تمام مذاهب اسلامی اتفاق دارند که حاکم دینی، همان کسی است که حکومت سیاسی را به عهده دارد؛ اما در قرن دوازدهم با ظهور وهابیت دیدگاه جدیدی در باره نحوه تشکیل حکومت به وجود آمد. وهابیان بر این باورند که حکومت سیاسی از حکومت دینی جداست .
بسم الله الرحمن الرحیم
چکیده
تمام مذاهب اسلامی اتفاق دارند که حاکم دینی، همان کسی است که حکومت سیاسی را به عهده دارد؛ اما در قرن دوازدهم با ظهور وهابیت دیدگاه جدیدی در باره نحوه تشکیل حکومت به وجود آمد. وهابیان بر این باورند که حکومت سیاسی از حکومت دینی جداست . حکومت دینی باید همیشه و تا قیامت در اختیار خاندان آل الشیخ و حکومت سیاسی در اختیار آل سعود باشد. این نوشتار در پی یافتن پاسخ این سؤال است که دیدگاه وهابیت در امر حکومت دینی و سیاسی چیست؟ آنها چه اشتراکات و تفاوتهایی با مسلمانان در امر حکومت دارند؟ (سؤال) دیدگاه وهابیت در حکومت سیاسی و دینی ، با دیدگاه تمام مسلمانان تفاوت ریشهای و اساسی دارد . (فرضیه) نشان دادن تفاوت اساسی آنها با سایر مسلمانان، به منظور جداسازی وهابیت از اهل سنت و ایجاد اتحاد و یکدستگی میان مسلمانان واقعی، هدف اصلی این نوشتار است. (هدف) مراجعه به منابع تاریخی وهابیها و همچنین مطالعه سیره آنها در امر حکومت و تطبیق دیدگاههای آنان با دیدگاه سایر مسلمانان، روش مناسبی برای اثبات جدا بودن وهابیت از مسلمانان است. (روش) شیوه حکومتداری آنان از ظهور تا امروز گویایی این مطلب است که آنها حکومت دینی را از حکومت سیاسی جدا و تنها آل سعود و آل الشیخ را شایسته این دو منصب میدانند. به همین دلیل اعتقاد به دموکراسی و برگزاری انتخابات را کفر اعلام کردهاند.(یافتهها).
واژگان کلیدی: حکومت دینی و سیاسی ، أولی الأمر ، وهابیت ، دموکراسی ، آل الشیخ ، آل سعود
مقدمه
خداوند، سرشت انسان را طوری آفریده است که ناچار است با همکاری دیگر همگونههای خود «اجتماع» تشکیل داده و نیازهای اجتماعی، مادی و معنوی خود را تأمین نماید.
به عبارت دیگر، انسان موجودی است اجتماعی و تنها در اجتماع است که میتواند به اهداف خود برسد .
از طرف دیگر خداوند در نهاد انسان ویژگیهایی همچون منفعتطلبی، خودخواهی، برتری طلبی، زیادهخواهی و… قرار داده و آنها را دارای منافع متفاوت و سلایق مختلف و گاها متضاد خلق کرده است. بنابراین وجود قانون و مجری قوی برای رسیدن انسانها به اهداف و منافع مشترک، رفع اختلافات، جلوگیری از بیعدالتی، هرج و مرج و … امری است که به ضرورت عقلی ثابت شده و تمام بشریت بر اصل وجود آن اتفاق نظر دارند.
دین اسلام نیز به عنوان “عقلانیترین دین” که خالق بیهمتا آن را “کاملترین دین” نیز نامیده است، نمیتواند از چنین امری مهم و حیاتی که منشأ اختلاف تمام بشریت در طول تاریخ بوده است، چشمپوشی کرده باشد. بنابراین قطعا در این باره اظهار نظر کرده است. از همین رو بود که رسول خدا صلی الله علیه وآله به محض رسیدن به مدینه، زمینه تشکیل حکومت را فراهم و برای هر منصبی مأمور مخصوص آن را گماردند.
امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه چهل نهج البلاغه، در باب اهمیت تشکیل حکومت و در پاسخ به خوارج که «لا حکم إلا لله» را شعار خود قرار داده بودند و مدعی بودند که حکومت ظاهری نیز از آن خداوند است، فرمود:
كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا الْبَاطِلُ . نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنْ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ.
سخن حقّى است، كه از آن اراده باطل شد. آرى درست است، فرمانى جز فرمان خدا نيست، ولى اينها مىگويند زمامدارى جز براى خدا نيست؛ در حالى كه مردم به زمامدارى نيك يا بد، نيازمندند، تا مؤمنان در سايه حكومت، به كار خود مشغول و كافران هم بهرمند شوند، و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند، به وسيله حكومت بيت المال جمع آورى مىگردد و به كمك آن با دشمنان مىتوان مبارزه كرد. جادّهها أمن و امان، و حقّ ضعيفان از نيرومندان گرفته مىشود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران، در امان مىباشند».
نهج البلاغة، خطبه 40، ص82، تحقیق، صبحی صالح، بینا، بیروت، الطبعة : الأولى، 1387 ـ 1967 م
بنابراین تمام مسلمانان و بلکه تمام بشریت در اصل وجود حکومت، اتفاق نظر دارند. و همگان از اهمیت آن سخن میگویند؛ هر چند که در باره نوع حکومت و نحوه مشروعیت بخشیدن به آن، با یکدیگر اختلاف نظر دارند.
اتفق جميع أهل السنة وجميع المرجئة وجميع الشيعة وجميع الخوارج على وجوب الإمامة وأن الامة واجب عليها الإنقياد لإمام عادل يقيم فيهم أحكام الله ويسوسهم بأحكام الشريعة التي آتى بها رسول الله.
تمام اهل سنت و تمام مرجئه و تمام شیعیان و تمام خوارج بر وجوب امامت و این که بر امت واجب است از یک امام پیروی کنند که عادل باشد و احکام الهی را در میان آن ها اقامه و احکام شریعتی را که رسول خدا صلی الله علیه وآله آورده است، اجرایی کند.
إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاى456هـ)، الفصل في الملل والأهواء والنحل، ج4، 72، ناشر: مكتبة الخانجي ـ القاهرة، بیتا.
پیروان اهل بیت علیهم السلام بر این باور هستند که خداوند، سرنوشت حکومت بعد از پیامبرش را تا قیامت مشخص و دوازده نفر را برای جانشینی آن حضرت برگزیده است؛ اما اهل سنت اعتقاد دارند که آن حضرت تکلیف حکومت را نامشخص رها و آن را به عهده اصحاب خود گذاشته است. بر همین اساس صحابه ابابکر را و او نیز عمر را انتخاب کرده است…
با وجود این اختلاف نظر؛ اما همه مسلمانان بر این باورند که دین از سیاست و حکومتی دینی از حکومت سیاسی جدا نیست .
علامه مظفر به نقل از علامه حلی مینویسد:
الإمامة رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا لشخص من الأشخاص نيابة عن النبيّ صلی الله علیه وآله.
امامت، ریاست عامه در امور دین و دنیا، برای فردی از افراد و به نیابت از رسول خدا صلی الله علیه وآله است.
مظفر، الشيخ محمد حسن (متوفای1375هـ)، دلائل الصدق لنهج الحق، ج1، ص29، تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، چاپ : اول، 1422هـ .
و سعد الدين تفتازاني میگوید:
والإمامة رياسة عامة في أمر الدين والدنيا خلافة عن النبي عليه الصلاة والسلام.
امامت، ریاست عامه در امر دین و دنیا و به نیابت از رسول خدا صلی الله علیه واله است.
تفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى 791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانية – باكستان، چاپ: اول، 1401هـ – 1981م.
حاکم سیاسی باید همان کسی باشد که حکومت دینی را به عهده دارد. در طول تاریخ اسلام نیز تمام حاکمان سیاسی خود را «أولی الأمر» و حاکم مطلق دینی نیز میپنداشتهاند و علاوه بر مناصب حکومتی، مناصب دینی را نیز به عهده میگرفتند.
