بر اساس رواياتي كه سلفيها نقل كردهاند، خداوند در روز قيامت پاي خود را در جهنم خواهد گذاشت و مردم خدا را از ساق پاي او ميشناسند…
برنامه : يهوابيت(37)
تاريخ : 04 /10 / 96
مجري :
اللهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم
خدمت شما بينندگان عزيز شبكه جهاني ولايت، سلام و عرض ادب و احترام دارم. با برنامه يهوابيت در خدمت شما هستيم. اميدواريم بتوانيم مثل ساير دوشنبه شب ها كه اين برنامه ها را دنبال ميكرديد،
استاد يزداني :
بنده هم خدمت حضرتعالی و همچنین خدمت بینندگان عزیز شبکه جهانی ولایت ، سلام و عرض ادب و احترام دارم.
مجري:
قطعا مستحضر هستيد كه در مورد خداي وهابي ها و اهل حديث صحبت مي كنيم و حتما تا به حال اطلاعات جامع و شاملي در اين خصوص پيدا كرده ايد. اگر از برنامه هاي ابتدايي پيگير بوده باشيد، ما در هر برنامه حداقل يك صفت از صفات خداوند از ديدگاه سلفي ها و وهابي ها و اهل حديث صحبت كرديم. چند برنامه هم در مورد اعضاي خداوند كه البته طبق اعتقاد سلفي ها و وهابي ها و اهل حديث صحبت مي كنيم و گفتيم كه خداي وهابي ها و اهل حديث و سلفي ها با خداي ساير مسلمانان كاملا جدا و متفاوت است. به خصوص در زمينه اسماء و صفات الهي و چيزهايي را كه آن ها به عنوان صفات الهي معتقد هستند، ما به هيچ عنوان قبول نمي كنيم و آن ها را رد مي كنيم و نگرش ما نسبت به آيات و بسياري از روايات با آن ها متفاوت است. ما كه عرض مي كنم فقط شيعيان اماميه نيست؛ بلكه اهل سنت اشاعره و ماتريديه و حتي ساير فرق و مذاهب اسلامي را هم شامل مي شود.
چند برنامه اي را در مورد دستان و انگشتان خدا و اعضاء و جوارح ديگر صحبت كرديم. در برنامه ي امشب هم قرار است در مورد يكي ديگر از اعضاي خداوند سلفي ها صحبت خواهيم كرد كه آن ها به عنوان يك عضو حقيقي براي خداي خود قبول كرده اند و گفتند: خداوند واقعا اين عضو را دارد. همان طور كه گفته بودند: خداوند واقعا دست دارد، واقعا انگشت دارد. براي ما شايد خيلي عجيب و غير قابل تصور باشد؛ اما براي آن ها قابل تصور است و ادعا دارند كه با عقل هم سازگار است، آن هم عقلي كه آن را حجت نمي دانند.
اما مي خواهيم در مورد عضو ديگري صحبت كنيم ، پاي خداوند و متعلقات پاي خداوند است كه بحث ها مفصلي در اين باره دارند و براي خداوند پاي حقيقي و متعلقات حقيقي آن را متصور هستند كه ان شاء الله از زبان استاد يزداني عزيز خواهيم شنيد.
استاد يزداني :
همان طور كه شما توضيح داديد براي تأكيد لازم است كه بنده هم خلاصه اي از مطالب گذشته را بيان كنم. بحث ما، بحث توحيد است و توحيد اساسي ترين اعتقاد و اولين اصل از اصول دين همه ي مسلمانان است و اولين اشكال و اعتراضي كه وهابي ها نسبت به همه ي مسلمانان دارند، همين بحث توحيد است كه توحيد ما مسلمانان از ديدگاه آن ها دچار اشكال است و از ديدگاه آن ها ما مشرك و كافر هستيم.
ما اين بحث را مطرح كرديم كه بر فرض ما مشرك باشيم؛ اما خدايي كه شما داريد، چه ويژگي هايي دارد؟ اين خدايي كه شما قبول داريد و خدايي كه از او دم مي زنيد و به خاطر او مسلمانان را مي كشيد و سرهاي آن ها را مي بريد و خانه هايشان را خراب مي كنيد و بمب گذاري مي كنيد، چه خدايي است؟ خدايي كه از ديدگاه شما شش انگشت، چهار انگشت و پنج انگشت (با اختلافاتي كه داريد) دارد. خدايي كه سه دست دارد، خدايي كه كمر دارد، خدايي كه شلوار دارد و خدايي كه روي عرش خسته مي شود و روي عرش مي نشيند. وزنش سنگين است و نمي دانيد كه از عرش بزرگتر است يا كوچك تر است يا اندازه هم هستند؟ و مسائلي كه به صورت مفصل در اين برنامه توضيح داديم.
بنده خواستم اهميت بحث را به دوستان يادآوري كنم كه هنوز متوجه اهميت بحث در اين مسأله نيستند. بحث هفته ي گذشته هم اين بود كه خداوند با دست خط خود نوشته و تورات را با دست خود لمس كرده. رواياتي كه ابن تيميه و ساير اهل حديث آورند، مبني بر اين كه خداوند سه چيز را لمس كرده ؛ يكي ، حضرت آدم عليه السلام را با دست خود آفريده . دوم، خدا با دست خود درختان بهشت را كاشته و سومي، اين كه خداوند با دست خود تورات را نوشته .
هفته گذشته روايت آن را از منابع اهل سنت خوانديم كه خدا روي صخره اي مي نشيند و تورات را با دست خود مي نويسد. حضرت موسي عليه السلام در همان جا هست؛ اما بين خدا و حضرت موسي عليه السلام پرده اي قرار دارد. وقتي خدا تورات را با دست خود نوشت، از همان جا تقديم حضرت موسي عليه السلام مي كند تا ثابت كند تورات خيلي بهتر از قرآن است. قرآن با واسطه هاي متعدد به دست مسلمانان رسيده ؛ خدا به لوح محفوظ ، جبرئيل از لوح محفوظ و پيامبر (صلي الله عليه وآله) از جبرئيل و صحابه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ما هم از صحابه و تابعين به ما رسيده. قرآن با اين واسطه ها به دست ما رسيده؛ اما تورات مستقيما توسط خدا نوشته و به دست حضرت موسي عليه السلام داده و حضرت موسي عليه السلام به دست مردم رسانده.
مشخص است كه اين روايت از بني اسرائيل و كعب الاحبار است. همان طور كه خوانديم اين روايت از كعب الاحبار است كه متأسفانه تعدادي از صحابه مثل ابوهريره و بقيه اين روايت را از زبان پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كردند. قطعا دروغ و اشتباه و مصداق تجسيم و تشبيه مي باشد. اصلا لمس غير از تجسيم قابل تصور نيست و نمي توانند آن را توجيه كنند.
ما اين بحث را هفته ي گذشته انجام داديم و تمام شد. امشب هم مي خواهيم بحث پاي خدا را مطرح كنيم كه خدا چند پا دارد؟
مسلمانان از نظر كلامي چند حزب هستند، 1. شيعيان اماميه كه تكليفشان مشخص است و در مباحث اعتقادي به اهل بيت (عليهم السلام) تمسك مي كنند و با بقيه تفاوت دارند. 2 . اشاعره . 3 . ماتريديه كه تمام اهل سنت امروز دنيا يا اشعري هستند يا ماتريدي. تمام اهل سنت شبه جزيره هند، پاكستان، هندوستان، كشمير، افغانستان ، آسياي ميانه و تمام اهل سنت شرق ايران و تركيه ماتريدي هستند. از طرف ديگر اندونزي، مالزي، مصر ، سوريه و شمال آفريقا اشعري هستند. گروه ديگري باقي مي ماند كه بعضي از كشورها مثل عربستان و قطر هستند كه اهل حديث مي باشند. اهل حديث كساني هستند كه به ظاهر حديث عمل مي كنند و اعتقادات خاصي در مورد خداوند دارند و سرمنشأ اين بحث هم احمد بن حنبل است. احمد بن حنبل تقريبا پايه گذار است؛ هر چند كه مالك و شافعي هم تأثير گذار است ؛ اما آن كسي كه پايه ريزي كرد، احمد بن حنبل مي باشد. بعد از او هم تعدادي مثل ابويعلي فراء،دارمي ، ابن خزيمه و ابن تيميه و ابن قيم و ابن كثير و محمد بن عبد الوهاب و آل سعود راه او را ادامه دادند و از اهل حديث و پيروان احمد بن حنبل محسوب مي شوند.
اگر ما در اين جا مي گوييم سلفي ها، منظور همان اهل حديث از زمان احمد بن حنبل تا وهابي هاي امروزي كه همه طرفدار اين قضيه هستند كه تمام صفات خبري خدا را بايد به ظاهرش عمل كرد و به همان معناي ظاهري لغوي آن بايد گرفت و حق تأويل و توجيه نداريم. با اين وجود، خدا شبيه انسان ها در صفات خبري نيست. اگر دست دارد، شبيه انسان ها نيست. اگر پا دارد، شبيه انسان ها نيست. اگر انگشت دارد، شبيه انگشت انسان ها نيست.
