هنگامي كه اعمش در بستر مرگ افتاده بود ميگفت: از خداوند طلب بخشش دارم و توبه ميكنم به خاطر احاديثي كه ما در باره عثمان ، جعل كرديم
ابراهيم بن يعقوب جوزجانی متوفاي259هـ شاگرد احمد بن حنبل متوفاي241هـ كه از او با عناوينی همچون: «امام» ، «حافظ» و «محدث شام» ياد كردهاند و اتفاقا «ناصبي» و دشمن اميرمؤمنان عليه السلام نيز بوده (ذهبي، تذكرة الحفاظ، ج2، ص549) در كتاب أحوال الرجال روايتی را با سند صحيح نقل ميكند كه ثابت ميكند، سليمان بن مهران مشهور به أعمش متوفاي148هـ ، از رواياتی كه در فضيلت عثمان جعل كرده، پيشيمان بوده است:
حَدَّثَنِي أحْمَدُ بْنُ فَضَالَةَ وَإبْراهِيْمُ بْنُ خَالِدٍ عَنْ مُسلِمِ بْنِ إبْراهِيْمَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ زِيْدٍ، قَالَ: قَالَ الأعْمَشُ حِيْنَ حَضِرَتْهُ الْوَفَاةُ: أسْتَغْفِرُ اللّهَ وَأتُوْبُ إلَيْهِ مِنْ أحَادِيْثَ وَضَعْنَاهَا فِيْ عُثْمَانَ.
حماد بن زيد گفت:هنگامی كه اعمش در بستر مرگ افتاده بود ميگفت:از خداوند طلب بخشش دارم و توبه ميكنم به خاطر احاديثی كه ما در باره عثمان ، جعل كرديم.
اعمش، از بزرگان تاريخ و از پيشوايان نامدار اهل سنت است كه خود صاحب مذهب مستقل بوده. مشاهيری همچون ابوحنيفه، اوزاعي، سفيان ثوری ، سفيان بن عيينه، وكيع، ابن إسحاق ، شعبة بن الحجاج و … شاگرد او بودهاند. ذهبی او را با عناوينی همچون : «شَيْخُ الإِسْلاَمِ، شَيْخُ المُقْرِئِيْنَ وَالمُحَدِّثِيْنَ، عَلاَّمَةُ الإِسْلاَمِ» و … ستوده است. (سير أعلام النبلاء ،ج6، ص344).
اما با اين حال ، تعصب ، حميت و جانبداری كوركورانه او از خلفا باعث شده است كه دست به فضيلتتراشی برای عثمان بزند و روايت جعل كند. نه فقط خودش؛ بلكه ديگران هم در اين كار شركت داشتهاند؛ چون از فعل جمع «وَضَعْنَاهَا» استفاده كرده است.
بنابراين ثابت ميشود تمام فضائلی كه از طريق اعمش برای عثمان نقل شده، با اين اعتراف، باطل و ساختگی است و ساير فضائل منقول برای او كه توسط غير از اعمش نقل شده، نيز زير سؤال ميرود.
البته توبه اعمش نميتواند توبه نصوح تلقی شود؛ زيرا توبه واقعی توبهای است كه علاوه بر پشيمانی آثار گناهی كه مرتكب شده نيز بايد پاك شود. رواياتی كه او و همكارانش ساخته و منتشر كردهاند، حقايق را وارونه جلوه داده و باعث انحراف تعداد زيادی از مسلمانان شده است . اين انحراف تا امروز باقی است و هنوز همان احاديث جعلی نُقل مجالس طرفداران بنياميه است.
***
دكتر عبد العليم عبد العظيم بستوی در پاورقی كتاب، به شدت از دست جوزجانی عصبانی شده كه چرا چنين روايتی را نقل و تمام فضائل عثمان را برباد داده و تلاشهای بنی اميه را ناكام گذاشته است.