اما وهابیها بر خلاف دیدگاه تمام مسلمانان، نه امامت و خلافت را انتصابی و الهی میدانند و نه انتخابی و مردمی . آنها انتخابات و دموکراسی را کفر و خروج علیه آل سعود و آل الشیخ را سبب محدور الدم شدن میدانند.
نقد و بررسی دیدگاه وهابیت نسبت به حکومت سیاسی و دینی و تطبیق آن با دیدگاههای دیگر مذاهب مسلمان، هدفی است که این نوشتار آن را در طی سه فصل دنبال خواهد کرد.
بخش اول: بررسی دیدگاه اهل البیت علیهم السلام در باره حکومت سیاسی و دینی؛
بخش دوم: بررسی دیدگاه اهل سنت و جماعت نسبت به حکومت اسلامی؛
بخش سوم: بررسی دیدگاه وهابیت و تضاد آن با دیدگاه اهل البیت علیهم السلام و اهل سنت.
بخش اول: دیدگاه شیعیان در باره حکومت دینی و سیاسی
از دیدگاه شیعیان، امامت، مقامی است دينى و تابع نظام تشريع و نصب الهى و بر خداوند واجب است که جانشیان رسول خدا صلی الله علیه وآله را برای هدایت انسانها، تبیین معارف و احکام الهی، اجرای شریعت، اداره نظام سیاسی مسلمانان، وساطت در فیض و … انتخاب کند .
علامه حلی در این باره مینویسد:
ذهبت الإمامية خاصة إلى أن الإمام يجب أن يكون منصوصا عليه … أنا قد بينا أنه يجب أن يكون الإمام معصوما والعصمة أمر خفي لا يعلمها إلا الله تعالى فيجب أن يكون نصبه من قبله تعالى لأنه العالم بالشرط دون غيره.
از ميان مذاهب اسلامي، تنها اماميه بر اين باور هستند كه واجب امام منصوص عليه باشد؛ زيرا پيش از اين ثابت کرديم که واجب است امام معصوم باشد، و عصمت امری پوشيده است که جز خداوند کس ديگری از آن خبر ندارد؛ پس واجب است که نصب آن نيز از جانب خداوند باشد؛ زيرا او عالم به اين شرط است و ديگران خبر ندارند.
حلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى 726هـ)، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص392، تحقيق : السيد إبراهيم الموسوي الزنجاني، چاپ : چهارم، 1373 ش، ناشر : انتشارات شكوري ـ قم، 1373ش.
جانشین پیامبر9 همانند خود او معصوم و برتر از تمام رعیت خود است.
الإمام يجب أن يكون معصوما… الإمام يجب أن يكون أفضل من غيره… .
واجب است که امام، معصوم و واجب است از همه افراد برتر باشد.
(همان)
و تمام شئوون و وظایف رسول خدا صلی الله علیه وآله را جز در دریافت وحی به عنوان قرآن، به عهده دارد.
بر اساس این باور، امام نه تنها حاکم مطلق سیاسی و دینی بر تمام انسانها است؛ بلکه حجت، دلیل و مرجع از جانب خداوند بر تمام خلایق به شمار میرود، زمین هیچگاه از وجود حجت خداوند خالی نمیماند. و اطاعت و پیروی از او بر تمام انسانها واجب و ولایتش بر تمام خلایق نافذ است. امیرمؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه، خطبه147 در این باره میفرماید:
اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَيِّنَاتُه ؛
بار خدايا چنين است؛ اما هرگز زمين از حجّتى كه برپا دارنده دين خدا باشد خالى نيست، و او يا آشكار و مشهور است (همچون هر يك از ائمه يازده گانه) يا ترسان و پنهان (مانند امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تا برهانهاى حقّ و نشانههاى روشن او از ميان نرود.
همچنین از دیدگاه پیروان اهل بیت علیهم السلام، دین و سیاست دو امر جدا نشدنی از همدیگر و قرین و ملزوم هم هستند. به عبارت دیگر، حکومت سیاسی و اداره نظام اجتماعی مردم را کسی به عهده میگیرد که مرجعیت دینی آنان را نیز به عهده دارد.