در بحث ساق كه خداوند چگونه ساق و پايي دارد، ما دو روايت در اين زمينه داريم كه در صحيح بخاري و مسلم نقل شده. بخاري و مسلم هم از شاگردان احمد بن حنبل بودند و همه در رديف اهل حديث به حساب مي آيند. در صحيح بخاري و مسلم رواياتي است كه در روز قيامت مردم خدا را از ساق پايش مي شناسند. در صحراي قيامت همه ي مردم هستند. خدا تشري مي زنند كه همه مي روند و فقط مؤمنين باقي مي مانند. مي گويند: چرا شما نمي رويد؟ مؤمنين مي گويند: ما منتظر خدا هستيم. مي گويد: اگر خدا بيايد، شما خدا را از كجا ميشناسيد؟ جواب مي دهند: ما خدا را از ساق پايش مي شناسيم. خدا ساق پايش را بالا مي زند كه همه مردم از ساق پا خدا را مي شناسند.
روايت ديگري باز هم در صحيحين آمده مبني بر اين كه در روز قيامت خداوند هر چه بندگان گنهكارش را به جهنم مي اندازد، جهنم پر نمي شود. جهنم باز هم افراد گنهكاري را مي خواهد كه تا پر شود. باز هم گنهكاران را به جهنم مي اندازد. اما باز هم پر نمي شود. تا اين كه خداوند اعصابش خرد مي شود و پاي خود را داخل جهنم مي كند و جهنم خاموش مي شود.
اين روايت در صحيحين آمده و آن ها بر اساس اين روايت تصريح ميكنند كه خدا حتما ساق دارد و ساق خداوند قابل رؤيت است. اين دو روايت را از منابع وهابيت و سلفيت و اهل حديث خواهيم خواند و از زبان اهل سنت هم مي خوانم كه اين روايت را توجيه كردند.
ابن تيميه و روايت پاي خدا در جهنم:
اب تيميه در كتاب هاي متعدد خود اين روايت را آورده و بر آن تأكيد كرده.
منهاج السنه، تأليف ابن تيميه حراني ، جلد 5 ، با تحقيق دكتر رشاد سالم، صفحه 100 :
وقد ثبت في الصحيحين من حديث أبي هريرة وأنس بن مالك أن النبي – صلى الله عليه وسلم – قال : ” « لا يزال يلقى في النار وتقول : هل من مزيد ؟ حتى يضع رب العزة فيها قدمه وفي رواية فيضع قدمه عليها فتقول : قط قط .
در صحيحين حديثي از ابوهريره و انس بن مالك از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل شده كه فرموده باشند: خدا روز قيامت يكسره به جهنم مي اندازد؛ اما جهنم باز هم مي خواهد. تا اين كه خداوند پاي خود را داخل جهنم مي اندازد و جهنم مي گويد: بس است بس است. در روايت ديگر آمده كه وقتي خدا پاي خود را داخل جهنم مي اندازد، جهنم ميگويد: بس است.
اين روايت در صحيح بخاري است و ايشان استناد ميكند كه خداوند حتما قدم دارد .
ابن تيميه ، منهاج السنه، ج5 ، با تحقيق دكتر رشاد سالم، ص 100
ابن تيميه اين روايت را در كتاب عقيدة الواسطيه ، با شرح ابن عثيمن وهابي، با تحقيق سعد بن فواز الصميل ، جلد 2 ، چاپ دار ابن جوزي ، صفحه 30 :
الحديث الخامس: في اثبات الرجل والقدم
وقوله صلى الله عليه وسلم : ( لا تزال جهنم يلقى فيها وهي تقول : هل من مزيد ، حتى يضع رب العزة فيها رجله – وفي رواية : عليها قدمه – فينزوي بعضها إلى بعض ، فتقول : قط قط ) متفق عليه .
خداوند يك سره افراد گنهكار را به جهنم مي اندازد . خدا هر چه مي اندازد، باز هم جهنم مي گويد: باز هم بريز. باز خدا گنهكاران را مي اندازد ؛ اما باز هم جهنم سير نمي شود تا اين كه خدا پاي خود را داخل جهنم مي كند. جهنم هم مي گويد: ديگر كفايت ميكند.
ابن عثيمن اين روايت را مفصل در چندين صفحه توضيح مي دهد كه خدا پا دارد . در صفحه 32 مي گويد:
في هذا الحديث من الصفات :
اولا: اثبات القول من الجماد لقوله : وهي تقول …
ثانيا: التحذير من النار؛ لقوله : لا تزال جهنم يلقي فيها وهي تقول : هل من مزيد؟ ….
رابعا: ان لله تعالي رجلا وقدما حقيقة، لا تماثل ارجل المخلوقين، ويسمي اهل السنة مثل هذه الصفة : الصفة الذاتية الخبرية؛ لانها لم تعلم الا بالخبر، ولان مسماها ابعاض لنا واجزاء لكن لا نقول بالنسبة لله …
وخالف الاشاعرة واهل التحريف في ذلك، فقالوا : يضع عليها رجله. يعني طائفة من عباده مستحقين للدخول والرجل تأتي بمعني الطائفة …
وهذا تحريف باطل لان قوله : عليها :يمنع ذلك.
در اين حديث ويژگي هايي دارد :
اول اين كه ،اثبات اين كه جمادات مي توانند حرف بزنند. جهنم هم جزء جمادات است و مي تواند صحبت كند….
چهارم اين كه ،خدا پا و قدم حقيقي دارد. اما شبيه پاهاي مخلوقين نيست. اهل سنت( سلفي هاو اهل حديث) به اين صفات خبري مي گويند. چون غير از خبر فهميده نمي شود. ما قائل به بعض و جزئيت نيستيم …
اما اشاعره و اهل تحريف با ما در اين زمينه مخالفت كردند.
ماتريديه هم به اشاعره اضافه شده و قطعا با آن ها مخالف هستند. چون ماتريديه كمي بيشتر از اشاعره عقل را بيشتر قبول دارند. معتزله و شيعه هم كه كاملا با آن ها مخالف هستند.
گفتند: خدا پاي خود را داخل جهنم ميكند يعني گروهي از بندگانش را كه مستحق به جهنم هستند را وارد جهنم مي كند.
البته بنده در بين اشاعره و ماتريديه نديدم كه كسي اين طور تأويل كرده باشند. تأويل هاي ديگري دارند كه بنده از زبان خودشان نشان مي دهم.
اين تحريف باطل و نادرستي است.
دلائل خود را بيان مي كند تا اين كه مي گويد:
فهؤلاء المحرفون فروا من شيء ووقعوا في شرّ منه؛ فروا من تنزيه الله عن القدم والرجل،لكنهم في السفه ومجانية الحكمة في افعال الله عزوجل.
والحاصل انه يجب علينا ان نؤمن بان الله تعالي قدما وان شئنا، قلنا : رجلا؛ علي سبيل الحقيقة مع عدم المماثلة ولا نكيف الرجل ….
اين هايي كه صفات خدا را تحريف كردند، از يك چيز فرار كرده و به چيز ديگري افتاده اند. اين ها مي خواستند بگويند خدا قدم ندارد . اما گرفتار ديوانگي و سفاهت شدند و كارهاي خدا را بدون حكمت مي دانند.
نتيجه اين كه بر ما ( اهل حديث و سلفي ها و وهابي ها) واجب است كه ايمان بياوريم به اين كه خدا پا و قدم دارد. اين پا و قدم هم حقيقي مي باشد. اما شبيه پاي مخلوقين نيست.
ابن تيميه ، عقيده الواسطيه ، با شرح ابن عثيمن ، با تحقيق سعد بن فواز الصميل ، ج 2 ، چاپ دار ابن جوزي ، ص 30 تا 32
در صفحه بعد هم توضيحات ديگري را هم بيان مي كند.
مجري :
اين بحث براي ما جالب است؛ اما نميدانيم كه اين بحث براي سلفي ها تلخ است يا شايد اصلا خبر نداشته باشند. اگر ادعا مي كنند كه طرفدار سلف صالح هستند، اين مطالب چه هستند؟ آيا مي توانند اين ها را قبول كنند؟ آيا اين مطالب با عقل هر انسان عاقلي سازگاري دارد يا نه ؟ كه بگوييم خداوند واقعا پا دارد. جاي هيچ توجيه و تأويلي را هم باقي نمي گذارند و مي گويند: كسي كه اين ها را به موارد و مسائل ديگر تأويل كند، حرام است و فاسق و كافر مي شود.
اين چيزي است كه سلفي ها قبول كردند . امروز هم همين را مي گويند و در شبكه و برنامه ها و كتاب هايشان تكرار مي كنند.
كليپ اول در همين مورد است كه يكي از كارشناسان مشهور شبكه هاي وهابي است كه تخصص اصلي ايشان مباحث توحيد مي باشد.