وی در پاسخ اين روايت مينويسد:
رحم الله الإمام الجوزجاني ولم يكن يليق به أن يذكر مثل هذه الرواية في كتابه. فالأعمش ثقة حجة لم يؤخذ عليه سوی التدليس. ومثل هذه الرواية الواهية لا تقدح فيه بعد أن إتفق الأئمة علی توثيقه. والجوزجاني نفسه بدأ كتابه هذا برواية رواها عن طريق الأعمش وقد سبق أن شهد له بصدق اللسان وعده في رؤوس محدثي أهل الكوفة (انظر ترجمته برقم108).
وهذه الرواية وإن كان رجالها ثقات لكنها لاتثبت عن الأعمش لأن حماد بن زيد بصري والأعمش كوفي. ولم يذكر حماد أنه حضر وفاة الأعمش إذن فلا بد من أنه سمعها من شخص آخر لم يصرح به هنا فالرواية منقطعة غير ثابتة . والله أعلم.
وعلی فرض صحة هذه الرواية عن الأعمش يكون معنی (وضعناها) أي جمعناها وألفناها. هذا إن صح ما جاء في نسختنا. ولا نعرف للكتاب نسخة أخری حتی تمكن من المقارنة والتأكيد والذي يغلب علی ظني أن صحة العبارة هي «وضعنا بها من عثمان» يقال: وضع من فلان اي حط من درجته (لسان العرب 8/397) ووضع عنه: حط من قدره (ترتيب القاموس 4/623) وكأن الأعمش ندم علی بعض رواياته التي رواها عن غيره وفيها نيل من عثمان رضي الله عنه. ويؤيد ذلك أنني لم أجد أحدا من أئمة هذا الشأن من مترجمي الأعمش ذكر هذه الرواية عن الجوزجاني لا إقراراً ولا إنكاراً رغم اطلاعهم علی الكتاب وكثرة إقتباسهم منه ، وسكوتهم عن مثل هذا مستبعد جدا لأنهم ردوا علی الجوزجاني وعلی غيره ما هو أقل من هذا بكثير في حق من هو أقل من الأعمش بكثير.
خدا ، امام جوزجانی را رحمت كند. شايسته او نبود كه چنين روايتی را در كتابش بياورد. اعمش ثقه و حجت است، اشكالی بر او گرفته نشده، غير از اين كه تدليس ميكرده. و چنين روايتی بياساسی به او ضرر نميزند؛ در صورتی امامان ما بر وثاقت او اتفاق دارند.
خود جوزجانی همين كتابش را با روايتی از كه از طريق أعمش نقل شده، شروع كرده است. پيش از اين گذشت كه جوزجانی شهادت داده بود كه اعمش راستگو است و او را از سران محدثان كوفه به شمار آورده بود.
اين روايت، اگر چه تمام روايانش ثقه هستند؛ اما از أعمش ثابت نيست؛ زيرا حماد بن زيد بصری و اعمش كوفی است . و حماد نگفته كه در هنگام وفات اعمش در آن جا بوده است؛ پس حتما آن را از شخص ديگری شنيده كه در اين جا به نام او تصريح نشده است؛ پس روايت منقطع و غير ثابت است.
بر فرض صحت اين روايت از أعمش، كلمه (وضعناها) به معنای جمع آوری و تأليف است!!! اين در صورتی است كه نسخهای كه در دسترس ماست، صحيح باشد. من نسخه ديگری نيافتم كه مقابله ميكردم.
از نظر من به احتمال قويتر عبارت صحيح «وضعنا بها من عثمان» بوده. به اين معنا كه من رواياتی را نقل كردم كه از ارزش عثمان كم كرد. و انگار اعمش از نقل بعضی از رواياتی كه از ديگران نقل كرده و در آنها فحش به عثمان بوده، پشيمان شده است.
مؤيد اين مطلب اين است كه هيچ یک از ائمه و كسانی كه شرح حال أعمش را آوردهاند، اين روايت را از جوزجانی نقل نكردهاند، نه برای اثبات و نه برای انكار؛ با اين كه با اين كتاب آشنايی داشته و از آن زياد برداشت كردهاند. سكوت آنها از چنين چيزي، خيلی بعيد است؛ زيرا آنها مطالب كمارزشتر از اين را بر جوزجانی و ديگران اشكال گرفتهاند؛ حتی در شأن كسانی كه از أعمش بسيار مقام پايينتری داشتهاند.