امیرمؤمنان علیه السلام تصریح میکند که رسول خدا صلی الله علیه وآله او را در روز غدیر، به دستور خداوند به عنوان «أولی الأمر» تمام مردم انتخاب کرده است:
أَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله أَنَّ إِبْلِيسَ ورُؤَسَاءَ أَصْحَابِهِ شَهِدُوا نَصْبَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله إِيَّايَ لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ فَأَخْبَرَهُمْ أَنِّي أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وأَمَرَهُمْ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ.
رسول خدا صلی الله علیه وآله به من خبر داد كه شيطان و سران اصحابش شاهد بودند که آن حضرت مرا به امر خداوند عزّ و جلّ، در روز غدير خم به امامت بر مردم نصب كرد . و پيامبر صلی الله علیه وآله به آنها خبر داد: من نسبت به آنها از خود آنان سزاوارترم و به آنها فرمود که این خبر را حاضران به غائبان برسانند.
كليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج8، ص343، ح541. ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
امام صادق علیه السلام در خطبهاى ويژگيها و صفات امامان علیهم السلام را به تفصیل بيان کرده است که ما بخشهایی از آن را نقل میکنیم:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ أَوْضَحَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّنَا عَنْ دِينِهِ وأَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيلِ مِنْهَاجِهِ وفَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ يَنَابِيعِ عِلْمِهِ … لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعَالَى نَصَبَ الْإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلَى أَهْلِ مَوَادِّهِ وعَالَمِهِ … فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ تَبَارَكَ وتَعَالَى يَخْتَارُهُمْ لِخَلْقِهِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) مِنْ عَقِبِ كُلِّ إِمَامٍ يَصْطَفِيهِمْ لِذَلِكَ ويَجْتَبِيهِمْ ويَرْضَى بِهِمْ لِخَلْقِهِ ويَرْتَضِيهِمْ كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ إِمَامٌ نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاماً عَلَماً بَيِّناً وهَادِياً نَيِّراً وإِمَاماً قَيِّماً وحُجَّةً عَالِماً أَئِمَّةً مِنَ اللَّهِ (يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ يَعْدِلُونَ) حُجَجُ اللَّهِ ودُعَاتُهُ ورُعَاتُهُ عَلَى خَلْقِهِ يَدِينُ بِهَدْيِهِمُ الْعِبَادُ وتَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِلَادُ ويَنْمُو بِبَرَكَتِهِمُ التِّلَادُ جَعَلَهُمُ اللَّهُ حَيَاةً لِلْأَنَامِ ومَصَابِيحَ لِلظَّلَامِ ومَفَاتِيحَ لِلْكَلَامِ ودَعَائِمَ لِلْإِسْلَامِ جَرَتْ بِذَلِكَ فِيهِمْ مَقَادِيرُ اللَّهِ عَلَى مَحْتُومِهَا… مَعْصُوماً مِنَ الزَّلَّاتِ مَصُوناً عَنِ الْفَوَاحِشِ كُلِّهَا … وجَعَلَهُ الْحُجَّةَ عَلَى عِبَادِهِ وقَيِّمَهُ فِي بِلَادِهِ وأَيَّدَهُ بِرُوحِهِ وآتَاهُ عِلْمَهُ وأَنْبَأَهُ فَصْلَ بَيَانِهِ واسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ وانْتَدَبَهُ لِعَظِيمِ أَمْرِهِ وأَنْبَأَهُ فَضْلَ بَيَانِ عِلْمِهِ ونَصَبَهُ عَلَماً لِخَلْقِهِ وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلَى أَهْلِ عَالَمِهِ وضِيَاءً لِأَهْلِ دِينِهِ والْقَيِّمَ عَلَى عِبَادِهِ رَضِيَ اللَّهُ بِهِ إِمَاماً لَهُمُ اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ … .
«همانا خداى عز و جل به وسيله ائمه هدى از اهل بيت پيامبر ما دينش را آشكار ساخت و علمش را روشن نمود . خداى تبارك و تعالى امام را به پيشوائى خلقش منصوب كرده و بر روزي خواران اهل جهانش حجت قرار داده و تاج وقارش بر سر نهاده و از نور جباريتش به او پرتو افكنده با رشتهاى الهى تا آسمان كشيده كه فيوضات خدا از او منقطع نميشود و آنچه نزد خداست جز از طريق واسطههاي او به دست نيايد و خدا اعمال بندگان را جز با معرفت او نمي پذيرد. آنچه از امور مشتبه تاريك و سنتهاى مشكل و فتنههاى ناآشكار بر او وارد شود، حكمش را ميداند.