كليپ (1) :
منصور السماري ـ عالم وهابي :
بهشت با جهنم در مقابل هم احتجاج كردند. بهشت به خداوند گفت : انسان هاي ضعيف و بيچاره را در من قرار دادي و جهنم به خداوند گفت: انسان هاي متكبر و جبار را در من قرار دادي. خداوند به بهشت گفت : تو رحمت من هستي كه به هر كس بخواهم عطا مي كنم و به جهنم گفت : تو عذاب من هستي و هر كسي را كه بخواهم به واسطه ي تو عذاب مي كنم و انسان ها به جهنم مي روند تا جايي كه خداوند پايش را داخل يا روي جهنم مي گذارد و آتش جمع و به هم پيوسته مي شود و در اين هنگام جهنم پر مي شود و جهنم مي گويد: به عزتت سوگند ديگر كافي است.
در اين حديث صحيحين از انس و ابوهريره آمده است، شاهد اين جا آن است كه آتش فرياد مي زند. زماني كه خداوند پايش را روي آتش گذاشت، جهنم گفت به عزتت قسم برايم كافيست .
مجري :
طبق قرائت سلفي ها و وهابي ها، خدا پاي خود را روي جهنم مي گذارد. آتش جهنم هم داد و فرياد مي زند. حال يا دردش آمده يا اين كه پر مي شود كه اي خدا بس است و ديگر كسي را داخل جهنم نيانداز. اين توحيد سلفي ها و وهابي ها و اهل حديث در طي قرون متمادي است كه به آن هم افتخار ميكنند. يعني هر جا كه ديديد يك وهابي يا سلفي يا مي گويد: من وهابي و موحد هستم، اين بخش كوچكي از توحيد گسترده و پر از اباطيلي است كه آن ها به عنوان توحيد افتخار آميز خود در شبكه هايشان مطرح ميكنند و هيچ جا هم در مقابل اين روايات پاسخگو نيستند و هر جا هم بحث استدلال هاي عقلي در ميان باشد، مي گويند: شما حق نداريد و بايد سكوت كنيد. همان طور كه در كليپ هايي كه در برنامه هاي گذشته پخش كرديم، علماي سلفي و وهابي ميگفتند: اگر كسي در اين زمينه ها از شما سؤال كرد، اين بدعت است و بايد شما سكوت كنيد و حق نداريد بگوييد مثلا اگر خدا پا دارد و اين داستان اتفاق مي افتد، به چه شكل و چگونه است. در اين قسمت سكوت كنيد و اگر بخواهيد وارد اين مسائل شويد، بدعت است و درست نيست.
استاد يزداني :
از ابن تيميه در اين زمينه مطالب ديگري است كه در كتاب مجموع فتاوا آمده .
مجموع فتاوي ، تأليف ابن تيميه حراني ، جلد 6 ، چاپ عربستان سعودي ، صفحه 493 به بعد :
وَقَدْ رُوِيَ بِإِسْنَادِ جَيِّدٍ مِنْ حَدِيثِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ …
فَيُقَالُ لَهُمْ : مَا لَكُمْ لَا تَنْطَلِقُونَ كَمَا انْطَلَقَ النَّاسُ ؟ فَيَقُولُونَ : إنَّ لَنَا رَبّاً مَا رَأَيْنَاهُ بَعْدُ ؛ قَالَ : فَيُقَالُ : فَبِمَ تَعْرِفُونَ رَبَّكُمْ إذَا رَأَيْتُمُوهُ ؟ قَالُوا بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ عَلَامَةٌ إنْ رَأَيْنَاهُ عَرَفْنَاهُ .قِيلَ : وَمَا هُوَ ؟ قَالُوا : يَكْشِفُ عَنْ سَاقٍ …
با سند جيد از عبد الله بن مسعود روايت شده : در روز قيامت همه مي روند؛ اما مسلمانان مي مانند. به مسلمانان گفته مي شود: چرا شما مثل ديگران نرفتيد؟ جواب مي دهند: ما مي خواهيم خداي خود را ببينيم. سؤال مي كنند: شما چطور خداي خود را مي شناسيد؟ اگر ببينيد خداي خود را مي شناسيد؟ گفتند: بين ما و خدا علامتي است.
اين كه علامت را خدا چه زماني به آن ها نشان داده و چطور علامتي است، خودشان مي دانند. ما كه تا به حال آن علامت را نديده ايم.
گفته شد: آن علامت چيست؟ گفتند: علامت ما در ساق پاي خدا است كه خدا آن جا ساق پاي خود را نشان ميدهد و همه او را مي شناسند.
اين كه اين ساق چطور ساقي است، خودشان مي دانند.
روايت طولاني ديگري از صحيحين نقل ميكند :
يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ مَا فِي الصَّحِيحَيْنِ أَيْضاً مِنْ حَدِيثِ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ عَطَاءِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخدري …
فَيَقُولُ : هَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ آيَةٌ تَعْرِفُونَهُ بِهَا ؟ فَيَقُولُونَ : نَعَمْ .فَيُكْشَفُ عَنْ سَاقٍ فَلَا يَبْقَى مَنْ كَانَ يَسْجُدُ لِلَّهِ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ إلَّا أَذِنَ اللَّهُ لَهُ بِالسُّجُودِ وَلَا يَبْقَى مَنْ كَانَ يَسْجُدُ نِفَاقاً وَرِيَاءً إلَّا جَعَلَ اللَّهُ ظَهْرَهُ طَبَقَةً وَاحِدَةً كُلَّمَا أَرَادَ أَنْ يَسْجُدَ خَرَّ عَلَى قَفَاهُ ثُمَّ يَرْفَعُونَ رُؤُوسَهُمْ وَقَدْ تَحَوَّلَ فِي الصُّورَةِ الَّتِي رَأَوْهُ فِيهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ فَقَالَ : أَنَا رَبُّكُمْ فَيَقُولُونَ : أَنْتَ رَبُّنَا …
همه مي روند، جز مسلمانان. به آن ها مي گويند: چرا نمي رويد؟ مي گويند: ما ميخواهيم خداي خود را ببينيم.مي پرسند: آيا بين شما و خدايتان علامتي هست كه او را بشناسيد؟ مي گويند: بله از ساق پاي او مي شناسيم. خدا ساق پاي خود را نشان مي دهد. هيچ مسلماني نمي ماند مگر اين كه به خدا سجده مي كنند كه اين سجده به اذن خداوند است.
سپس سرهاي خود را بالا مي گيرند و خداوند به آن صورت و چهره اي كه روز اول آمده بود، تغيير مي دهد. مي گويد: من پروردگارتان هستم؟ آن ها مي گويند : تو پروردگار ما هستي.
ابن تيميه حراني ،مجموع فتاوي، ج 6 ، چاپ عربستان سعودي ، ص 493 به بعد
بالاخره اين ها خدا را مي شناسند . روايت هم در صحيحين آمده و ما از زبان ابن تيميه نقل ميكنيم.
در صفحه 496 مي گويد:
فَفِي هَذَا الْحَدِيثِ مَا يُسْتَدَلُّ بِهِ عَلَى أَنَّهُمْ رَأَوْهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ : لِيَتْبَعْ كُلُّ قَوْمٍ مَا كَانُوا يَعْبُدُونَ …
وَكَذَلِكَ جَاءَ مِثْلُهُ فِي حَدِيثٍ صَحِيحٍ مِنْ رِوَايَةِ الْعَلَاءِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي هُرَيْرَة ….
وَيَبْقَى الْمُسْلِمُونَ فَيَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ رَبُّ الْعَالَمِينَ فَيَقُولُ : أَلَا تَتْبَعُونَ النَّاسَ فَيَقُولُونَ : نَعُوذُ بِاَللَّهِ مِنْك اللَّهُ رَبُّنَا وَهَذَا مَكَانُنَا حَتَّى نَرَى رَبَّنَا …
ثُمَّ يَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فَيُعَرِّفُهُمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَقُولُ : أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّبِعُونِي فَيَقُومُ الْمُسْلِمُونَ وَيُوضَعُ الصِّرَاطُ }…
از اين حديث استفاده مي شوند كه آن ها يك بار ديگر هم خدا را ديده بودند….
مثل همين روايت، حديث صحيح ديگري است كه علاء از پدرش از ابوهريره نقل شده كه مسلمانان باقي مي مانند تا اين كه خدا مي آيد و از آن ها مي پرسند چرا به دنبال ديگران نرفتيد؟ مي گويند: ما از اين جا تكان نمي خوريم تا خدا را ببينيم. اگر خدا را ببينيد، علامتي است كه او را بشناسيد؟ بله ، هست . تا اين كه خدا خودش را نشان مي دهد و مسلمانان راه خود را مي روند.
ابن تيميه ، مجموع فتاوي، ج 6 ، چاپ عربستان ، ص 496
اين روايت در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده و ابن تيميه از اين روايت استفاده مي كند كه خداوند ساقي دارد كه مردم از آن ساق، خدا را مي شناسند.
