بزرگان سلفي روايتي را تصحيح كردهاند كه بر اساس آن پوست كافر در قيامت به حدي كلفت است كه چهل و دو برابر ذراع خداوند ميشود. از اين روايت استفاده كردهاند كه خداوند «ذراع» هم دارد.
برنامه : يهوابيت (39)
تاريخ : 18 / 10 / 96
مجري :
اللهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم
خدمت شما بينندگان عزيز شبكه ي جهاني ولايت عرض سلام و ادب و احترام دارم. با برنامه ي ديگري از برنامه هاي يهوابيت در خدمت شما عزيزان هستيم. برنامه اي كه در آن به توحيد سلفي ها و اهل حديث و وهابي ها مي پردازيم. در اين برنامه به صورت خاص به صفاتي از صفات خداوند وهابيت و سلفيت و اهل حديث مطرح كرديم و ديديم كه اعتقاد آن ها منجر به تشبيه و تجسيم شد. همه اين موارد را با كارشناسي استاد يزداني عزيز هست كه اميدواريم بحثي كه امشب مطرح مي كنند باز هم جالب و ديدني باشد.
آخرين صفتي از صفات عجيب و غريب خداي سلفي ها و وهابي ها و اهل حديث كه در موردش صحبت كرديم، ساق پاي خداوند وهابيت بود. ما بارها گفتيم كه اگر اين مسائل را در اين جا مطرح ميكنيم، ممكن است گاهي ما به آن بخنديم و گاهي هم باعث مي شود بر لبان شما لبخندي نقش ببندد، نه قصد طنز داريم و نه قصد مباحث طنز؛ اما اين چيزي است كه وهابيت و سلفيت در كتاب هاي خود به عنوان عقيده ي خود بيان كردند و ما از اين جهت مطرح كرديم كه آن همه ادعاي توحيد و موحد بودن با آن چيزي كه به عنوان عقيده ي مسلم در كتاب هايشان وارد شده، سازگار است يا مخالف آن ثابت مي شود؟
گفتيم كه آخرين صفت از صفات خداوند وهابي ها، ساق پا بود و اين كه معتقد هستند خداوند ساق پا دارد كه در روز قيامت ساق پايش را به بندگان نشان ميدهد. از استاد يزداني تقاضا دارم مختصري از مطالبي را كه بيان كنند و بعد از آن وارد مباحث جديد شويم.
استاد يزداني :
باز هم اين مسأله را تذكر دهم كه برنامه ي يهوابيت عهده دار اين قضيه است كه ثابت كند خداي سلفي ها و وهابيت و اهل حديث با خداي همه ي مسلمانان چه شيعه و چه سني، تفاوت اساسي دارد و اين نكته را هم متذكر شوم كه الان مسلمانان چند گروه هستند كه از قديم هم تقريبا همين چند گروه بودند. يك گروه اشاعره پيروان ابوالحسن اشعري هستند كه درصد بالايي از اهل سنت امروز از كشورهاي عربي ، آفريقايي ، اندونزي و مالزي همه اشعري مذهب هستند. گروه بعدي ، فرقه ي ماتريديه هستند كه پيرو ابو منصور ماتريدي متوفاي 333 هـ كه تمام كشورهاي شبه قاره ي هند، پاكستان، بنگلادش، افغانستان و كشورهاي ازبكستان و تاجيكستان ماتريدي مذهب هستند. فرقه سوم، ما شيعيان كه پيرو اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) و رسول الله (صلي الله عليه وآله) هستيم. فرقه ي چهارم، اهل حديث و پيرو احمد بن حنبل هستند كه در بحث اعتقاداتشان اختلافاتي دارند. يكي از مباحث اختلافي كه با همه مسلمانان دارند، در بحث صفات خبري خداوند است. اهل حديث معتقد هستند آياتي كه دال بر صفات خبري خداوند است و رواياتي كه صفات خبري خداوند را براي ما بيان مي كند، بايد به ظاهر آن ها عمل كنيم.
قبلا گفتيم كه منظور از صفات خبري،صفاتي هستند كه مجبوريم براي اثبات آن ها به خبر و نقل مراجعه كنيم، چه آيه ي قرآن كريم و چه روايت. منظور اين است كه اين ها معتقد هستند اگر در قرآن آيه اي آمده كه خداوند دست دارد، اگر در روايتي آمده كه خداوند دست دارد، اگر در آيه اي آمده كه خداوند چشم و گوش و پا و هر چيز ديگري كه در قرآن و روايات براي خداوند اثبات شده،ما به همان معناي حقيقي و به همان معناي لغوي آن ميگيريم و حق تأويل نداريم و هر كس تأويل كند، كافر است و اگر توبه كند كه توبه كرده و اگر توبه نكرد، بايد كشته شود.
ما قبلا مستنداتش را از منابع اهل سنت و از منابع خود وهابيت به بينندگان عزيز نشان داديم. باز هم توضيح دهم كه مهم ترين بحثي كه امروز ما با وهابي ها كه خود را سلفي و پيرو سلف مي دانند، داريم بحث توحيد است و آن ها ما را مشرك مي دانند و مي گويند: شما به دلائلي مشرك هستيد. بحث توحيد از مباحث مهم است و ما مي خواهيم ثابت كنيم كه اگر توسل ميكنيم يا استغاثه مي كنيم؛ هر چند كه براي اين ها دليل داريم، اگر ما مشرك هستيم، به كدام خدا مشرك هستيم. آن خدايي كه ما معتقد هستيم و در قرآن ترسيم شده و در روايات از زبان اهل بيت (عليهم السلام) معرفي شده يا خدايي كه ابن تيميه و ابويعلي و دارمي و احمد بن حنبل و پيروانش از اهل حديث براي شما ترسيم كردند، ما به آن خدا اصلا اعتقاد نداريم و معتقديم كسي كه به اين خدا اعتقاد داشته باشد، در توحيدش دچار خلل است و چنين توحيدي پذيرفته شده نيست.
تا به حال ما برخي از صفات را به صورت مفصل توضيح داديم. خدايي كه پا دارد، خدايي كه ساق پا دارد، خدايي كه انگشت دارد، خدايي كه كف دست دارد، خدايي كه شش انگشت يا پنج انگشت يا چهار انگشت دارد. خدايي كه در يك جاي مشخص تكيه مي دهد و رفع خستگي مي كند كه در حديث استلقي بيان شد. كرسي اي كه جاي پاي خدا است و عرشي كه به اندازه خدا يا كوچكتر از خدا و يا بزرگتر از خدا است، بر اساس آن اختلافاتي كه دارند و پيامبري كه در كنار خداوند مي نشيند.ها
اين مباحث را مفصل توضيح داديم و گفتيم اين خدا يعني جسم معين و مشخص كه فرقي با تجسيم ندارد. در هفته ي گذشته هم بحث ساق پا بود كه از زبان وهابي ها خوانديم كه قطعا به معناي حقيقي خودش است و از زبان ابن قيم الجوزيه خوانديم كه خدا ساق دارد؛ اما ساقش با ساق ما فرق دارد. چه فرقي دارد؟ در صورتي كه معناي ساق در همه ي زبان ها مشخص است. پاسخ مي دهد كه فرقش در اين است كه ساق پاي خدا، خيلي عظيم و بزرگ است و اصلا نمي توان آن را تصور كرد.
اين خدايي است كه وهابي ها و سلفي ها و اهل حديث قبول دارند كه ما اين خدا را قبول نداريم . ان شاء الله امشب به بحث ذراع خدا و اين كه اصلا خداوند در قيامت ديده مي شود يا خير؟
مجري :
ديديم كه هم مقدمه ي قابل توجه اي كه اهميت اين مباحث و موضوع خلافي كه هست. اين همه ادعا از سوي وهابي ها و سلفي ها در شبكه ها و كتاب ها و سايت هايشان مطرح مي كنند كه ما اهل توحيد حقيقي هستيم، ما موحد هستيم.