خداى تبارك و تعالى همواره امامان را براى رهبرى خلقش از اولاد حسين علیهم السلام و از فرزندان بلا واسطه هر امامى براى امامت بر ميگزيند و ايشان را براى خلقش ميبپذيرد و ميبپسندد، هر گاه يكى از آنها از دنيا برود، از فرزندان او امامى بزرگوار آشكار و رهبرى نوربخش و پيشوائى سرپرست و حجتى دانشمند براى خلقش نصب ميكند.
آنان از طرف خدا پيشوايند، به حق هدايت ميكنند و به حق داورى مينمايند، حجتهاى خدا و دعوت کنندگان به سوى خدايند، از طرف خدا مخلوق را سرپرستى كنند.
بندگان خدا به رهبرى آنها ديندارى ميكنند و شهرها به نورشان آباد ميشود و ثروتهاى كهنه از بركتشان فزونى مييابد، خدا ايشان را حيات مردم و چراغهاى تاريكى و كليدهاى سخن و پايههاى اسلام قرار داده و مقدرات حتمى خدا بر اين جارى شده است…
از بلاها در امان است، از آفتها پنهان است، از لغزشها حفظ شده و از تمام زشتكاريها مصون است.
… خدا امر دينش را به گردن او نهاده و او را بر بندگانش حجت كرده است. در بلادش سرپرست نموده و به روح خود قوتش داده و از علم خود به او عطا فرموده و از بيان روشن [گفتار حق] آگاهش نموده و راز خود بدو سپرده و براى امر بزرگش (رهبرى تمام مخلوق) دعوت فرموده و فضيلت بيان علمش را به او خبر داده و براى رهبرى خلق منصوبش ساخته و بر اهل عالم حجتش نموده و مايه روشنائى اهل دين و سرپرست بندگانش كرده…»
كليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص203، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
آن چه در این روایت از زبان امام صادق علیه السلام نقل شد، خلاصهای از عقیده و باور شیعه در باره امام و جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله است. البته روایت در این باره بسیار زیاد است که نقل همه آنها نیازمند تألیف کتابهای مستقل است.
به صورت خلاصه از دیدگاه شیعه، امامت امری است الهی و در اختیار خداوند و او به هر کس که بخواهد این مقام را خواهد داد و پیشوای مذهبی و سیاسی، همان امامی که خداوند انتخاب کرده است.
بخش دوم : دیدگاه اهل سنت در باره حکومت دینی و سیاسی
از دیدگاه اهل سنت، امامت عبارت است از جانشینی پیامبر در پاسداشت از دین و اداره نظام سیاسی و اجتماعی دنیای مردم که تابع عوامل و حوادث اجتماعی است.
ماوردی بصری در این باره میگوید:
الإمامة موضوعة لخلافة النبوة في حراسة الدين وسياسة الدنيا وعقدها لمن يقوم بها في الأمة واجب بالإجماع.
امامت، وضع شده برای جانشین پیامبر، در امر حراست دین و سیاست دنیا، و انتخاب مجری آن در میان امت، واجب است و همه بر وجوب آن اجماع دارند.
ماوردي البصري الشافعي، أبو الحسن علي بن محمد بن حبيب (متوفاى450هـ)، الأحكام السلطانية والولايات الدينية ، ج 1، ص5، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت – 1405هـ- 1985م
و ابن خلدون مینویسد:
فهي في الحقيقة خلافة عن صاحب الشرع في حراسة الدين وسياسة الدنيا به.
امامت، در حقیقت جانشینی از صاحب شریعت (پیامبر) در حفاظت از دین و سیاست دنیا با دین است.
إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاى808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، 191، ناشر: دار القلم – بيروت – 1984، الطبعة: الخامسة.