اين عين تجسيم و است و عين اين است كه خدا تركيب و جوارح دارد . وقت خدا اعضاء و جوارح داشته باشد، يعني تركيب . بارها گفتيم كه هر چيز مركبي قطعا حادث است يعني زماني نبوده و در يك زماني با هم تركيب شدند و ذات خدا را تشكيل دادند. هر حادثي هم نياز به علت دارد و آن علتي كه خدا را ساخته چيست؟ خود خداست. اگر اين طور باشد كه خدا نمي تواند خود را خلق كند. اصلا نبوده كه خود را بسازد. اگر خودش نباشد،خداي ديگري است. آن خدا ديگر كيست؟ در اين صورت تسلسل ايجاد مي شود . هر مركبي نيازه به اجزاي خود دارد. براي اين كه اين مركب قوام پيدا كند، به اجزاي خود نياز دارد. خدايي كه نياز به اجزاي خود داشته باشد، آن خداي ما و الله الصمد ما نيست. بلكه خداي وهابي ها و سلفي ها و اهل حديث است.
ابن باز و ساق پاي خدا
شخص ديگري كه اين روايت را بيان كرده، عبد الله بن باز است.
در مجموع فتاوي ، تأليف عبد الله بن باز ، جلد 4 ، با تحقيق دكتر محمد بن سعد الشويعر، چاپ دار القاسم عربستان، صفحه 130 :
الحق في معني الساق
طالب يسأل ويقول : ما هو الحق في تفسير قوله تعالى : { يوم يكشف عن ساق ويدعون إلى السجود فلا يستطيعون } قلم/ 42
حق در معناي ساق چيست؟
سؤال كننده اي ميپرسد: حق در اين تفسير اين آيه چيست؟
شكي نيست كه اين آيه از آيات قرآن است . آيا اين ساق، ساق خداوند است ؟ چون خدا به صورت نكره آورده و نگفته : عن ساقه نياورده. خدا در اين جا به صورت نكره گفته: روز قيامت از ساقي كشف مي شود. همه مسلمانان اين ساق را تأويل بردند و صحابه هم آن را تفسير كردند ؛ اما آقايان وهابي مي گويند: نه ، اين طور نيست. چون ما روايت صحيح بخاري و صحيح مسلم است، خدا است كه در روز قيامت ساق پاي خود را نشان ميدهد.
در صفحه بعد ادامه مي دهد:
ج 3 : الرسول صلى الله عليه وسلم فسرها بأن المراد يوم يجيء الرب يوم القيامة ، ويكشف لعباده المؤمنين عن ساقه وهي العلامة التي بينه وبينهم سبحانه وتعالى ، فإذا كشف عن ساقه عرفوه وتبعوه …
وهذه من الصفات التي تليق بجلال الله وعظمته ، لا يشابهه ، فيها أحد جل وعلا …
خود پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين آيه را تفسير ميكند:
پيامبر در اين جا يعني كعب الاحبار. وگرنه پيامبر مسلمانان چنين تفسيري نكرده است.
روز قيامت خدا خواهد آمد و ساق خود را براي مؤمنين برهنه مي كند و اين علامتي بين مؤمنين و خداوند است. وقتي خدا پاي خود را برهنه ميكند، بنده ها خدا را مي شناسند و به دنبال او راه مي افتند…
اين صفات از صفاتي هستند كه لايق عظمت خداوند است و شبيه مخلوقين نيست و شبيه هيچ كس هم نيست.
ساق به آن بزرگي را هيچ كس ندارد. شايد ساق خدا از گوشت و استخوان نباشد. شايد از چوب يا آهن يا طلا يا اصلا چيز ديگري باشد.
س 4 : أخ يسأل ويقول : ما حكم التأويل في الصفات ؟ .
ج 4 : التأويل في الصفات منكر لا يجوز ، بل يجب إمرار الصفات كما جاءت على ظاهرها اللائق بالله جل وعلا بغير تحريف ولا تعطيل ، ولا تكييف ولا تمثيل ، فالله جل جلاله أخبرنا عن صفاته وعن أسمائه ، وقال : { ليس كمثله شيء وهو السميع البصير } ( $ 172 $ 1 ) فعلينا أن نمرها كما جاءت ، وهكذا قال أهل السنة والجماعة : أمروها كما جاءت بلا كيف ، أي أمروها
سؤال كننده بعدي مي پرسد: ما حق داريم كه اين ها را تأويل ببريم يا خير؟
جواب مي دهد :تأويل صفات منكر است و جايز نيست؛ بلكه جايز است بر ما كه اين صفات را بر ظاهرش حمل كنيم. همان ظاهري كه لايق خدا بدون تحريف و بدون تعطيل و بدون تكييف و بدون تمثيل است . خدا گفته من اين صفات را دارم همان طور كه در قرآن گفته : ليس كمثله شيء وهو السميع البصير.
اهل سنت و جماعت (اهل حديث و سلفي ها و وهابي ها) گفتند: ما بايد اين آيات را بر ظاهرش عمل كنيم و اصلا حق تأويل بردن نداريم و نبايد كيفيت را مشخص كنيم.
در صفحه 133 حكم نهايي را مي دهد و مي گويد:
أما التأويل للصفات وصرفها عن ظاهرها فهو مذهب أهل البدع من الجهمية والمعتزلة ، ومن سار في ركابهم ، وهو مذهب باطل أنكره أهل السنة والجماعة ، وتبرأوا منه ، وحذروا من أهله والله ولي التوفيق .
كساني كه اين آيات را تأويل مي برند و از ظاهر اين آيات دست مي كشند، مذهب اهل سنت نيست. بلكه مذهب اهل بدعت هستند .
در ادامه مي رسيم كه اين اهل بدعت چه كساني بودند از صحابه كه اين آيات را تأويل بردند.
و كساني كه در ركاب معتزله و جهميه هستند. اين مذهب باطلي است كه اهل سنت و جماعت (اهل حديث و سلفي ها و وهابي ها)انكار كردند و از اين ها بيزاري جستند و مردم را از چنين اعتقادي برحذر داشتند.
عبد الله بن باز ، مجموع فتاوي ،ج 4 ، با تحقيق دكتر محمد بن سعد الشويعر، چاپ دار القاسم عربستان، ص 130 تا 133
اين هم سخن آقاي بن باز كه گفته : خدا قطعا ساق دارد و ما بايد اين ساق را به معناي حقيقي و واقعي آن حمل كنيم و حق تأويل نداريم . هر كس هم اين ها را تأويل ببرد، از جهميه و معتزله هستند.
مجري :
اين هم نظر يكي ديگر از شخصيت هاي مشهور سلفي ـ وهابي معاصر آقاي بن باز بود كه ديديم همه سلفي ها و وهابي ها همين اعتقاد را دارند و به صراحت اعتراف ميكنند كه در بحث ديدگاه خداوند ،همين اعتقاد را دارند كه خدا ساق و پا دارد.
قبل از اين كه كليپ هاي مربوط به ساق خداوند را پخش كنيم، كليپ ديگري از يكي از سرشناس ترين وهابي ها و سلفي هاي معاصر است .
كليپ (2):
زيد البحري ـ عالم وهابي :
همان طور كه در صحيح بخاري آمده است بهشت و جهنم بر يكديگر احتجاج كردند. جهنم گفت : انسان هاي متكبر وارد من مي شوند و بهشت گفت : انسان هاي ضعيف وارد من ميشوند. خداوند به بهشت گفت: تو رحمت من هستي. به واسطه ي تو هر كس را كه بخواهم مورد رحمتم قرار ميدهم. خداوند به جهنم گفت : تو عذاب من هستي و به واسطه ي تو هر كس را كه بخواهم مورد عذابم مي كنم و هر كدام از شما اهل خودش را دارد كه شما را پر مي كنند؛ اما خداوند پايش را در جهنم مي گذارد.
به اين دليل كه جهنم مي گويد: آيا افراد بيشتري هستند كه در من قرار گيرند؟ يعني مي خواهد تعداد بيشتري در آن قرار گيرند؛ چون هنوز پر نشده است. بنابراين خداوند پايش را در جهنم مي گذارد و پاي او شبيه پاي مخلوقات نيست . پاي او شايسته ي جلالت و عظمتش مي باشد و خداوند دو پا دارد.
همان طور كه ابن تيميه در الحمويه ذكر كرده است و گفته است كه روايات و اخباري وجود دارد والبته حديثي هم وجود دارد كه در آن ضعف است ؛ اما رواياتي از ابن عباس و غير از او از صحابه تابعين وجود دارد. مبني بر اين كه خداوند دو پا دارد كه شايسته ي جلالت و عظمت او هستند و شباهتي به پاي مخلوقات ندارد.