در اين برنامه اعتقادات آن ها را در يك بخش از توحيد بررسي مي كنيم يعني اين را در نظر داشته باشيد كه مباحث مطرح شده در اين برنامه، فقط يك مبحث از مباحث توحيد، بحث اسماء و صفات الهي است. در همين يك بخش اين مصيبت ها در كتاب هاي وهابي ها و سلفي ها و اهل حديث وجود دارد. واي به حال ديگر مباحث كه خود جاي بحث مفصل دارد.
اما بحث صفات و اسماء كه يكي از اصلي ترين و مهمترين و اساسي ترين بحث هاي توحيد است، اين اشكالات اساسي در كتب سلفي ها و اهل حديث و وهابي ها موجود است و ديديم كه ساق پا و دست و انگشتان يا رفتارهاي عجيب و غريب كه از خداي سلفي ها و وهابي ها و اهل حديث سر مي زند، قطعا دلالت بر تجسيم و تشبيه است. هرچند كه خود آن ها ادعا مي كنند كه ما اين ها را ثابت مي كنيم؛ اما نمي گوييم خدا جسم است و نمي گوييم كه تشبيه صورت گرفته. ما هم طبق آيه ي قرآن تشبيه را رد ميكنيم. مثلا خدا پا دارد؛ اما پاي خدا مثل پاي مخلوقات نيست.
ولي اصل اين كه خداي وهابي ها دست و پا حقيقي دارد را خودشان هم قبول كرده و به آن تصريح دارند. همين هم براي تجسيم و تشبيه كفايت ميكند. بحث امشب برنامه ذراع در ابتداي برنامه و بعد هم رؤيت خداوند است كه سلفي ها معتقد هستند خداوند در روز قيامت ديده مي شود. يعني خداوند را مي بينيم؛ اما اين كه كيفيت اين ديدن چطور باشد، در ادامه برنامه خواهيم ديد.
استاد يزداني :
ما بحث انگشتان خداوند وهابي ها را در اين جا مطرح كرديم كه گفته بودند خدا پنج يا شش انگشت دارد ، بنابر اختلافاتي كه در رواياتشان بود. در مورد دستان خداوند وهابي ها هم اختلاف داشتند كه دو يا سه دست دارد. دستان خدا سمت راست است يا سمت چپ است؟ بالاخره به اين نتيجه رسيديم كه مي تواند خداي وهابيت سه دست داشته باشد كه دو دست در سمت راست و يك دست در سمت چپ .
بحث بعدي اين است كه ، خدايي كه دست و انگشت و كف دارد، آيا ذراع هم دارد؟ در عرب از آرنج تا مچ را ذراع مي گويند. آيا خدا ذراع هم دارد يا ندارد؟
رواياتي در منابع اين ها هست كه بنده چند نمونه از آن را مي خوانم. روايتي از احمد بن حنبل، امام حنابله،نقل شده. ايشان براي اولين بار براي اهل حديث استدلال كرد و آن اصول و قواعد اهل حديث كه خودشان را اهل سنت مي دانستند، پايه ريزي كرد. البته نمي توان گفت كه احمد بن حنبل پايه گذار اهل حديث است. اگر بخواهيم پايه گذار اهل حديث را نام ببريم، امام مالك و بعد از او شافعي و بعد از او احمد بن حنبل مي باشد. احمد بن حنبل فقط اين اصول و قواعد اهل حديث را پايه گذاري كرد. بعد ها هم به شدت عليه ابوحنيفه حرف زده كه قبلا آن ها را بيان كرديم. اين ثابت مي كند كه اين ها با حنفي ها و حنبلي هاو شافعي هاي امروز تفاوت اساسي دارند كه به صراحت فتوا به امام اهل سنت، ابوحنيفه دادند.
احمد بن حنبل كتابي به نام مسند احمد بن حنبل دارد كه با تحقيق شعيب الارنؤوط وهابي ، چاپ مؤسسه الرساله بيروت، جلد 16 ، حديث 10 931 :
عن أبي هريرة قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ضرس الكافر مثل أحد وفخذه مثل البيضاء ومقعده من النار كما بين قديسة ومكة وكثافة جلده اثنان وأربعون ذراعا بذراع الجبار.
از ابوهريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل شده كه نعوذ بالله فرموده باشند: دندان كافر به اندازه ي كوه احد است.
تصور كنيد كوه احد و كافري كه در جهنم است، دندان هايش به اندازه كوه احد مي شود. اين خيلي عجيب و غريب است.
ران كافر هم به اندازه ي كوه بيضاء است. مقعد ونشيمنگاهش به قدري بزرگ است كه از منطقه ي قديد تا مكه مي شود و حجم و كلفتي پوست كافر به اندازه 42 ذراع از ذراع جبار است.
يعني خدا يك ذراعي دارد كه پوست كافر را به اندازه اي بزرگ مي كند كه 42 ذراع جبار مي شود. محقق كتاب هم در پاورقي مي گويد:
حديث صحيح بطرقه.
اين حديث با طرق متعددي كه دارد، صحيح است.
مسند احمد بن حنبل ، با تحقيق شعيب الارنؤوط وهابي ، چاپ مؤسسه الرساله بيروت، ج 16 ، ح 10 931
شما اين را تصور كنيد كه اين ها بر اساس آيات و رواياتي كه نقل شده، مدعي هستند عرش خدا به اندازه آسمان ها و زمين است. كساني كه كمترين اطلاعات جغرافيايي داشته باشند، مي دانند كه كره ي زمين با همه ي وسعتش در مقابل سيارات ديگر چقدر كوچك است. منظومه ي شمسي در مقابل منظومه هاي ديگر چقدر است. همه منظومه ها را فرض كنيد كه آسمان اول است. اين ها در مقابل آسمان دوم، روايت خوانديم كه مثل قطره اي در برابر دريا هست. آسمان دوم قطره اي در برابر آسمان سوم مثل قطره اي در برابر دريا است. همينطور تا آسمان هفتم ادامه دارد. عرش خدا به اندازه ي آسمان و زمين است. خدايي كه روي عرش مينشيند، گفتند يا چهار انگشت كوچك تر است كه نعوذ بالله پيامبر (صلي الله عليه وآله) با دست خود نشان داده .يا چهار انگشت بزرگتر است ؛ چون الله اكبر خدا از همه چيز بزرگتر است.
اين را تصور كنيد خدايي كه اين قدر بزرگ است، ذراعش چقدر بايد بزرگ باشد كه پوست كافر چهل و دو برابر ذراع خدا است. در اين صورت پوست كافر خيلي بزرگتر از خود خدا بزرگتر مي شود. چون اگر شخصي دو متر هم باشد، حداكثر چهار ذراع خودش مي شود. در حاليكه پوست كافر چهل و دو برابر ذراع خدا مي شود. چقدر از خدا بزرگتر مي شود؟ يعني حداقل ده برابر خود خدا حجم دارد!!!!!
اين ها وقتي اين حرف هاي عجيب و غريب را مي زنند، ديگر تصور نمي كنند كه اين دروغ ها با دروغ هاي ديگري كه گفتيم، سازگار نيست. واقعا اين را چطور تصور ميكنند؟ چون خدايي كه اين ها معتقد به آن هستند، از تمام آسمان ها و زمين بزرگتر است. اين خدا ذراعي دارد كه چند ذراعش از تمام آسمان ها و زمين بزرگتر است. بعد اين خدا پوست كافر را آن قدر بزرگ ميكند كه 42 ذراع يعني ده برابر خودش مي شود.
روايت هم صحيح است. وقتي انسان اين مطالب را در كتاب هاي اين ها مي بيند، به همه چيز شك مي كند هم به مذهبشان و هم به شعارشان در مورد خداوند.
جالب است كه همين روايت را در كتاب سلسله الاحاديث صحيحه ي خود آورده .