الشجرة في أحوال الرجال ، ص325 ـ 326 .
در كلام بستوی چند نكته وجود دارد:
- عصبانيت شديد او از نقل اين مطلب توسط جوزجانی .
به راستی دليل اين همه خشم و ناراحتی چيست؟
جواب روشن است. گفتن و شنيدن برخی از حقايق بسيار تلخ و ناگوار است و همان تلخیها باعث اوقات تلخی و عصبانيت دكتر بستوی شده است. از ديد او، جوزجانی اشتباه بزرگی كرده كه روش سلفش را در پنهانكاری حقايق رعايت نكرده است .
بستوی به خوبی ميداند كه اگر همين نهان سازی و جلوگيری از نشر حقايق نبود، امروز تمام مردم به راه راست هدايت شده بودند و به قول بزرگ شان، شعبة بن الحجاج، امروز همه مردم «رافضي» ميشدند.
- بستوی مدعی است كه تنها اشكال اعمش، مدلس بودن او است؛ در عين حال تمام پيشوايان اهل سنت، بر وثاقت او اتفاق دارند.
آيا تدليس گناه كمی است؟ مگر امام تان شافعی از شعبة بن الحجاج شاگرد أعمش، نقل نكرده كه تدليس برادر دروغ است؟
سَمِعْتُ الشَّافِعِيَّ ، يَقُولُ: قَالَ شُعْبَةُ بْنُ الْحَجَّاجِ: «التَّدْلِيسُ أَخُو الْكَذِبِ».
مگر همين شعبه نگفته است كه تدليس از زنا هم بدتر است؟
سَمِعْتُ شُعْبَةَ , يَقُولُ: «التَّدْلِيسُ فِي الْحَدِيثِ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا وَلَأَنْ أَسْقُطَ مِنَ السَّمَاءِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُدَلِّسَ» ؛ تدليس در حديث، بدتر از زنا است و اگر من از آسمان سقوط كنم، برايم خوشايندتر از آن است كه تدليس كنم. (الكفاية في علم الرواية للخطيب البغدادي، ص 355 ـ 356).
آيا از ديد شما كسي دروغ كه بگويد و كاري بدتر از زنا انجام دهد، بازهم مورد اعتماد است؟ يا چون دروغهايش به نفع شما و شغلش فضيلتتراشی برای خلفا بوده، اشكالی نداشته است؟
- بستوی متوجه شده است كه اين توجيهات راه حل مناسبی نيست، پس بايد به دنبال اشكالتراشی برای سند روايت باشد.
او اعتراف كرده كه تمام راويان اين روايت ثقه هستند؛ اما چون حماد بن زيد تصريح نكرده كه در هنگام مرگ اعمش در كوفه بوده، پس روايت را از كس ديگری شنيده ؛ پس سند منقطع است!
اين اشكال بيش از آن كه به صحت سند ضربه بزند، به دانش و آشنايی رجالی دكتر! بستوی ضرر ميزند.
اگر قرار باشد كه هر كسی روايتی را از شخص ديگری نقل و تصريح به سماع نكرد، روايتش مردود شود، اكثر روايات اهل سنت زير سؤال ميرود.
انگار بستوی مقدمه صحيح مسلم، صحيحترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن را نخوانده است كه مسلم تصريح ميكند، برای اثبات سماع ، تنها همدوره بودن كفايت ميكند.