آنها بر این باورند که انتخاب امام در اختیار خداوند نیست؛ بلکه سرنوشت آن را به خود مردم واگذار شده؛ چنانچه ابن خلدون گفته است:
فإنما هي من المصالح العامة المفوضة إلى نظر الخلق
إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاى808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص212، ناشر: دار القلم – بيروت – 1984، الطبعة: الخامسة.
و هیچ نصی از جانب خدا و پیامبرش برای مشروعیت خلافت ابوبکر و دیگر خلفا وجود ندارد.
تفتازانی، متکلم نامدار اهل سنت در این باره گفته است:
ذهب جمهور أصحابنا والمعتزلة والخوارج إلى أن النبي صلى الله عليه وسلم لم ينص على إمام بعده؛
توده اصحاب ما (اشاعره) و همچنين معزله و خوارج بر اين باور هستند كه رسول خدا در باره امام بعد از خودش سخني نگفته است.
تفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى 791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج2، ص281، ناشر: دار المعارف النعمانية – باكستان، چاپ: اول، 1401هـ – 1981م
محمّد سليم العوا از علمای معاصر اهل سنت ، در این باره میگوید:
من الثابت تاريخياً ان رسول اللّه لم يعيّن للمسلمين من يقوم بامر الدولة الاسلامية بعد وفاته، بل لم يتحدّد الطريقة التى تتبع في اختيار الحاكم في سيرته، مبيّن الرسول (صلى الله عليه وآله وسلم) بسيرته واقواله المثل العليا التى يجيب التمسك بها والمحافظة عليها…، دون ان يتضمن الجانب من سنة الرسول كما لم تتضمن نصوص الكريم تفصيل النظام الحكم الذى يجب ان يطبق في الدولة الاسلامية.
تاریخ ثابت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله، برای مسلمانان کسی را تعیین نکرد که پس از وفاتش دولت اسلامی را اداره کند. بلکه حتی روشی را که مردم باید از آن برای انتخاب حاکم پیروی کنند، مشخص نکرد. حتی در سیره و گفتارهای آن حضرت که تمسک به آن واجب است، مطلبی وجود ندارد که جزئیات ضروری حکومتداری دولت اسلامی را مشخص کرده باشد.
محمد سليم العوا (معاصر)، في النظام السياسي للدولة الإسلامية، ص 71، ناشر: دار الشروق ـ قاهره، چاپ: دوم، 1427هـ2006م. (محمد سليم العوا ، 1427ق،).
بخاری در صحیح خود روایتی را از عمر بن خطاب نقل میکند که بر اساس آن رسول خدا صلی الله علیه وآله برای خود جانشینی انتخاب نکرده است:
عن عبد اللَّهِ بن عُمَرَ رضي الله عنهما قال قِيلَ لِعُمَرَ ألا تَسْتَخْلِفُ قال إن أَسْتَخْلِفْ فَقَدْ اسْتَخْلَفَ من هو خَيْرٌ مِنِّي أبو بَكْرٍ وَإِنْ أَتْرُكْ فَقَدْ تَرَكَ من هو خَيْرٌ مِنِّي رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَثْنَوْا عليه فقال رَاغِبٌ وراهب وَدِدْتُ أَنِّي نَجَوْتُ منها كَفَافًا لَا لي ولا عَلَيَّ لَا أَتَحَمَّلُهَا حَيًّا وميتا
از عبد الله بن عمر نقل شده است که به عمر گفته شد: آیا برای خود جانشین انتخاب نمیکنی؟ گفت: اگر انتخاب کنم، کسی که بهتر از من بوده؛ یعنی ابوبکر، انتخاب کرده است (به او اقتدا کردهام) و اگر انتخاب نکنم، کسی که بهتر از من است؛ یعنی رسول خدا انتخاب نکرده است.
صحیح بخاري، 1407ق، ج6، ص2638 ، ح 7218، کتاب الأحكام ، باب الاِسْتِخْلاَفِ.