سلسله الاحاديث صحيحه ، تأليف ناصر الدين الباني، جلد 3 ، چاپ مكتبه المعارف رياض ، صفحه 95 :
عن أبي هريرة بلفظ : إن غلظ جلد الكافر اثنان وأربعون ذراعا وإن ضرسه مثل أحد
اخرجه الترمذي (3 / 342) والحاكم ( 4 /595 ) وقال : صحيح علي شرط الشيخين وواقفه الذهبي وهو كما قالا وقال الترمذي : حديث حسن غريب صحيح ….
وتابعه عطاء عنه بلفظ : ضرس الكافر مثل احد وفخذه مثل بيضاء ومقعده من النار ما بين قديه ومكةو كثافة جلده اثنان واربعون ذراعا بذراع الجبار.
كلفتي پوست كافري كه در جهنم است، چهل و دو ذراع از ذراع خداوند است.
حاكم نيشابوري گفته: سند روايت صحيح است و شرايط بخاري و مسلم را هم دارد.
سخن حاكم نيشابوري واقعا درست است و اين روايت صحيح مي باشد. در صفحه ي بعد مي گويد:
ترمذي گفته : اين روايت حسن غريب است .
ايشان گفتند: كلفتي پوست كافر در جهنم به اندازه چهل و دو ذراع از ذراع خداوند است.
ناصر الدين الباني، سلسله الاحاديث صحيحه ، ج 3 ، چاپ مكتبه المعارف رياض ، ص 95
هم چنين آقاي الباني در كتاب تعليقات الحسان علي صحيح ابن حبان ، جلد 10 ، چاپ دار باوزير جده عربستان، صفحه 452 مي گويد:
ذكر وصف غلظ الكافر في النار نعوذ بالله منها
أبي هريرة : عن النبي صلى الله عليه وسلم قال 🙁 غلظ الكافر اثنان وأربعون ذراعا – بذراع الجبار – وضرسه مثل أحد ).صحيح
ابوهريره از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه نعوذ بالله فرموده باشند: كلفتي پوست كافر چهل و دو ذراع از ذراع جبار است و دندانش مثل كوه احد است. سند روايت هم صحيح است.
ناصر الدين الباني ،تعليقات الحسان علي صحيح ابن حبان، ج 10 ، چاپ دار باوزير جده، ص 452
ايشان در كتاب هاي متعدد خود نقل كرده . اما در اين كه منظور از جبار، خداوند است يا منظور از جبار، ستمگران اين دنيا است. شايد هم جبار نام يك شخص يا يك پادشاه آن زمان بوده. اما آقايان اهل حديث گفتند: منظور از جبار، خود خداوند است و نمي شود كه خود خداوند نباشد. اما از آن طرف علماي اهل سنت؛ حتي حاكم نيشابوري كه گفته سند روايت صحيح است، توجيه مي كند كه منظور اين خدا نيست كه در آن صورت از خدا بزرگتر مي شود. اما سلفي ها مي گويند اين طور نيست.
بنده از ابويعلي فراء حنبلي از بزرگان اهل حديث است كه ابن تيميه به شدت از كتاب هاي ايشان تعريف و تمجيد كرده . خودش هم در مقدمه ي كتاب مي گويد: من هر چه روايت در اين كتاب آوردم، سند صحيح است كه قبلا آن را نشان داديم.
در كتاب ابطال التأويلات لاخبار الصفات، تأليف ابويعلي فراء حنبلي ، با تحقيق ابي عبد الله محمد بن حمد الحمود نجدي، جلد اول، چاپ مكتبه دار الايلاف كويت، صفحه 203 :
أخبرناه أبو القاسم ، قال : نا أبو يعلى عبد الله بن مسلم بن يحيى ، قال : نا الحسين بن إسماعيل الضبي ، نا إسماعيل بن الحارث ، قال : نا أبو النضر ، نا عبد الرحمن بن عبد الله بن دينار ، عن زيد بن أسلم ، عن عطاء بن يسار ، عن أبي هريرة ، قال : قال رسول الله ، صلى الله عليه وسلم : ” ضرس الكافر مثل أحد ، وفخذه مثل البيضاء ، ومقعده من النار كما بين قديد ومكة ، وكثافة جلده اثنان وأربعون ذراعا بذراع الجبار ، جل اسمه.
از ابوهريره نقل شده كه نعوذ بالله رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرموده باشند: دندان كافر مثل احد است. رانش مانند كوه بيضاء است. مقعدش در جهنم به اندازه قديه تا مكه است و كلفتي پوست كافر چهل و دو ذراع از ذراع خداوند جبار است.
محقق كتاب هم در پاورقي مي گويد:
صحيح
سند روايت صحيح است.
در صفحه بعد مفصل توضيح مي دهد :
اگر بخواهي اين روايت را بر ظاهرش حمل كني، مقصود اين است كه ذراع همان ذراعي است كه مستحق خداوند است.
همان توجيهي كه هميشه دارند. اگر خدا دست دارد، همان دستي است كه مستحق خداوند است. اگر خداوند پا دارد، همان پايي است كه خداوند شايسته ي آن است نه مثل پاي ما انسان ها.
مانمي خواهيم براي خدا اعضا و جوارح ثابت كنيم. ما مي خواهيم اين صفت را ثابت كنيم. همان طور كه دست و پا و … را ثابت كرديم.
ابويعلي فراء حنبلي ، ابطال التأويلات لاخبار الصفات، با تحقيق ابي عبد الله محمد بن حمد الحمود نجدي، ج اول، چاپ مكتبه دار الايلاف كويت، ص 203
به هر حال از اين روايت ثابت مي شود كه خداوند ذراع دارد. اما نه آن ذراعي كه مثل ذراع انسان ها باشد. بلكه ذراعي كه شايسته خداوند است. اين صفت را بر ظاهرش حمل مي كنيم ؛ اما ذراعي كه شايسته خداوند مي باشد.
حال جواب آقاي ابن جوزي را ببينم كه دقيقا به همين مطلب اشاره مي كند و حالگيري عجيبي از آقاي ابويعلي فراء حنبلي مي كند.
در كتاب دفع شبه التشبيه بأكف التنزيه ، تأليف ابوالفرج عبد الرحمن بن جوزي حنبلي، با تحقيق حسن بن علي سقاف، چاپ دار امام الرواس، صفحه 175 :
روي أبو هريرة رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه قال ضرس الكافر مثل أحد وكثافة جلده إثنان وأربعون ذراعا بذراع الجبار .
روايت را بيان ميكند و بعد در مورد آن توضيح مي دهد:
قال أبو عمر الزاهد الجبار هاهنا الطويل يقال نخلة جبارة
قال ابن قتيبة الجبار ههنا الملك والجبابرة الملوك
قال القاضي أبو يعلى المجسم نحمله على ظاهره والجبار هو الله تعالى
قلت واعجبا أذهبت العقول إلى هذا الحد أيجوز أن يقال إن ذراع الله سبحانه إثنان وأربعون مرة تبلغ جلد الكافر ويضاف الذراع إلى ذات القديم سبحانه ثم قال ليس بجارحة فإذا لم يكن جارحة كيف ينشئ اثنين وأربعين مرة تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا .
منظور از جبار در اين جا يعني خيلي دراز و بلند است. گفته مي شود: نخل جباره كه به معناي نخلي است كه خيلي بلند و دراز شده.
در اين جا منظور خداي جبار نيست.
ابن قتيبه مي گويد: منظور از جبار، پادشاهي است. جبابره هم پادشاهان هستند.
ابويعلي مجسم هم مي گويد: روايت را بر ظاهرش حمل مي كنيم و جبار در اين جا همان خداوند است.
اين تعبير شيعه نيست. بلكه اين سخن آقاي ابن جوزي عالم اهل سنت است.