مجري :
ديديم كه با يك سرور و يك احساس خاصي هم روايت را مي خواندند و توضيح و شرح مي دادند. به ابن تيميه و آثار و اقوال و اخباري كه به قول خودشان وارد شده، استدلال كردند و گفتند: ما در مجموع اين ها را قبول مي كنيم و اين ثابت مي كند كه خداوند واقعا پايي دارد .همان طور كه در روايت اشاره شده بود و ظاهر را قبول كردند.
تا اين جا ديديم كه پا و ساق را قبول دارند كه ان شاء الله كليپ مربوط به اين مطلب را هم پخش خواهيم كرد .
استاد يزداني :
حرف آخر را ابن قيم،شاگرد ابن تيميه ، مي زند. ايشان مشخص مي كند كه ساق خدا چگونه ساقي است.
ابن القيم و ساق بزرگ خدا
در كتاب الصواعق المرسله علي الجهميه والمعطله ، تأليف ابن قيم جوزيه ، جلد اول ، چاپ دار العاصمه ، صفحه 252 :
الثامن : أن نقول من أين في ظاهر القرآن أن لله ساقا وليس معك إلا قوله تعالى { يوم يكشف عن ساق } [ القلم/42 ) …
والصحابة متنازعون في تفسير الآية هل المراد الكشف عن الشدة أو المراد بها أن الرب تعالى يكشف عن ساقه ..
أن ذلك صفة لله لأنه سبحانه لم يضف الساق إليه وإنما ذكره مجردا عن الإضافة منكرا والذين أثبتوا ذلك صفة كاليدين والإصبع لم يأخذوا ذلك من ظاهر القرآن وإنما أثبتوه بحديث أبي سعيد الخدري المتفق على صحته وهو حديث الشفاعة الطويل وفيه ” فيكشف الرب عن ساقه فيخرون له سجدا ” ومن حمل الآية على ذلك قال قوله تعالى { يوم يكشف عن ساق ويدعون إلى السجود } [ القلم/ 42 .
بحث هشتم : ما از كجاي قرآن مي توانيم ثابت كنيم كه خدا ساق دارد با اين كه خداوند در قرآن گفته : ” يوم يكشف عن ساق”
در اين جا به صورت نكرده گفته :” عن ساق ”
صحابه در تفسير اين آيه نزاع كردند كه مراد از اين كشف، كشف از شدت است يا مراد اين است خدا واقعا خودش ساق پاي خود را نشان مي دهد …
خودش نظر دوم را قبول مي كند و مي گويد:
اين مطلب را صفتي از صفات خدا مي داند و اين كه روايتي در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده كه خدا وقتي ساق خود را برهنه مي كند، همه ي مسلمانان به سجده ميافتند و مي گويند: تو خود خداي ما هستي. به همين خاطر اين آيه را اين طور حمل كردند.
در صفحه بعد حرف نهايي را مي زند و مي گويد:
مطابق لقوله فيكشف عن ساقه فيخرون له سجدا وتنكيره للتعظيم والتفخيم كأنه قال يكشف عن ساق عظيمة جلت عظمتها وتعالى شأنها أن يكون لها نظير أو مثيل أو شبيه …
اين آيه مطابق با روايت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است كه فيكشف عن ساقه فيخرون له سجدا. اين كه خدا به صورت نكره آورده
نگفته يكشف الرب عن ساقه ” و نگفته يكشف الله عن ساقه ” بلكه به صورت نكره گفته كه ” ويوم يكشف عن ساقه ” .
به خاطر اين است كه عظمت را تفهيم كند و اين كه خدا از يك ساق خيلي بزرگ پرده بر ميدارد.
اين كه مي گويند شبيه ساق ما نيست،راست مي گويند. ساق ما نهايتا يكي وجب بيشتر يا كمتر نيست. اما ساق خدا خيلي بزرگ است .
هيچ ساقي شبيه ساق خداوند نيست. به اندازه خود خدا بزرگ است.
ابن قيم الجوزيه،الصواعق المرسله علي الجهميه والمعطله ،ج اول ، چاپ دار العاصمه ، ص 252 و 253
اندازه ساق خدا چقدر است؟ ما در برنامه هاي گذشته خوانديم كه خداوند روي عرش خود مي نشيند. بعضي ها گفته بودند كه خدا از عرش خود چهار انگشت بزرگتر است. بعضي ها هم گفته بودند كه خدا از عرش كوچكتر است و پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در كنار خود مي نشاند. بعضي ها هم گفته بودند كه عرش و خداوند هم اندازه هستند.خودشان هم تصريح كرده بودند كه عرش خداوند از تمام آسمان ها و زمين ها بزرگتر است . خدايي كه اين قدر بزرگ است، ساقش بايد چقدر بزرگ باشد؟ شما تصور كنيد ساق چقدر بايد بزرگ باشد كه همه انسان ها بتوانند آن را ببينند. اصلا امكانش هست؟ كجا هست؟ چطور وقتي بر مي دارد ، انسان ها متوجه مي شوند كه اين ساق خداست؟ چون وقتي خدايي كه از همه آسمان ها و زمين ها و از همه عالم بزرگتر است و روي عرش نشسته، بايد ساق پايش خيلي بزرگ باشد. چطور تشخيص دادند كه اين ساق است؟ مگر اين كه بگويند: خدا خودش را كوچك كرده ، اما باز هم ساق پايش خيلي بزرگ است.
اين هم سخن آقاي ابن قيم الجوزيه كه از اعتقادشان پرده بر مي دارند و اين كه ساق خداوند شبيه هيچ ساقي نيست؛ بلكه خيلي خيلي بزرگ است.
غنيمان و ساق پاي خدا
آقاي غنيمان از وهابي هاي معاصر هم اين مطلب را در كتاب خود بيان كرده .
در كتاب شرح كتاب التوحيد از صحيح بخاري ، تأليف عبد الله بن محمد الغنيمان، جلد 2 ، چاپ دار العاصمه ، صفحه 106 ، روايات صحيح بخاري را مي آورد و مطالب متعددي در اين باره بيان كرده و نتيجه مي گيرد :
وبهذا يتبين بطلان قول من يقول : المراد بالساق : الامر الشديد المهول او انه ملك يجعله الله علامة يعرفونها ونحو ذلك من التأويلات الباردة السخيفة التي يجب ان ينزه عنها كلام العقلاء فضلا عن كلام رسول الله صلي الله عليه وسلم. وكل من جرد نفسه لله وطرح عنه التعصب فانه يعلم بطلان هذه التأويلات وسخافتها.
مشخص شد اين هايي كه تأويل مي برند، منظورشان از ساق اين است كه روز قيامت، روز بسيار وحشتناكي است.
مسلمانان اين مطلب را مي گويند. مثلا وقتي مي گويند فلاني ساق خود را برهنه كرده و آستين بالا زده، يعني خيلي مصمم است و كار بسيار مهمي است. وقتي خداوند مي فرمايد: يوم يكشف عن ساق يعني روز بسيار ترسناكي است.
هر كسي اين تأويلات را انجام داده ، تأويلات بسيار سخيفي است كه انسان عاقل اين كار را انجام نمي دهد. مگر مي شود رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يوم يكشف عن ساق را اين طور تفسير كردند كه ساق به معناي شدت و هيبت خداوند و وحشت روز قيامت است.
هر كس فكر خود را از تعصبات و تقليد خالي كند، ميداند كه اين تأويلات بسيار سخيف و باطل هستند.
عبد الله بن محمد الغنيمان، شرح كتاب التوحيد از صحيح بخاري ،ج 2 ، چاپ دار العاصمه ، ص 106
اين هم سخن آقاي غنيمان كه گفته بود : اين تأويلات با عقل سازگار نيست و باطل و سخيف است و تأويلاتي است كه بايد از آن ها دست بكشيم و قابل قبول نيست.
مجري :
اين ها بخشي از اقوال علماي وهابي و سلفي در مورد ساق خداوند بود. يعني نه اين كه فقط خدا پا داشته باشد؛ بلكه ساق هم دارد كه متصل به قدم خداوند است و در واقع خداوند وهابي ها و سلفي ها يك پاي كامل دارد. خيلي جالب و خنده دار است كه با وجود اين همه اسناد و مدارك، ممكن است بعضي شخصيت هايي كه ادعاي سلفي بودن و وهابي بودن دارند، از سر جهل يا از سر ترس ،انكار مي كنند كه ما چنين روايات و اخبار و عقيده اي نداريم.
كليپ (3) :
بيننده :
مگر خداوند سبحان در قرآن كريم به حضرت موسي عليه السلام نگفته لن تراني ! پس خدايي كه ديده نمي شود، چطور شما گفتيد ساق پايش ديده مي شود يا سوار بر خر پايين مي آيد.
كارشناس وهابي :
چرا شما از زبان ما صحبت مي كنيد؟ ما نگفتيم ساق پايش ديده مي شود.
مجري :
به همين سادگي مي آيند و اين همه روايات را انكار مي كنند و مي گويند: ما نگفتيم كه ساق پاي خداوند ديده مي شود.