محیی الدین نووی متوفای 676هـ در شرح این روایت میگوید:
حاصله أن المسلمين أجمعوا على أن الخليفة إذا حضرته مقدمات الموت وقبل ذلك يجوز له الاستخلاف ويجوز له تركه فإن تركه فقد اقتدى بالنبي صلى الله عليه وسلم في هذا وإلا فقد اقتدى بأبي بكر …
از این روایت استفاده میشود که مسلمانان اجماع دارند: هنگامی که خلیفه به حالت احتضار میفتد و قبل از آن، جایز است که برای خودش جانشین انتخاب کند و جایز است که آن را ترک کند. اگر ترک کند، به رسول خدا صلی الله علیه وآله در این امر اقتدا کرده است و اگر انتخاب کند، به ابوبکر اقتدا کرده است.
و باز در ادامه میگوید:
وفي هذا الحديث دليل أن النبي صلى الله عليه وسلم لم ينص على خليفة وهو اجماع أهل السنة.
از این روایت استفاده میشود که رسول خدا صلی الله علیه وآله بر خلیفه پس از خودش تصریح نکرده است. اهل سنت بر این مطلب اجماع دارند.
نووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاى676 هـ)، شرح النووي علي صحيح مسلم، ج12، ص205، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، چاپ: دوم، 1392 هـ
با منتفی دانستن انتصاب الهی، اهل سنت روشهای دیگری را برای انتخاب خلیفه و مشروعیتبخشی به آن قائل شدهاند.
روشهای انتخاب خلیفه از دیدگاه اهل سنت
متکلمان اهل سنت، روشهای متعددی را برای انتخاب خلیفه و مشروعیتبخشی آن قائل شدهاند؛ از جمله : انتخاب خلیفه از طریق اجماع تمام مردم یا اجماع تمام یا بعضی از اعضای اهل حل و عقد، انتخاب خلیفه قبلی ، شوری، زور و قدرت و … است .
تفتازانی در این باره مینویسد:
وتنعقد الإمامة بطرق: أحدها: بيعة أهل الحل والعقد من العلماء والرؤساء ووجوه الناس الذين يتيسر حضورهم من غير اشتراط عدد ولا اتفاق من في سائر البلاد بل لو تعلق الحل والعقد بواحد مطاع كفت بيعته . والثاني: استخلاف الإمام وعهده وجعله الأمر شورى بمنزلة الاستخلاف إلا أن المستخلف غير متعين فيتشاورون ويتفقون على أحدهم وإذا خلع الإمام نفسه كان كموته فينتقل الأمر إلى ولي العهد . والثالث: القهر والاستيلاء فإذا مات الإمام وتصدى للإمامة من يستجمع شرائطها من غير بيعة واستخلاف وقهر الناس بشوكته انعقدت الخلافة له وكذا إذا كان فاسقا أو جاهلا على الأظهر.
امامت با چند روش منعقد میشود:
روش نخست: بیعت اهل حل و عقد از علما، سران، سران و بزرگان مردم که حضور آنها امکان پذیر باشد. تعداد افراد و همچنین اتفاق کسانی که در شهرهای دیگر زندگی میکنند، شرط نیست؛ بلکه بیعت یک نفر از اعضای حل و عقد که مردم از او حرف شنوی داشته باشند، کفایت میکند.
روش دوم: انتخاب جانشین توسط امام پیشین و وصیت او . و اگر انتخاب آن را به شوری واگذار کرد، به منزله انتخاب خود او است، جز این که خود جانشین مشخص نیست. اهل شوری با یکدیگر مشورت میکنند و بر یک نفر اتفاق نظر پیدا میکنند. اگر امام ، خودش را خلع کرد، به منزله مرگ او است و به ولی عهد او منتقل میشود.
روش سوم: زور و قدرت. اگر امام از دنیا رفت، و کسی دیگری امامت را به عهده گرفت که شرایط امامت را دارا باشد؛ اما مردم با او بیعت نکرده باشند و امام پیشین هم انتخاب نکرده باشد؛ بلکه با قدرش بر مردم غلبه کند، خلافت او منعقد میشود؛ حتی اگر فاسق و یا جاهل باشد ، بنابر نظر بهتر.
تفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى 791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج2، ص272، ناشر: دار المعارف النعمانية – باكستان، چاپ: اول، 1401هـ – 1981م.