مؤلف جواب مي دهد:
آيا عقل مي تواند چنين چيزي را تصور كند؟ مگر مي شود تصور كرد كه پوست كافر به اندازه ي چهل و دو ذراع از ذراع خداوند باشد. و ذراع را به ذات قديم خداوند نسبت دهيم و بعد بگوييم ما نمي خواهيم براي خداوند اعضاء و جوارح قائل شويم. اگر منظور در اين جا اعضاء و جوارح نيست، چطور شما چهل و دو برابر را مي شماريد؟
اين عددي كه مي شماريد به معناي اعضاء و جوارح است و نمي توانيد آن را توجيه كنيد.
خداوند از اين مسائل بالاتر و بزرگتر است.
تأليف ابوالفرج عبد الرحمن بن جوزي حنبلي ،دفع شبه التشبيه بأكف التنزيه ، با تحقيق حسن بن علي سقاف، چاپ دار امام الرواس، ص 175 و 176
اين نظر يك عالم سني مذهب است. عالمي كه حنبلي هم هست و در فقه پيرو احمد بن حنبل هم هست؛ اما در صفات خبري پيرو احمد بن حنبل نيست و تنزيهي است و خدا را جسم نمي داند. ايشان مي گويد: ابويعلي مجسم كه طرفدار تجسيم است و خدا را جسم مي داند، اين روايت را بر ظاهرش حمل كرده و گفته : پوست كافر به اندازه ي چهل و دو ذراع از ذراع خداوند است. مگر مي شود چنين چيزي را تصور كرد؟ مگر عقل چنين چيزي را مي پذيرد؟
اين حرف اصلا قبول نيست و نمي توان آن را پذيرفت. اما اهل حديث كه فقط حديث را قبول دارند و عقل را در معرفت ديني حجت نمي دانند، طبيعي است كه چنين سخناني را بيان كنند.
حاكم نيشابوري كه از بزرگان اهل سنت مي باشد؛ اما در عين حال از اهل حديث هم مي باشد. آقاي حاكم نيشابوري و نويسندگان صحاح سته همه اهل حديث هستند و رواياتي را كه در كتاب هاي خود آورده اند را گاها اهل سنت قبول كرده و گاهي هم آن ها را رد كردند.
حاكم نيشابوري در كتاب المستدرك علي الصحيحين ، جلد 4 ، چاپ دار الكتب العلميه بيروت، صفحه 637 ، حديث 8760 مي گويد:
حدثنا الشيخ أبو بكر بن إسحاق أنبأ محمد بن سليمان بن الحارث ثنا عبيد الله بن موسى أنبأ شيبان عن الأعمش
عن أبي صالح عن أبي هريرة رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وآله قال إن غلظ جلد الكافر اثنان وأربعون ذراعا بذراع الجبار وضرسه مثل أحد .
ابوهريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه نعوذ بالله فرموده باشند: كلفتي پوست كافر در جهنم چهل و دو ذراع از ذراع خداوند است و دندانش مثل كوه احد است.
مؤلف هم در پاورقي ميگويد:
قال في التلخيص: علي شرط البخاري ومسلم.
اين روايت شرايط بخاري و مسلم را دارد.
آقاي حاكم در صفحه بعد ادامه مي دهد و مي گويد:
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه قال الشيخ أبو بكر رضي الله عنه معنى قوله بذراع الجبار أي جبار من جبابرة الآدميين ممن كان في القرون الأولى ممن كان أعظم خلقا وأطول أعضاء وذراعا من الناس .
اين روايت صحيح است و شرايط بخاري و مسلم را دارد ؛ اما بخاري و مسلم آن را نقل نكردند.
هرچند كه اين روايت در مسلم نقل شده؛ اما قسمت بذراع الجبار نيست.
شيخ ابوبكر گفته : منظور از جبار، يكي از پادشاهان زورگوي انسان ها است. در قرون اوليه انسانهايي بودند كه خيلي قد بلند بودند و اعضاء و جوارح آن ها نسبت به مردم اين زمان خيلي بزرگتر بوده.
حاكم نيشابوري ، المستدرك علي الصحيحين ، ج 4 ، چاپ دار الكتب العلميه بيروت، ص 637 و 638 ، ح 8760
وقتي در روايت گفته : پوست كفار در جهنم چهل و دو ذراع از ذراع جبار است، منظور جبار نيست. بلكه جبار يكي از پادشاهان قديمي بوده نه خداي تعالي .
ما در اين جا ديدگاه اهل سنت را با ديدگاه اهل حديث و سلفي ها مقايسه كرديم كه چقدر با هم فرق داشت. آن ها خدايي را تصور ميكنند كه بزرگتر از آسمان ها و زمين است كه روي عرش نشسته و ذراعش هم بايد خيلي بزرگ باشد. بعد كافري را در داخل جهنم تصور مي كنند كه پوستش چهل و دو ذراع از ذراع خداوند است . قطعا پوست كافر از خداوند بزرگتر است. در طول تاريخ ميلياردها كافر بودند. اگر فقط يك كافر پوستش بزرگتر از خداوند باشد، براي خدا چه مي ماند؟ خدا بايد قطره اي در برابر ها دريا باشد. خدا بايد اين قدر كوچك باشد تا حجم پوست كافر چهل و دو ذراع از ذراعش باشد.
اين حرف فقط با فكر يك وهابي و سلفي مي توان تصور كرد و به خدا نسبت داد. همان طور كه ابن جوزي گفته بود : سبحان الله وتعالي الله عما يصفون.
مجري :
ديديم كه خداي سلفي ها طبيعتا با اين اوصاف، بايد اندازه هم داشته باشد. وقتي ذراع براي خداي وهابيت و سلفيت و اهل حديث متصور شدند، طبيعتا كل آن خدا هم بايد اندازه اي داشته باشد و نمي تواند بدون اندازه باشد. حال چه اندازه اي در نظر گرفتند كه طبق اين روايت، كفار از آن بزرگتر مي شود، بايد به اين تناقض ها و تعارض ها پاسخ دهند. تعارض هايي كه با آيات قرآن و خيلي از روايات تجسيمي ديگر دارد كه بسياري از علماي اهل سنت اشعري به آن تعارض ها اشاره كردند. مثلا از آقاي حسن السقاف در برنامه هاي گذشته قرائت شده. سلفي ها و اهل حديث به جاي ادعاي موحد بودن، بايد به اين ها پاسخ دهند. نه اين كه مدام ادعا كنند كه بقيه مشرك هستند و ما اهل توحيد هستيم.
شما اهل كدام توحيد هستيد؟ اگر اهل اين توحيد هستيد، بله، ما نسبت به اين توحيد قطعا مشرك و كافر هستيم و اين توحيد را از صفر تا صد قبول نداريم؛ چون روش سلفي ها و اهل حديث را قبول نداريم و قائل به تأويل هستيم.
كليپ اول هم در مورد همين روش تعامل و برخورد با روايات است كه از آقاي عدنان ابراهيم، يكي از دعوتگران و مبلغان بسيار مشهور اهل سنت مي باشد. ايشان در فقه شافعي و در عقيده، غالبا عقايد اشاعره را قبول دارند. هرچند كه در جاهايي ممكن است مخالفت داشته باشند؛ اما در بحث صفات خبري خداوند اهل تأويل هستند. ايشان در اين باره توضيحات جالبي دارند كه با هم مي بينيم.
كليپ (1) :
عدنان ابراهيم ـ محقق و مبلغ اهل سنت :
اگر بگوييم خداوند هم خشمگين مي شود؛ اما نه مانند خشمگين شدن ما، گفتيم كه اين جايز است. خداوند راضي و خشنود مي گردد ؛ اما نه مانند خشنود شدن ما. اين هم جايز است. خداوند داراي علمي است؛ اما نه مانند علم ما. اين هم به اجماع جايز است. اما آيا اين سخن را قبول مي كنيم كه خداوند دستي دارد كه مانند دستان ما نيست؟
ما نمي توانيم اين را قبول كنيم. اين وجود دارد و مذهب اهل اثبات است؛ اما ما نمي توانيم آن را قبول كنيم. چون ممكن است كسي بگويد تو ديدگاهت و اعتقادات چيست؟ تو چه ديدگاهي را قبول داري؟ ما اين ديدگاه را مي توانيم قبول كنيم كه اين اعتقاد جايز نيست و بهتر است كه از روش ابن تيميه دور شويم.