قال : الْقَوْلَ الشَّائِعَ الْمُتَّفَقَ عَلَيْهِ بَيْنَ أَهْلِ الْعِلْمِ بِالْأَخْبَارِ وَالرِّوَايَاتِ قَدِيمًا وَحَدِيثًا، أَنَّ كُلَّ رَجُلٍ ثِقَةٍ رَوَى عَنْ مِثْلِهِ حَدِيثًا، وَجَائِزٌ مُمْكِنٌ لَهُ لِقَاؤُهُ وَالسَّمَاعُ [ص:30] مِنْهُ لِكَوْنِهِمَا جَمِيعًا كَانَا فِي عَصْرٍ وَاحِدٍ، وَإِنْ لَمْ يَأْتِ فِي خَبَرٍ قَطُّ أَنَّهُمَا اجْتَمَعَا وَلَا تَشَافَهَا بِكَلَامٍ فَالرِّوَايَةُ ثَابِتَةٌ، وَالْحُجَّةُ بِهَا لَازِمَةٌ، إِلَّا أَنَّ يَكُونَ هُنَاكَ دَلَالَةٌ بَيِّنَةٌ أَنَّ هَذَا الرَّاوِي لَمْ يَلْقَ مَنْ رَوَى عَنْهُ، أَوْ لَمْ يَسْمَعْ مِنْهُ شَيْئًا، فَأَمَّا وَالْأَمْرُ مُبْهَمٌ عَلَى الْإِمْكَانِ الَّذِي فَسَّرْنَا، فَالرِّوَايَةُ عَلَى السَّمَاعِ أَبَدًا .
ديدگاه مشهور و مورد اتفاق علماي علم حديث از گذشته تا امروز، اين است كه اگر شخص ثقهاي از فرد مثل خودش روايتي را نقل كند و شنيدن و ملاقاتشان ممكن باشد؛ چون هر دو در يك عصر زندگي ميكردهاند؛ حتي اگر در روايت نيامده باشد كه همديگر را ملاقات و از زبانش شنيده است، روايت ثابت و استدلال به آن الزامآور است؛ مگر اين كه در روايت دليل آشكاري باشد كه اين راوی، مروی عنه را نديده است يا از او چيزي نشنيده است؛ اما اگر قضيه مبهم باشد؛ اما ملاقات ممكن باشد؛ پس برای هميشه بر شنيدن حمل ميشود.
صحیح مسلم ج1 ص 29
و محمد ناصر الدين الباني در اين باره نوشته است:
أن المعاصرة تكفي لإثبات الاتصال كما هو مقرر في علم المصطلح.
همين كه دو نفر در يك زمان زندگي ميكردهاند، براي اثبات اتصال روايت، كفايت ميكند؛ همانطوري كه در علم حديث ، ثابت شده است.
سلسلة الأحاديث الصحيحة ، ج7، ص485.
بنابراين اشكال دكتر، به هيچ وجه علمي نيست و با قواعد رجالي اهل سنت سازگار نيست.
اين اشكال ما را ياد سخن عبد الرحمن معلمي يماني مياندازد كه تصريح میكند علمای اهل سنت اگر روايتی به مذاقشان خوش نميآمد، دنبال اشكالتراشي سندي ميگشتند؛ از جمله همين اشكالي كه دكتر بستوي به روايت اعمش گرفته است:
إذا إسْتَنْكَرَ الْأئِمَّةُ الْمُحَقِّقُونَ الْمَتْنَ، وَكَانَ ظَاهِرُ السَّنَدِ الصِحَّةَ، فَإِنَّهُمْ يَطْلِبُوْنَ لَهُ عِلَّةً ، فَإِذَا لَمْ يَجِدُوا عِلَّةً قَادِحَةً مطلقاً، حَيْثُ وَقَعَتْ، أَعَلُّوْهُ بِعِلَّةٍ لَيْسَتْ بَقَادِحَةٍ مُطْلَقَاً، وَلكِنَّهُمْ يَرَوْنَهَا كَافِيَةً لِلْقَدْحِ فِيْ ذاكَ الْمُنْكَرِ.
فَمِنْ ذَلِكَ : إعْلَالُهُ بَأَنَّ رَاوِيْهِ لَمْ يَصْرَحْ بِالسِّمَاعِ هَذَا، مَعَ أنَّ الرَاوِيَ غَيْرُ مُدَلِّسٍ
پيشوايان محقق، وقتي متني را منكر ميبينند و سند روايت صحيح است، دنبال اشكالي براي آن ميگردند . اگر اشكالي كه به صورت مطلق به صحت روايت ضرر ميزند، نيافتند؛ با يك اشكالي كه به صورت مطلق ضرر ندارد، روايت را مشكلدار اعلام ميكنند. نظر آنها اين است كه اين اشكال براي ضرر زدن به اين روايت منكر، كافي است.