بالاخره اين روايات و اخبار چيست؟ روايتي كه شما اعتقاد داريد صحيح است و تأويل هم نبايد كرد. تأويل حرام و موجب فسق است. پس چرا اين قدر راحت دروغ ميگوييد و چرا اين قدر راحت به كسي كه تماس گرفته و قطعا از امثال اين روايت خبر دارد كه مي گويد: شما چنين اعتقادي داريد. به هر جهت نمي توان به اين سادگي انكار كرد و اين دروغي در بين هزاران دروغي است كه از شبكه هاي وهابي شنيده ايم و خواهيم شنيد.
استاد يزداني :
ايشان نگفتند كه اگر قبول نكنند كه خدا ساقش را نشان مي دهد، جزء عقلاء نيستند. چون شنيديم كه آقاي غنيمان گفته بود هر كس اين حرف را بزند، عاقل نيست. شما هم كه جزء عقلاء نيستيد، نبايد اين حرف را بزنيد. اما در هر صورت نمي توانند اين روايات را پنهان كنند. چطور مي خواهند حرف ابن تيميه و ابن قيم و بن باز و بقيه را فراموش كنند. بن باز گفته بود: هر كس اين ها را تأويل ببرد، جزء معطله و جهميه است.
اما علماي اهل سنت و صحابه در مورد اين ها چه تأويلاتي برده اند:
نووي تأويل صفت ساق
آقاي نووي از بزرگان اهل سنت و شافعي مذهب است. ايشان در كتاب شرح صحيح مسلم ، جلد 3 ، چاپ مؤسسه قرطبه ، صفحه 34 ، كتاب الايمان ، باب 81 مي گويد:
فيقول هل بينكم وبينه آية فتعرفونه بها فيقولون نعم فيكشف عن ساق …
سؤال مي كند كه آيا بين شما و خداوند علامتي هست؟ گفتند: بله . سپس خداوند ساق خود را برهنه كرد.
آقاي نووي در پاورقي توضيح ميدهد :
فيكشف عن ساق ، ضبط يكشف بفتح الياء وضمها وهما صحيحان وفسر ابن عباس وجمهور أهل اللغة وغريب
الحديث الساق هنا بالشدة أي يكشف عن شدة وأمر مهول وهذا مثل تضربه العرب لشدة الأمر ولهذا يقولون قامت الحرب على ساق وأصله أن الانسان إذا وقع في أمر شديد شمر ساعده وكشف عن ساقه للاهتمام به قال القاضي عياض رحمه الله وقيل المراد با لساق هنا نور عظيم وورد ذلك في حديث عن النبي صلى الله عليه وسلم …
وقيل معناه كشف الخوف وإزالة الرعب عنهم وما كان غلب على قلوبهم من الأهوال فتطمئن حينئذ نفوسهم عند ذلك ويتجلي لهم فيخرون سجدا …
در ” يكشف عن ساق ” گاهي به صورت فتحه و گاهي به صورت ضمه و هم به صورت مجهول و هم به صورت معلوم خوانده مي شود. هر دوي اين ها صحيح است. ابن عباس (حبر الامة و مفسر القرآن است و به قول شما خود پيامبر (صلي الله عليه وآله) دعا كرده كه تفسير قرآن ياد بگيرد و شاگرد پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) بوده ) و جمهور اهل لغت و جمهور غريب الحديث اين را تأويل بردند كه منظور از ساق در اين جا شدت و اوج گرفتاري در قيامت است. خداوند از شدت وحشت و امري كه بسيار ترسناك است ،مي كاهد. اين در بين عرب ضرب المثل است كه مي گويند: جنگ از شدت خود كاسته شد يا اين كه جنگ به اوج خود رسيد.
انسان ها وقتي مي خواهند كار مهمي را انجام دهند، ابتدا آستين لباسشان را بالا مي زنند. ساق پايشان را عقب مي زنند و بعد شروع به كار مي كنند. قاضي عياض گفته : مراد از ساق در اين جا، نور بزرگي است كه در قيامت مي بينند و با ديدن اين نور مقداري دل هايشان آرام ميگيرد و قيامت براي آن ها آسان تر مي شود.
اين ها علماي اهل سنت و جمهور اهل لغت و ابن عباس و آقاي نووي است كه به قول آقاي غنيمان عاقل نيستند كه چنين حرفي را بيان مي كنند. اگر ابن عباس عاقل بود چنين حرف هايي نمي زد. پس ابن عباس از معطله و جهميه و از اهل بدعت است. همان طور كه ابن باز هم گفته بود.
بعضي ها هم گفتند: معناي ساق اين است كه خدا خوف و رعب و ترس را از مردم در روز قيامت بعد از آن شدتي كه ميگيرد، از بين مي برد و قلب مردم از ترس خالي مي شود …
نووي ،شرح صحيح مسلم ، ج 3 ، چاپ مؤسسه قرطبه ، ص 34 ، كتاب الايمان ، باب 81
از منابع اهل سنت هم روايتي داريم كه صحابه اين آيه را تأويل بردند. طبق نظر وهابي ها و سلفي ها اين كه صحابه نبودند، همه اهل بدعت هستند.
تأويل صفت ساق در روايات اهل سنت
در كتاب اتحاف الخيرة المهرة ، تأليف امام احمد بن ابي بكر اسماعيل البوصري، متوفاي 840 هـ ، چاپ مكتبه الرشد، با تحقيق ابي عبد الرحمن عادل بن سعد و سيد بن محمود بن اسماعيل ، صفحه 183 ، تفسير سوره نور :
قال أبو يعلى الموصلي : ثنا القاسم بن يحيى ، ثنا الوليد بن مسلم ، ثنا أبو سعيد روح بن جناح ، عن مولى لعمر بن عبد العزيز ، عن أبي بردة ، عن أبيه رضي الله عنه ، عن النبي صلى الله عليه وسلم : ” يوم يكشف عن ساق سورة القلم آية 42 ، قال : عن نور عظيم يخرون له سجدا ” ، هذا إسناد ، رواته ثقات .
ابويعلي موصلي از قاسم بن يحيي از وليد بن مسلم از ابوسعيد روح بن جناح از مولي عمر بن عبد العزيز از ابي برده از پدرش عبد الله بن قيس اشعري از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل ميكند: يوم يكشف عن ساق ، خداوند از نور عظيمي پرده بر مي دارد.راويان اين حديث همه ثقه هستند.
امام احمد بن ابي بكر اسماعيل البوصري، اتحاف الخيرة المهرة ، چاپ مكتبه الرشد، با تحقيق ابي عبد الرحمن عادل بن سعد و سيد بن محمود بن اسماعيل ، ص 183 ، تفسير سوره نور
اين صحابي است كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) روايت نقل كرده و پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اين جا آيه را تأويل برده.
به حرف آقاي بن باز بر مي گرديم كه اگر كسي اين روايت را تأويل ببرد، از جهميه و معتزله و اهل بدعت است و اهل سنت از آن ها بيزار است. ما اهل سنت را از اين حرف ها بر حذر ميدانيم.
آقايان سلفي ! آيا پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) از اهل بدعت يا از اهل سنت است ؟ از اهل سنتي كه شما مي گوييد كه قطعا نبوده. از اهل بدعت هم كه نمي توانيد بگوييد. چون پيامبر خدا است. صحابه اي كه اين روايت را نقل كردند، همه بدعت گذار بودند؟ سند روايت هم كه صحيح است و نمي توانيد كاري انجام دهيد.
آقاي غنيمان ! شما كه مي گفتيد هر كس تأويل ببرد ، عاقل نيست و ما بايد كلام عقلاء را منزه كنيم ، با اين روايت چه كار مي كنيد؟ سند روايت صحيح است و پيامبر بزرگوار اسلام (صلي الله عليه وآله) يوم يكشف عن ساق را نورعظيم تأويل برده. آيا آ نحضرت از معطله هستند و صفات را تعطيل كرده و از اهل بدعت است؟؟
تأويل ساق توسط ابن عباس با سند صحيح:
روايت ديگري كه خود علماي وهابي هم سند آن را صحيح دانسته اند، از ابن عباس نقل شده.
در كتاب العواصم والقواصم، تأليف محمد بن ابراهيم الوزير اليماني ، با تحقيق شعيب الارنؤوط وهابي ، چاپ مؤسسه الرساله، جلد 8 ، صفحه 340 روايت صحيح بخاري را نقل و بعد توضيحاتي را بيان ميكند كه ان شاء الله از زبان خود اسماعيلي نشان خواهم داد. در صفحه 341 روايت را از ابن عباس نقل مي كند:
عن ابن عباس انه قرأ: ” يوم تكشف عن ساق ” يريد القيامة والساعة وشدتها. قلت : وهذا سند صحيح.
از ابن عباس نقل كرده كه ابن عباس آيه را تكشف خوانده . مقصود اين است كه قيامت و سختي ها و شدت قيامت است. سند روايت هم صحيح است.