چرا اين گونه بهتر است؟ بنا به دلائلي ؛ دليل اول همان طور كه گفتم و آن را براي شما ذكر كردم، اين موارد ادعا مي شود كه صفات خداوند است و در حقيقت صفات نيست. يعني يك شخص كه زبان عربي را آموخته و مثلا يك مستشرق غير عرب مي گويد: اين ها صفات است؟ اين اضافات و نام اعضاء وجوارح است. چشم و انگشت و دست و دو دست، اين ها صفات خداوند نيست. صفات خداوند مانند غفور و علي و حكيم و سميع و بصير ، اين ها صفات خداوند است.اما آن موارد اصلا صفات خداوند نيستند. نام اعضاء و جوارح است. چطور تو آن ها را به عنوان صفات خداوند قرار مي دهي ؟
اين يك مورد، سپس همان طور كه برايتان گفتم، اين موارد نه در قرآن و نه در سنت با سند معتبر به عنوان صفت مطرح نشده است. فقط به صورت اضافه وارد شده است.
تفاوت دوم و مهم چيست؟ زماني كه شما به عنوان يك عرب زبان و كسي كه ذوق زبان عربي دارد و آن را خوب مي فهمد، به آيات و احاديث نگاه مي كند. به اين پي مي بريد كه منظور از اين موارد خود آن كلمات و عبارات نيست؛ بلكه براي خبر دادن از چيز ديگر بيان شده است. ممكن است بگوييد منظور از اين سخن چيست؟
بسيار ساده است. مثلا زماني كه من مي گويم (تبارك الذي بيده الملك) شما را به خداوند قسم! آيا از اين آيه اين را متوجه مي شويد كه بيان شده است تا فرمانروايي مطلقه ي خداوند را بيان كند يا اين كه به ما خبر بدهد كه خداوند دست دارد؟!
قطعا خواهي گفت: مورد اول ، اين بسيار واضح است. بسيار خب! آيه ي (يد الله فوق ايديهم) بدون اين كه در تفسير وارد شوي . آيا اين را متوجه مي شويد كه معنايش آن است كه خداوند با آنان در اين بيعت حاضر است و شاهد و ضامن است؟ آيا خداوند منظورش اين است؟ يا اين كه منظورش آن است كه دست دارد؟!
قطعا مي گويي مورد اول صحيح است. بسيار خب، آيه ي ( يا حسرتا علي ما فرطت في جنب الله) آيا خداوند اين آيه از سوره ي زمر را نازل كرده است تا بگويد خداوند پهلويي دارد كه مانند پهلوي ما نيست و شايسته ي جلالت اوست؟! يا اين كه خداوند منظورش افسوس خوردن بندگان از كوتاهي در حق اوست؟
مجري :
اين هم از آقاي عدنان ابراهيم، محقق مشهور اهل سنت كه اشاره داشتند به روش ابن تيميه و امثال او غلط است و روش دست چيست و اين كه با عقل و عقلاني برخورد كنيم تا در دام تشبيه و تجسيم نيافتيم. اما قبل از اين كه وارد بحث شويم، يكي از بينندگان اهل سنت تماسي گرفتند و سؤالي دارند كه با هم مي شنويم.
بيننده : علي از اروميه ـ اهل سنت
بنده دو سؤال از كارشناس برنامه داشتم. البته بنده قصدم اغتشاش در روال برنامه نيست؛ بلكه فقط مي خواستم جواب سؤالاتم را بيان كنيد. اول اين كه، آيا شما انتظار داريد كه بعد از شنيدن اين مطالب و اين برنامه ها، شيعه شوم يا خير؟
دوم اين كه، وقتي تماس گرفتم از اتاق فرمان به بنده گفتند از كجا تماس گرفتيد، شماره تلفنتان را بدهيد و چه مذهبي داريد؟ من گفتم : اهل سنت هستم. اگر الان بگويم من شيعه نمي شوم و شايد اگر بگويم من سلفي و وهابي هستم، شماره ي من را رديابي مي كنيد و مانند امثال شهرام احمدي اعدام مي كنيد؟
مجري :
دوست داشتيم روي خط بمانيد تا پاسختان را دريافت كنيد. به خصوص در مورد اين كه شماره تلفن از شما مي خواهند، به خاطر اين كه خود عزيزان اتاق فرمان با شما تماس بگيرند تا هزينه ي تماس به عهده ي شما نباشد. غير از اين برنامه، در همه ي برنامه ها چنين روالي است كه هزينه اي به گردن شما نباشد.دليلش اين است. والا بارها بينندگاني تماس گرفتند. بحث هايي رو به جنجال رفته و عصباني شدند و ما اين جا اجازه نداديم كه اين طور شود. اما كسي هم به آن ها كاري نداشته. راحت صحبت هاي خود را بيان كردند. بارها شده كه بيننده اي تماس گرفته كه نيم ساعت روي خط بوده و بعضا هم خودشان گفتند كه ما وهابي هستيم و مطالبي كه در شبكه هاي وهابي بيان مي شود را قبول داريم. اصلا بحث اين كه كسي با آن ها برخورد مي كند، نيست. هر كسي ميتواند با شبكه ولايت تماس بگيرد و به شرط رعايت ادب و عدم اهانت، بگوييد وهابي هستيد يا سلفي هستيد و چنين اعتقادي داريد. هيچ اشكالي ندارد.
شما آزاد هستيد كه عقيده اي را داشته باشيد؛ اما به شرط رعايت ادب و به شرط اين كه موارد را به صورت كاملا علمي و منطقي و بدون جنجال و اهانت مطرح كنيد.
سؤال ايشان اين بود كه شما انتظار داريد ما با ديدن اين مطالب شيعه شويم يا خير ؟
استاد يزداني :
بنده از ادب اين برادر تشكر مي كنم؛ اما در اين جا براي اين كه بيننده اي بتواند صحبت كند، دو شرط داريم؛ اول اين كه بحث هاي سياسي نكند كه بارها حضرت آيت الله قزويني بيان كردند. چون شبكه ي ما شبكه ي سياسي نيست،ما چنين اجازه اي نمي دهيم و مي توانند با شبكه هاي سياسي تماس بگيرند و حرف هاي خود را در آن جا مطرح كنند.
دوم اين كه، اهانت و توهين نباشد. نه فقط اهانت به ما و مذهب شيعه؛ بلكه اگر كسي در اين شبكه به اهل سنت هم اهانت كنند، اجازه نمي دهيم. همان طور كه بارها ثابت كرديم. حتي بيننده اي به معاويه توهين كرده ، ما اجازه نداديم و گفتيم: حرفتان را بزنيد، نيازي به توهين نيست. حتي نيازي به اهانت و توهين به وهابيت نيست و هر مطلبي كه در شبكه مطرح ميشود، عين صفحه ي كتاب ابن تيميه و عين كتاب اهل سنت و عين صفحه كتاب هاي شيعه را نشان ميدهيم.
خيلي از سلفي هاي معروف و مشهور به شبكه زنگ زدند و با ما بحث كردند. از كارشناسان شبكه هاي وهابي كه الان در كشور زندگي مي كنند و برنامه هاي خود را در شبكه ها وهابي دارند، هم حضوري و هم تلفني با خود بنده و ديگر كارشناسان بحث كردند و هيچ مشكلي هم براي آن ها پيش نيامده .