از جمله اين كه اشكال ميگيرند: راوي اين روايت تصريح به شنيدن اين روايت نكرده است؛ با اين كه راوي مدلس نيست.
در اين جا نيز جناب دكتر بستوي دقيقا به همين قاعده عمل كرده است . قاعده اشكال تراشي براي رواياتي كه سندش صحيح است؛ اما به مذاق محقق سازگار نيست. چون با پيشفرضهاي اعتقادي او نميسازد و بنيان باورهايش را ويران ميكند.
با اين كه حماد بن زيد متهم به تدليس نيست و حتي طبق گفته خود او «عثماني» است، اما بايد اشكالتراشي كرد و…
قالَ ابنُ سَعْدٍ : كَانَ عُثْمَانِيّاً وَكَانَ ثِقَةً ثَبْتَاً حُجَّةً كَثِيْرَ الْحَدِيْثِ. التقريب 1/117، التهذيب 3/9 .
- جناب دكتر! مدعي شده است كه بر فرض صحت روايت كلمه «وضعناها» به معناي جمعآوري و تأليف است!!!
اين توجيه از اشكالتراشي قبلي، نپختهتر و نچسپتر است. در كدام لغت عرب كلمه «وضع» به معناي «جمع» آمده است؟ من كه نيافتم .
از اين گذشته، مگر براي فردي مثل أعمش كه از جانبداران عثمان بوده، جمع آوري فضائلش نياز به پشيماني و توبه داشته است؟ اگر واقعا عثمان اين فضائل را داشت و اين روايات ساختگي نبود كه أعمش به خاطر نقل آن، بايد فخر ميفروخت نه اين كه توبه كند.
- جناب دكتر مدعي شده است كه شايد اگر نسخه ديگري پيدا ميكردم، اين جمله طوري ديگري بود. يا شايد اصلا نبود !!!
جناب دكتر حاضر است اعتبار كل كتاب را زير سؤال ببرد تا دروغگو بودن أعمش و جعلي بودن فضائل عثمان را توجيه كند. شايد كل نسخهاي كه شما داريد تحريف شده باشد. شايد در نسخههاي ديگر هم عين همين مطلب آمده باشد. با اين شايدها چيزي ثابت نميشود.
- ايشان مدعي شده كه از نظر من متن كلام اعمش طور ديگري بوده !!! اين هم رجم بالغيب است. نسخهاي كه شما بر اساس آن كتاب را چاپ كردهايد، دقيقا به همين صورت نقل شده و ثابت ميكند كه حجة الإسلامتان جناب أعمش، جعل حديث ميكرده ؛ آنهم در باره خليفه سوم عثمان كه تمام فضائل ساخته دستگاه حديث سازی بنی اميه است.
7 . آقاي دكتر بستوی براي تلاش نافرجام خودش مؤيدی نيز آورده است و آن اين كه هيچ كس از علماي اهل سنت، اين مطلب را از جوزجاني در باره اعمش از اين كتاب نقل نكرده است؛ پس حتما دروغ است !!!
جناب دكتر عبد العليم ! يادت رفت كه در اول بحث به جوزجاني اعتراض كردي كه شايسته نبود چنين مطلبي را نقل ميكردي؟!
ديگر علماي اهل سنت و همفكران شما، هم دقيقا به همين دليل اين مطلب را از جوزجاني نقل نكردهاند. اگر نقل ميكردند خود را در معرض اعتراض افراد معتصبي مثل شما قرار ميدادند.
***
اشكالات و احتمالهاي دكتر بستوي، غير مقبول و غير عالمانه است .
نتيجه آن كه:
با سند صحيح و متصل نقل شده است كه أعمش براي عثمان بن عفان فضيلتتراشي و جعل روايت ميكرده است! در آخر عمر پشيمان شده و توبه كرده است؛ اما توبهاي كه نصوح نيست؛ چون اشتباهاتش را جبران نكرده و روايات جعلي را به مردم معرفي نكرده است.