محمد بن ابراهيم الوزير اليماني ، العواصم والقواصم ، با تحقيق شعيب الارنؤوط وهابي ، چاپ مؤسسه الرساله، ج 8 ، ص 340 و 341
ابن عباس صحابي ، اهل بدعت و از معطله و جهميه است و چون اين حرف ها را مي زند، عاقل هم نيست. اين هم سخن ابن عباس صحابي كه ساق را به معناي شدت و ساعت قيامت تأويل برده.
مجري :
ديديم كه براي اين روايت تأويل هم وجود دارد كه حداقل از دو نفر از صحابه نقل شده . هر آن چه كه وهابي ها و سلفي ها بر ضد اهل تأويل از جمله اين روايت مي گويند، بايد در مورد صحابه و خود پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) هم بگويند كه چرا آن ها هم تأويل كردند. ديديم كه تأويل موافق با نظر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و صحابه هم هست. اما سلفي ها در اين جا با پيامبر (صلي الله عليه وآله) و صحابه مخالفت كردند كه تأويل درست و جايز نيست.
چون كليپ قبلي از همين شبكه هاي وهابي بود و ادعاي خنده داري مطرح كردند كه ما چنين چيزي نداريم، باز از خود همان شبكه ها ببنيم كه وقتي به اين آيه و امثال اين روايات مي رسند، چه ديدگاهي دارند و چگونه آن را تفسير مي كنند.
كليپ (4) :
عالم وهابي :
خدا به ما مي گويد: هل بينكم و بينه آية ، بين شما و خدايي كه مي گوييد علامتي هست كه آن را اظهار كنيد كه شما خدا را دقيق بشناسيد؟ علامت بدهيد. در دنيا به شما گفته شده. خبر به شما داده شده. علامت را بگوييد كه چه علامتي است؟ در جواب مي گويند: نعم ، ما علائمي است كه آن را مي شناسيم و آن علامت ، بحث آشكار شدن ساقي است كه لايق ذات الله عزوجل است. اين كه لايق ذات خداوند است، ما نمي دانيم. فيكشف عن ساق ، آن جا است كه خداوند عزوجل ساق خويش را آشكار مي كند. فَيُكْشَفُ عَنْ سَاقٍ فَلَا يَبْقَى مَنْ كَانَ يَسْجُدُ لِلَّهِ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ ، كليه كساني كه سجده ي خالصانه براي خدا مي كردند ، به سجده مي روند.
مجري :
اين هم از همان شبكه هايي كه ادعايي كردند كه ما چنين روايتي نداريم ، چنين ديدگاهي هم نداريم. اما خداوند ساق دارد، آن هم ساقي كه لايق ذات او است. وقتي ساق حقيقي باشد، چه لايق ذات الهي باشد و چه نباشد، در نتيجه فرقي نمي كند. نتيجه تجسيم و تشبيه است؛ حتي اگر بگويند ما قائل به تجسيم و تشبيه نيستيم ؛ اما نتيجه ي كلامشان همين است.
استاد يزداني :
يكي ديگر از علمايي كه تأويلات را از زبان صحابه بيان كردند، ابن كثير شاگرد ابن تيميه است. ايشان هم از سلفي ها است و قطعا حرف ايشان را قبول ميكنند.
تأويل صفت ساق توسط صحابه از زبان ابن كثير سلفي
در تفسير قرآن العظيم ، تأليف ابن كثير دمشقيه ، چاپ دار الطيبه ، جلد 8 ، صفحه 198 :
لما ذكر تعالى أن للمتقين عند ربهم جنات النعيم ، بين متى ذلك كائن وواقع فقال تعالى :
يوم يكشف عن ساق ويدعون إلى السجود فلا يستطيعون يعني يوم القيامة وما يكون فيه من الأهوال والزلازل والبلاء ، والامتحان والأمور العظام .
ايشان شاگرد ابن تيميه است ؛ اما آيه را اين طور تأويل مي برد:
يكشف عن ساق يعني روز قيامت كه در آن روز ترس ها و زلزله ها و بلاها و امتحان ها و امور بسيار سنگين وجود دارد.
بعد روايتي از صحيح بخاري را نقل مي كند و در ادامه سخن ابن عباس را مي آورد:
عن عكرمة عن ابن عباس يوم يكشف عن ساق قال : هو يوم القيامة يوم كرب وشدة …
عن ابن مسعود أو ابن عباس – الشك من ابن جرير – يوم يكشف عن ساق قال : عن أمر عظيم ،
وقال ابن أبي نجيح عن مجاهد يوم يكشف عن ساق قال : شدة الأمر ، وقال ابن عباس : هي أول ساعة تكون في يوم القيامة .
وقال ابن جرير عن مجاهد يوم يكشف عن ساق قال : شدة الأمر وجده ،
وقال علي بن أبي طلحة عن ابن عباس قوله يوم يكشف عن ساق هو الأمر الشديد الفظيع من الهول يوم القيامة.
عن أبي بردة بن أبي موسى عن أبيه عن النبي صلى الله عليه وسلم قال يوم يكشف عن ساق يعني عن نور عظيم يخرون له سجدا » .
از عكرمه از ابن عباس نقل شده كه مقصود از يوم يكشف عن ساق ، روز شدت و سختي و گرفتاري است.
از ابن مسعود از ابن عباس نقل شده كه ابن جرير شك كرده كه منظور از يكشف عن ساق يعني امر بزرگي است.
از مجاهد نقل شده كه منظور از يكشف عن ساق يعني سختي و شدت امر است.
از ابن عباس نقل شده كه منظور اولين ساعت روز قيامت است.
از مجاهد نقل شده كه منظور شدت امر است .
از ابن عباس نقل شده كه منظور روز سخت و ترسناكي است كه همان روز قيامت است.
از ابوبرده از ابو موسي اشعري از پدرش از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل شده كه مقصود از آيه ، نور عظيمي است كه خداوند در آن روز به مسلمانان نشان مي دهد و مسلمانان در برابر او سجده مي كنند.
ابن كثير دمشقيه ،تفسير قرآن العظيم، چاپ دار الطيبه ، ج 8 ، ص 198
اين هم سخن ابن كثير دمشقي، شاگرد ابن تيميه ، كه از زبان صحابه و تابعين نقل كرده بود . آيا همه ي اين ها اهل بدعت هستند؟ آيا همه ي اين ها از معطله و جهميه بودند؟ هيچ كدام از اين ها عقل نداشتند؟
مجري :
قضاوت با شما بينندگان عزيز و شما اهل حق و تحقيق باشد. كليپ پاياني از يكي از دعوتگران و مبلغان سلفي مصر در مورد همين روايت و همين صفت طبق گمان آن ها است كه با هم مي بينيم.
كليپ (5) :
مازن السرساوي ـ مبلغ وهابي :
پس خداوند در قيامت با شكلي غير از آن شكلي كه در مرتبه ي اول او را ديدند، مي آيد. خداوند مي گويد: من پروردگار شما هستم. آن ها مي گويند: تو پروردگار ما هستي؟ به جز انبياء با او صحبت نمي كنند يعني انبياء با او صحبت مي كنند و مي گويند: تو پروردگار ما هستي ؟ خداوند مي گويد: آيا بين شما و پروردگارتان نشانه اي هست كه به وسيله ي آن پروردگارتان را بشناسيد؟ خداوند مي گويد: من پروردگارتان هستم. اما آيا شما نشانه اي داريد كه با آن پروردگارتان را بشناسيد؟ يعني زماني كه آن نشانه را ببينيد پروردگارتان را بشناسيد. مي گويند: بله ! ساق !
بنابراين خداوند ساق خود را آشكار مي كند و اين نشانه سخني واضح در اثبات صفت ساق براي خداوند است يعني آيه اي كه در سوره ي قلم است و مي گويد: يوم يكشف عن ساق . برخي مي گويند: در مورد آن دو قول وجود دارد و گاهي منظور از آن شدت است. همان طور كه از فلان شخص از صحابه نقل شده است. گرچه اين از بسياري از صحابه اصلا ثابت نشده است. اهل تأويل مانند اشعري ها و ديگران سعي مي كنند اين را نپذيرند. اما چه طور مي خواهند اين روايت را رد كنند؟ در حالي كه پيامبر مي فرمايد: خداوند ساق خودش را آشكار مي كند.
مجري :
اين هم از آقاي مازن السرساوي ، سلفي مصري مشهور كه بعضي از كتاب ها را تحقيق مي كنند، نظرشان را گفتند كه همان نظر وهابيت و سلفيت در طول تاريخ اين بوده و الان هم همين است. نظر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و صحابه را هم در طرف ديگر ديديم كه چيزي غير از آن و اهل تأويل بودند. اما ايشان اشاعره و اهل تأويل را كلا رد كردند.