اين حرف ها نيست. اگر شما حرفي داريد، بهانه نياوريد. اين خداي سلفي ها است. خدايي كه پوست كافر چهل و دو برابر ذراع خداوند است كه حداقل ده برابر خود خود مي باشد. اين ها را براي ما ثابت كنيد كه اين چه خدايي است؟ واقعا مي توان اين خدا را پذيرفت؟ اگر حرفي در مورد اين مسائل داريد، تماس بگيريد و بگوييد كه ما اين روايت را قبول نداريم، همان طور كه علماي اهل سنت قبول نداشت. همانطور كه ابن جوزي حنبلي قبول نداشت. همان طور كه حاكم نيشابوري اهل سنت قبول نداشت. همان طور كه شيعه قبول ندارد. همان طور كه ديگر مسلمانان قبول ندارند.
ما اصلا هدفمان شيعه كردن كسي نيست و اصلا به دنبال اين قضيه نيستيم. اگر مي خواستيم كسي را شيعه كنيم، راه هاي بهتري بود. مطالب خيلي بهتري بود. همانطور كه شبكه هاي ديگر با اين هدف آمدند و مطالبي گفتند و خيلي ها هم شيعه شدند. اما هدف ما شيعه كردن كسي نيست و انتظار نداريم شما با شنيدن مطالب ابن تيميه و ابن قيم و محمد بن عبد الوهاب، شيعه شويد. هدف ما اتمام حجت است. روز قيامت اهل سنتي كه پاي شبكه جهاني ولايت نشسته، نمي تواند بگويد: حجت بر من تمام نشد. شما خدا را براي ما توضيح نداديد كه چطور خدايي است. ما الان حق و حقيقت را مي گوييم ، هر كس مي خواهد بپذيرد و مي خواهند نپذيرد. انتظار هم نداريم كسي با يك يا دو برنامه يا ده برنامه تغيير كند. چون سي سال، چهل سال، هفتاد سال، با عقايد ابن تيميه بزرگ شده. با سخنان ابن عثيمن و ابن باز و فهد بزرگ شده و به آن عادت كرده. ما انتظار نداريم كه به چند برنامه تغيير كند. ما فقط اتمام حجت مي كنيم و مطمئن هم هستيم كه بعضي ها شيعه هم نمي شوند. ممكن است اين بيننده فكر كند چطور مي شود خدايي كه اين همه عظمت دارد، خدايي كه ما روزي شايد صد بار الله اكبر مي گوييم، پوست كافر چهل و دو ذراع از ذراع خداوند و ده برابر اين خدا باشد. مگر چنين چيزي امكان دارد؟ در اين صورت اگر بخواهيم مثل اين ها خدا را حجمي حساب كنيم، خدا خيلي كوچك مي شود. جهنم چقدر بايد بزرگ باشد كه اين حجم از كفار را در خود جاي دهد، خيلي بايد بزرگتر از خدا باشد.
مقداري فكر كنيد و به اين روايات ايمان نياوريد و آن ها را قبول نكنيد و سراغ اهل بيت (عليهم السلام) برويد. ببينيد كه اهل بيت (عليهم السلام) خدا را چطور معرفي كردند. خطبه ي اول اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(عليه السلام) در نهج البلاغه در وصف خداوند بخوانيد و با اين چرندياتي كه ابن تيميه و ابويعلي و دارمي و از اين طيف انسان ها گفتند را مقايسه كنيد.
بحث بعدي كه امشب مطرح ميكنيم، بحث رؤيت خداوند در قيامت است. ما رؤيت خداوند در دنيا را قبلا مطرح كرديم و اين كه خداوند در دنيا ديده مي شود يا نمي شود را از زبان ابن تيميه رواياتش را نقل كرديم و اين كه خداوند توسط پيامبر (صلي الله عليه وآله) نه در زمين ؛ بلكه در معراج ديده شده. وقتي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به معراج رفت و به سدرة المنتهي رسيد، خدا را عيانا ديد و خداوند پيامبرش را در كنار خود نشاند.
ما قبلا اين مطلب را از سلفي ها خوانديم. ابن تيميه هم به صورت مفصل در كتاب هاي خود آورده بود؛ اما علماي اهل سنت به شدت اين روايت را رد كردند و حتي روايتي از صحيح بخاري از زبان عايشه خوانديم كه گفته بود: هر كس معتقد باشد پيامبر(صلي الله عليه وآله)، خدا را ديده ، دروغگو است و بايد او را تكذيب كرد.
بحث رؤيت در دنيا را ما قبلا انجام داديم كه آن را مي بنديم. اما بحث رؤيت خداوند در قيامت، بحث سلفي و اهل سنت و شيعه نيست؛ بلكه بحث شيعه و سني است. به اين معنا كه شيعيان معتقد هستند خداوند هيچ وقت قابل رؤيت نيست،نه در اين دنيا و نه در قيامت با چشم ظاهري كه خداوند در صورت ما قرار داده ، ديده نمي شود. قبل از اين كه دلائل قرآني بياوريم، عقل ما اين قضيه را ثابت مي كند. چون چيزي كه با چشم مادي ما قابل رؤيت باشد، بايد مكاني را اشغال كند يا به قول كلامي ها تحيّز داشته باشد يا به عبارت ديگر حجمي داشته باشد كه ما بتوانيم آن را ببينيم. نه آن قدر بزرگ باشد كه نتوانيم كل آن را ببينيم و نه آن قدر كوچك باشد كه با چشم ديده نشود. اندازه ي مشخصي، در مكاني مشخص باشد تا ديده شود.
در اين صورت بايد براي خداوند مكان قائل شد. اگر خداوند مكان داشته باشد، به مكان خود نيازمند است. خدايي كه نيازمند باشد، نيازمندي از صفات ممكنات است. اما خدايي كه شيعه قبول دارد، خدايي كه اهل بيت (عليهم السلام) قبول دارند، واجب الوجود است و از صفات واجب الوجود ، همان طور كه خود ابن تيميه گفته بود، اين است كه مستغني از غير از ذات خود است. اما خدايي كه ديده مي شود، بايد جايي را اشغال كرده باشد. بايد حد داشته و محدود باشد. حد داشتن و محدود بودن از صفات ممكنات است و از صفات خداوند نمي تواند باشد.
چون اين مباحث در فلسفه و كلام مطرح است و خيلي تخصصي مي باشد، شايد نتوان در شبكه بيان كرد. اما از آن طرف ساير مسلمانان با توجه به ابوهريره و كعب الاحبار و وهب بن منبه و عبد الله بن عمرو بن عاص نقل شده، اين ها معتقد هستند كه خدا در اين دنيا قابل رؤيت نيست؛ اما در آن دنيا قابل رؤيت است. روايتش هم در صحيح بخاري و هم در صحيح مسلم و هم در منابع ديگرشان است كه بنده آن روايات و استدلال هايشان را خواهم خواند و نقد خواهيم كرد.
اما ابن تيميه در اين باره در كتاب مجموع فتاوي ، با تحقيق عبد الرحمن بن محمد بن قاسم و پسرش ، چاپ به دستور ملك فهد، جلد 6 ، صفحه 476 مي گويد:
وَاَلَّذِي عَلَيْهِ جُمْهُورُ ” السَّلَفِ ” أَنَّ مَنْ جَحَدَ رُؤْيَةَ اللَّهِ فِي الدَّارِ الْآخِرَةِ فَهُوَ كَافِرٌ ؛ فَإِنْ كَانَ مِمَّنْ لَمْ يَبْلُغْهُ الْعِلْمُ فِي ذَلِكَ عُرِّفَ ذَلِكَ كَمَا يُعَرَّفُ مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ شَرَائِعُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ أَصَرَّ عَلَى الْجُحُودِ بَعْدَ بُلُوغِ الْعِلْمِ لَهُ فَهُوَ كَافِرٌ
اين چيزي كه جمهور سلف بر آن باور است، اين است كه كسي كه رؤيت خداود در آخرت را انكار كند، كافر است. اگر از كساني است كه نسبت به اين قضيه علم ندارد و جاهل است، بايد او را آگاه كرد. اما اگر بر حرف خود اصرار كرد ، كافر است.