تماس بينندگان
بيننده : آقاي عالي پور از شهركرد ـ شيعه
بنده مدتي قبل در شهر مشهد به مذهب تشيع مشرف شدم. در روز عيد غدير در شبكه كلمه آقاي هاشمي صحبت مي كردند و مي گفتند: هيچ سندي نيست كه حضرت علي يا ديگر اهل بيت (عليهم السلام) اين روز را جشن گرفته باشند .اگر سندي در اين باره هست، شيعيان آن را به ما نشان دهند كه امام حسن (عليه السلام) يا امام حسين (عليه السلام) يا ديگر ائمه (عليهم السلام) اين روز را جشن گرفته باشد و نگذاشتند ايشان به خلافت برسند.
سؤال دوم بنده هم در مورد صحبت يكي از كارشناسان وهابي است كه مي گفت : آياتي كه در مورد كشتن مشركين در قرآن آمده ، در زمان عمر بن خطاب اضافه شده و حرف خود قرآن نيست.
بنده كه تازه شيعه شدم ، اطلاع زيادي از اين مسائل ندارم. اگر امكان دارد به اين سؤال پاسخ دهيد.
استاد يزداني :
اين كارشناس شبكه وهابي را كه برادر عزيزم نام بردند، اهل تحقيق نيست. اگر اهل تحقيق بود، اين همه روايت در منابع اهل سنت و در منابع شيعه است كه غدير ، عيد است را مي ديد و چنين ادعاي گزافي را مطرح نمي كرد.
بنده يكي دو روايت نشان ميدهم. كتاب مصباح المتهجد ، تأليف شيخ طوسي (ره)، چاپ مؤسسه اعلمي بيروت ، صفحه 523 خطبه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) در روز غدير را نشان مي دهد:
خطبة امير المؤمنين عليه السلام في يوم الغدير
حدثنا فياض بن محمد بن عمر الطوسي بطوس سنة تسع وخمسين ومائتين وقد بلغ التسعين انه شهد ابا الحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام في يوم الغدير وبحضرته جماعة من خاصته قد احتبسهم للافطار وقد قدم الي منازلهم الطعام والبر والصلات والكسوة حتي الخواتيم والنعال وقد غيّر من احوالهم واحوال حاشيته …
اتفق في بعض سني امير المؤمنين عليه السلام الجمعة والغدير، فصعد المنبر علي خمس ساعات من نهار ذلك اليوم …
شيخ طوسي با سند خود از امام علي بن موسي الرضا عليه السلام نقل ميكند كه تعدادي از شيعيان نزد امام (عليه السلام) بودند كه مسائل اتفاق افتاد تا اين كه امام عليه السلام از امام زين العابدين (عليه السلام) از پدرشان امام حسين (عليه السلام) نقل كردند كه در بعضي از سال ها روز غدير و روز جمعه يكي بوده . اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) روي منبر رفت كه پنج ساعت را روز گذشت.
در صفحه 525 اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(عليه السلام) اين مطلب را مي گويند:
ثم ان الله تعالي جمع لكم معشر المؤمنين في هذا اليوم عيدين عظيمين كبيرين …
خداوند براي شما مؤمنين دو عيد را با هم جمع كرده ، دو عيد بزرگ و عظيم را …
در صفحه 526 مي فرمايند:
إن هذا يوم عظيم الشأن فيه وقع الفرج ورفعت الدرج ووضحت الحجج وهو يوم الايضاح والافصاح عن المقام الصراح ويوم كمال الدين ويوم العهد المعهود ويوم الشاهد والمشهود ويوم تبيان العقود عن النفاق والجحود ويوم البيان عن حقايق الايمان ويوم دحر الشيطان ويوم البرهان ، هذا يوم الفصل الذي كنتم توعدون ، هذا يوم الملأ الأعلى الذي أنتم عنه معرضون ، هذا يوم الارشاد ويوم محنة 278 العباد ويوم الدليل على الرواد
شيخ طوسي (ره)،مصباح المتهجد، چاپ مؤسسه اعلمي بيروت ، ص 523 به بعد
در اين جا اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) مطالب متعددي در اين زمينه بيان ميكنند. آيا اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) اين روز را عيد نگرفته ؟ مقداري جشم هايتان را باز كنيد كه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) از عيد غدير به عنوان عيد بزرگ ياد مي كنند.
روايت ديگر در كتاب خصال شيخ صدوق (ره) با سند صحيح نقل شده.
كتاب خصال، چاپ جامعه مدرسين ، صفحه 394 ، حديث 101 از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده :
حدثنا أبي رضي الله عنه قال : حدثنا سعد بن عبد الله ، عن يعقوب بن يزيد ، عن محمد بن أبي عمير ، عن غير واحد ، عن أبي عبد الله عليه السلام قال : السبت لنا ، والاحد لشيعتنا ، والاثنين لأعدائنا ، والثلاثاء لبني أمية ، والأربعاء يوم شرب الدواء ، والخميس تقضى فيه الحوائج ، والجمعة للتنظف والتطيب ، وهو عيد المسلمين وهو أفضل من الفطر والأضحى ، ويوم الغدير أفضل الأعياد ، وهو ثامن عشر من ذي الحجة وكان يوم الجمعة .
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه روز غدير، افضل اعياد است كه آن روز هجدهم ذي الحجه و روز جمعه هم بوده است.
شيخ صدوق ، خصال، چاپ جامعه مدرسين ، ص 394 ، ح 101
اين هم روايت صحيح در منابع شيعه از ابن ابي عمير از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمودند: عيد غدير، بهترين عيد ها است. از اين دست روايات در منابع شيعه فراوان است و آن هايي كه نمي توانند ببينند، چشم هايشان را ببندند و فرياد بزنند كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (عليه السلام) و ديگرائمه ما عيد نگرفتند . در صورتي كه همه ي ائمه ما عيد غدير را عيد گرفتند و روايات صحيح و صريح از امام حسن عسكري (عليه السلام) و از امام هادي (عليه السلام) است كه در روز عيد غدير امام هادي (عليه السلام) در نجف اشرف حضور داشتند و آن زيارت مشهور غديريه را خواندند كه واقعا يكي از بهترين زيارت نامه هاي ما است كه هر زمان اين زيارت نامه را با توجه بخواند، محال است اشكش نيايد و گريه نكند و چقدر فضائلي كه در آن جا در مورد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) نقل ميكنند.
بنده به شيعيان عزيز توصيه مي كنم به خصوص وقتي به سامرا رفتند، زيارت غديريه را از زبان امام هادي (عليه السلام) بخوانند كه خيلي لذت بخش است.
در مورد سؤال دومشان، نظر شيعه اين نيست. از نظر شيعه اين قرآني كه در اختيار ما است،دقيقا همان قرآن پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه نه حرفي اضافه و نه حرفي كم شده. نظرات مخالف هم در ميان اهل سنت و هم در ميان شيعه موجود است . كساني مثل عبد الله بن مسعود خيلي از سوره ها را جزء قرآن نمي دانستند و عمر بن خطاب خيلي از سوره ها را جزء قرآن مي دانست. دو سوره اضافه را جزء قرآن مي دانست كه نتوانست وارد قرآن كند. بعضي آيات را معتقدبود كه جزء قرآن است ؛ اما الان در قرآن ما نيست. مثل روايت رضاع كبير كه از زبان عايشه نقل شده و مي گفتند: جزء قرآن بوده ؛ اما بزغاله آن را خورد .
در هر صورت مخالف و موافق در اين زمينه زياد است ؛ اما نظر ما در اين عصر اين است كه قرآن ما همان قرآني است كه بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) نازل شده و نه كم شده و نه زياد. بنده دليلي نمي بينم كه خليفه دوم توانايي اين را داشته باشد كه بتواند آيه اي را وارد قرآن كند. خود خداوند قول داده قرآن را از تحريف حفظ مي كنم . اصلا اين كه سواد داشته يا نداشته كه سوره اي وارد قرآن كند، خود يك بحث است. آيات جهادي كه در قرآن است، همان فصاحتي را دارد كه ديگر آيات دارد و آن آياتي كه ايشان مي خواست وارد قرآن كند، مثل الشيخ والشيخ اذا زنيا … واضح است كه اصلا كلام ، كلام الهي نيست كه نه فصاحت و نه بلاغت دارد . واضح است كه جزء قرآن نبوده و وارد آن هم نشد . نه زيد بن ثابت و نه ابي بن كعب اين را از او نپذيرفتند ؛ اما اين آيات جهاد همه جزء قرآن هستند و جهاد يكي از اصول مسلم همه ي مسلمانان است و همه آن را قبول داريم.
مجري :
از شما استاد يزداني عزيز و هم چنين شما بينندگان محترم كه تا اين ساعت ما را همراهي كرديد.
اللهم عجل لوليك الفرج
يا علي مدد
خدا يار و نگهدارتان.
2 Comments
مهد
خدا پای بر دوزخ میگذارد به این معنا هست که خداوند خود وارد دوزخ میشود
چون خداوند رحمان هست جهنم هم رحم میکند و …
رضایی رافضی
شما وهابی ها تاویل را حرام میدنید پس خدا واقعا از نظر شما جهنمی است.عقاید شما شرک آمیز است