ما براي آن دليل آورديم كه ابوهريره، كعب الاحبار، عبد الله بن عمرو بن العاص و ديگران گفته ؛ اما باز هم قبول نكرد، او كافر است.
ابن تيميه ،مجموع فتاوي ، با تحقيق عبد الرحمن بن محمد بن قاسم و پسرش ، چاپ به دستور ملك فهد، ج 6 ، ص 476
اين سخن ابن تيميه است كه به صراحت بيان كرده. جالب است كه مطلبي را يكي از وهابي ها از ابن تيميه نقل مي كند كه بنده نتوانستم در كتاب هاي او پيدا كنم.
كتاب شرح اصول عقايد اهل السنة والجماعة (اصل كتاب براي آقاي لالكائي است) ، تأليف محمد حسن عبد الغفار ،جلد 19 ، صفحه 1 :
وهذا الذي قرره شيخ الاسلام ابن تيمية نقلا عن الامام احمد لما سئل عمن جحد رؤية الله جل وعلا يوم القيامة فقال : يكفر بذلك لانه جحد دليلا قطعيا ثابتا من طريق قطعي.
ابن تيميه از امام احمد بن حنبل نقل كرده كه وقتي از احمد بن حنبل در مورد كسي كه برايش در مورد رؤيت خداوند در قيامت، دليل و استدلال بياوريم ؛ اما او باز هم انكار كند، سؤال كردند، گفت: او كافر است؛ چون يك دليل قطعي و ثابت را از طريق قطعي انكار كرده .
محمد حسن عبد الغفار ، شرح اصول عقايد اهل السنة والجماعة ،ج 19 ، ص 1
اين هم سخن احمد بن حنبل به نقل از ابن تيميه و به نقل محمد حسن عبد الغفار وهابي معاصر است. البته بنده هر چه در كتاب هاي ابن تيميه گشتم، چنين مطلبي را پيدا نكردم. شايد ايشان كتابي از ابن تيميه دارد كه به دست ما نرسيده و هنوز چاپ نشده.
آقاي ابن عثيمن از مفتي هاي اعظم و معاصر وهابي ها است. ايشان در كتاب فتاوي اركان الاسلام، با تحقيق فهد بن ناصر بن ابراهيم السليمان، چاپ دار الثريا در عربستان سعودي ، صفحه 95 مي گويد:
ما مذهب السلف في رؤية الله – عز وجل – ؟ وما حكم من يزعم ( ( أن الله لا يرى بالعين وأن الرؤية عبارة عن كمال اليقين ) ) ؟
الجواب : يقول الله – عز وجل – في القرآن الكريم حين ذكر القيامة : ( وجوه يومئذ ناضرة ) ( القيامة : 22 ) ( إلى ربها ناظرة ) ( القيامة : 23 ) فأضاف النظر إلى الوجوه والذي يمكن به النظر في الوجوه العين ، ففي الآية دليل على أن الله – سبحانه وتعالى – يرى بالعين ولكن رؤيتنا لله – عز وجل – لا تقتضي الإحاطة به لأن الله – تعالى – يقول : ( ولا يحيطون به علما ) . ( طه : من الآية 110 ) فإذا كنا لا يمكن أن نحيط بالله علما – والإحاطة العلمية أوسع وأشمل من الإحاطة البصرية – دل ذلك على أنه لا يمكن أن نحيط به إحاطة بصرية ويدل لذلك قوله – تعالى : ( لا تدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار ) ( الأنعام : من الآية 103 ) فالأبصار وإن رأته لا يمكن أن تدركه ، فالله – عزل وجل – فالله يري بالعين رؤية حقيقة ولكنه لا يدرك بهذه الرؤية ؛ لأنه عز وجل أعظم من أن يحاط به ، وهذا هو الذي ذهب إليه السلف ويرون أن أكمل نعيم ينعم به الإنسان أن ينظر إلى وجه الله – عز وجل – …
مذهب سلف در مورد رؤيت خداوند چيست؟
اين كه سلف چه كساني هستند، اختلاف دارند. يك روايت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا از صحابه يا از تابعين نداريم كه از كلمه ” سلفي ” استفاده كرده باشند. اما اين ها باز هم سلفي را خودشان انتخاب كردند و مدام خود را سلفي مي دانند؛ اما منظورشان از اين كه سلف چه چه كساني است را نمي دانند.
حكم كسي كه بگويد خدا در قيامت با چشم سر ديده نمي شود و منظور از رؤيت، كمال يقين است، چيست ؟ژ
جواب مي دهد: خداوند در قرآن مي فرمايد: وجوه يومئذ ناضرة ، إلى ربها ناظرة . قيامة / 22 و 23 و چون اين نظر را به صورت و وجه اضافه كرده، پس خدا با همين چشم ديده مي شود و مقصود اين نيست كه ما همه ي خدا را مي بينيم ؛ بلكه بعضي از اجزاي خدا را مي بينيم.
اگر بعضي از اجزاي خود را ببينيم، در آن صورت خداوند مركب مي شود. يا اين كه كل خدا را مي بينيم كه در اين صورت خداوند محدود مي شود. محدود بودن ، از صفات ممكن الوجود است نه از صفات واجب الوجود. اگر هم اجزائي از خدا را ببينيم، پس خداوند مركب است و مركب بودن، قطعا حادث است و حادث بودن مركب از بدهيات است. اگر شما يك چيز مركب را تصور كنيد، حتما به اين نتيجه مي رسيد كه آن چيز، حادث است يعني زماني نبوده و بعد ساخته شده.
اگر اين قضيه را از يك بچه هم بپرسيد، مي تواند آن را تصور كند. مثلا اگر بخواهد يك آدم برفي درست كند، اول برف ها را جمع ميكند، بعد پاها و تنه و بعد سرش را درست مي كند و بعد براي دماغ آن هويج مي گذارد. اين بچه هم مي فهمد كه ما بايد يك سري اجزاء را جمع كند تا ذات آدم برفي قائم شود. اگر خدا هم مركب باشد و اعضاء داشته باشد، اين اعضاء زماني نبودند و بعد اين اعضاء جمع شده و ذات خدا درست شده. يعني حادث است و هر حادثي نياز به محدث دارد. بايد شخص ديگري اين خدا را درست كند. آن شخص كيست؟ آيا آن شخص هم واجب الوجود بالذات است يانيست؟ اگر واجب الوجود بالذات باشد، آيا مي توان او را ديد يا نه ؟ در اين صورت تسلسل به وجود مي آيد و ادامه دار است.
چون خداوند گفته : ولايحيطون به علما. طه/ 110 …
يا اين كه خداوند گفته: لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار. انعام / 103
در هفته هاي بعد اين آيات را مفصل توضيح خواهيم داد كه چطور دلالت مي كند خداوند را نمي توان با چشم ديد.
خداوند با چشم حقيقي ديده مي شود و اين ديدن ، ديدن واقعي است. سلف هم همين نظر را دارند و معتقد هستند بهترين و كامل ترين نعمت اين است كه خداوند را بتوان با چشم خود ديد.
در صفحه بعد مي گويد:
أما من زعم أن الله لا يرى بالعين وأن الرؤية عبارة عن كمال اليقين ، فإن قوله هذا باطل مخالف للأدلة ويكذبه الواقع …
هر كس بگويد مقصود رؤيت عين نيست و رؤيت عبارت از كمال يقين است ، نظر باطلي است و ما با ادله آن را رد ميكنيم و واقعيت هم آن را رد مي كند.
ابن عثيمن، فتاوي اركان الاسلام، با تحقيق فهد بن ناصر بن ابراهيم السليمان، چاپ دار الثريا در عربستان سعودي ، ص 95
مجري :
در بحث رؤيت كليپ هايي داريم كه كليپ اول از يكي از شخصيت ها و علماي مهم سلفي مصر است كه به يكي از رواياتي كه ديگر سلفي ها و اهل حديث و وهابي ها به آن استناد كردند در اين كه واقعا خداوند در قيامت ديده مي شود ، استدلال ميكند كه با هم مي بينيم.
كليپ (2) :
محمد حسان ـ عالم سلفي :
صحابه همانطور كه در حديث طولاني شفاعت آمده است و در صحيحين نقل شده است و اصحاب سنن و مسانيد آن را نقل كرده اند از حبيب و پيامبرمان پرسيدند كه اي رسول خدا! آيا پروردگارمان را در روز قيامت مي بينيم؟ پيامبر فرمودند: آيا در ديدن ماه در آسمان صاف در شب چهاردهم با يكديگر اختلاف مي كنيد؟ گفتند: نه . پيامبر فرمودند: آيا در ديدن خورشيد در آسمان صاف و بدون ابر اختلاف مي كنيد؟ گفتند: نه ! پيامبر فرمودند: آيا در ديدن ماه در آسمان صاف در شب چهاردهم با يكديگر اختلاف ميكنيد؟ گفتند: نه !
پيامبر فرمودند: در روز قيامت هم پروردگارتان را اين گونه مي بينيد. يعني همان طور كه ماه را در شب چهاردهم در آسمان صاف و بي ابر مي بينيد و همان طور كه خورشيد را در آسمان صاف و بدون ابر مي بينيد در روز قيامت هم پروردگار را اين گونه خواهيد ديد. مؤمنان خداوند را اينگونه مي بينيد و اين ديدگاه در نزد من ارجح است. چون مشاهده ي خداوند از سوي مؤمنان از بالاترين درجات بهشت است.
مجري :
روايت را ايشان خواندندو گفتند:پيامبر (صلي الله عليه وآله) از صحابه پرسيدند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) نعوذ بالله گفته باشند خداوند واقعا در قيامت ديده مي شوند. همانطور كه الان ماه و خورشيد را مي توان در آسمان ديد، با همان كيفيت خدا هم ديده خواهد شد. اين از نعماتي است كه نصيب بهشتيان مي شود كه خداوند را با چشمان خود ببينند.
استاد يزداني :
در اين باره مطلب زياد است كه در هفته ي آينده به صورت مفصل تر از زبان اشاعره و ماتريديه بحث خواهيم كرد تا ثابت شود اين قضيه درست نيست.
در كتاب العقيده الواسطيه ، تأليف ابن تيميه حراني ، با تحقيق صالح العثيمن، جلد 1، چاپ دار ابن جوزي ، صفحه 448 :
إثبات رؤية المؤمنين لربهم يوم القيامة
الشرح :
ذكر المؤلف رحمه الله آيات إثبات رؤية الله تعالى .
الآية الأولى : قوله : { وجوه يومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة } [ القيامة : 22 – 23 ]
قوله : { إلى ربها ناظرة } : { ناظرة } ؛ بالظاء , من النظر , وهنا عدي النظر ب ( إلى ) الدالة على الغاية ، وهو نظر صادر من الوجوه ، والنظر الصادر من الوجوه يكون بالعين …
ففي هذه الآية دليل على أن الله عز وجل يرى بالأبصار …
مؤمنين در روز قيامت خدا را خواهند ديد.
اين آيه را به صورت مفصل از زبان علماي شيعه و مفسرين شيعه و متكلمين شيعه بحث خواهيم كرد و جواب آن را خواهيم داد.
چون خداوند فرموده : وجوه يومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة ، و اين نظر را به صورت نسبت داده ، نظري كه انسان با چهره خود مي تواند انجام دهد، يعني با همين چشم سر بايد خدا را ديد.
از اين آيه مي توان استفاده كرد كه خداوند با چشم سر ديده مي شود.
در صفحه بعد آيات ديگري را مي آورد تا اين كه در صفحه 458 مي گويد:
لو كان الله يرى لزم أن يكون جسما والجسم ممتنع على الله تعالى لأنه يستلزم التشبيه والتمثيل .
والرد عليهم : أنه إن كان يلزم ن رؤية الله تعالى أن يكون جسما فليكن ذلك لكننا نعلم علم اليقين أنه لا يماثل أجسام المخلوقين ؛ لأن الله تعالى يقول : { ليس كمثله شيء وهو السميع البصير } [ الشورى : 11 ] ….
عده اي هستند كه مي گويند: نمي توان خدا را ديد. يكي از دلائل آن ها اين است كه اگر خدا با چشم سر ديده شود، بايد جسم باشد.
چيزي كه با چشم سر ديده شود، بايد جسم باشد. هر چيزي را كه با حواس پنجگانه بتوان درك كرد، جسم است.
جسم هم بر خدا ممتنع است؛ چون منجر به تشبيه و تمثيل مي شود.
ايشان جواب مي دهد: اگر ما بگوييم خدا با چشم سر ديده شود، جسم است، پس جسم است. اما يقين داريم كه خدا شبيه اجسام ما نيست. چون خدا گفته : ليس كمثله شيء وهو السميع البصير.
ابن تيميه حراني ، العقيده الواسطيه ، با تحقيق صالح العثيمن، ج 1، چاپ دار ابن جوزي ، ص 448 به بعد
خدايي كه جسم باشد، همه ي عقلاي عالم معناي جسم را مي دانند. معناي مشهوري كه براي جسم بيان كردند اين است چيزي كه داراي طول و عرض و عمق باشد. يا بعضي ها گفتند: جهات شش گانه را داشته باشد. اما تعريف مشهوري كه حتي اشاعره و ماتريديه دارند ، اين است كه جسم داراي طول و عرض و عمق باشد. چيزي كه داراي طول و عرض و عمق باشد، حتما جسم است و اگر خدا طول و عرض و عمق داشته باشد، بايد حادث باشد. يكي از ويژگي هاي جسم اين است كه حادث و مركب است و هر مركبي به اجزاي خود دارد و اين خداي نمي تواند خداي واجب الوجود باشد. بلكه بايد اين خدا را خداي ديگري خلق كند. اين قابل قبول نيست و با عقل سليم سازگاري ندارد. اما ابن عثيمن مي گويد: اگر قرار باشد خدا جسم باشد،اشكالي ندارد.
اگر خدا جسم باشد، بايد مخلوق باشد. خدايي كه جسم است، محدث و مركب است . يك زماني نبوده و يك زماني به وجود آمده. اين براي ما قابل قبول نيست ؛ اما ابن عثمين است كه عقل را كنار گذاشته. اين يك اعتراف صريح است به اين كه خدا جسم است. چون اين كه خدا در روز قيامت ديده مي شود،از ديدگاه اين ها متواتر و قطعي است و هر كس قبول نكند، كافر است. در جسم بودن خداوند، اعترافات بقيه را خواهيم خواند .
اين خلاصه ي ورودي ما در بحث بود كه آيا خدا در قيامت ديده مي شود يا ديده نمي شود كه ديدگاه دو تن از سلفي ها را مطرح كرديم. در هفته ي آينده بعضي ديگر از اين ها و ديدگاه اشاعره و ماتريديه و ديدگاه اهل بيت (عليهم السلام) و علماي اماميه را نشان خواهم داد كه به شدت اين مسأله را رد مي كنندو اين آيات را تفسير صحيح و واضح مي كنند كه خداوند در قيامت قابل ديدن نيست. هم طبق آيات قرآن كريم و هم دلائل عقلي و برهاني نمي توان خدا را نه در اين دنيا و نه در قيامت ديد.
مجري :
از شما استاد يزداني عزيز و هم چنين شما بينندگان محترم تشكر مي كنيم.
اللهم عجل لوليك الفرج
يا علي مدد
خدا يار ونگهدارتان.