احمد بن عبد الله قلقشندی متوفای821هـ از متکلمان سرشناس اهل سنت، مدعی است که هفت روش را برای مشروعیت بخشی و انتخاب خلیفه وجود دارد؛ هر چند که در ادامه هشت روش را میشمارد.
وفيمن تنعقد به البيعة منهم سبعة مذاهب : أحدهما أنها لا تنعقد إلا بأهل الحل والعقد… والسابع تنعقد بواحد … و الثامن وهو الأصح عند أصحابنا الشافعية رضي الله عنهم أنها تنعقد بمن تيسر حضوره وقت المبايعة في ذلك الموضع من العلماء والرؤساء وسائر وجوه الناس…
قلقشندي ، أحمد بن عبد الله (متوفاى821هـ) ، مآثر الإنافة في معالم الخلافة ، ج1، ص42، تحقيق : عبد الستار أحمد فراج ، ناشر : مطبعة حكومة الكويت – كويت ، چاپ: دوم، 1985م
دیگر متکلمان نامدار اهل سنت نیز روشهای دیگری را برای انتخاب خلیفه و مشروعیت خلافت آنها نوشتهاند که فرصت پرداختن به همه آنها در این نوشتار نیست.
رکن دین بودن خلافت از دیدگاه اهل سنت
از طرف دیگر تعدادی از بزرگان اهل سنت تصریح کردهاند که خلافت رکنی از ارکان دین است. ابن عبد البر قرطبی متوفاى 463هـ ، شهاب الدین نویری متوفاى733هـ و أبو الحسن الخزاعي متوفاى789 هـ ، گفتهاند:
والخلافة ركن من أركان الدين.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج3، ص969 ، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، چاپ: اول، 1412هـ.
نويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج19، ص14، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، چاپ: اول، 1424هـ ـ 2004م.
خزاعي ، علي بن محمود بن سعود أبو الحسن (متوفاى789 هـ)، تخريج الدلالات السمعية على ما كان في عهد رسول الله من الحرف ، ص 44، تحقيق : د. إحسان عباس ، ناشر : دار الغرب الإسلامي – بيروت ، چاپ اول ، 1405هـ.
و ابو عبد الله قرطبی متوفاى671هـ مفسر پرآوازه اهل سنت در این باره مینویسد:
ثم إن الصديق لما حضرته الوفاة عهد إلى عمر في الإمامة ولم يقل له أحد هذا أمر غير واجب علينا ولا عليك فدل على وجوبها وأنها ركن من أركان الدين الذي به قوام المسلمين
هنگامی که ابوبکر به حالت احتضار افتاد، وصیت کرد که عمر پس از او امام باشد. هیچ کس به ابوبکر نگفت که انتخاب امام بر ما و شما واجب نیست؛ پس دلالت بر جوب آن ندارد و این که امامت رکنی از ارکان دین است که پایداری مسلمانان به آن بستگی دارد.
أنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح (متوفاى671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج1، ص265، ناشر: دار الشعب – القاهرة، بیتا.
و از یک طرف معتقدند که خلافت رکنی از ارکان دین است و از طرف دیگر ادعا میکنند که هیچ نصی از جانب خدا و پیامبرش در باره جانشین پیامبر و نحوه انتخاب او وارد نشده و در حقیقت خدا و پیامبرش رکنی از ارکان دین را که قوام مسلمین نیز بدان بستگی دارد، به صورت مجهول و مهمل رها کرده و هیچ حکمی در باره آن بیان نکردهاند.
آیا میتوان باور کرد که اسلام برای اداره حکومت و رهبری امت که طبق دیدگاه خود اهل سنت رکنی از ارکان دین است، هیچ طرح و برنامهای نداشته باشد و هیچ مسؤولیتی در قبال این رکن از ارکان دین و سرنوشت و آینده مسلمانان ، احساس نکرده باشد؟
از نظر آنها، تمام مأموریتها و شئونات رسول خدا صلی الله علیه وآله با رحلت آن حضرت به پایان رسیده و شریعت اسلام برای آینده سیاسی مسلمانان تا قیامت هیچ حکمی صادر نکرده و سرنوشت اسلام و مسلمانان در امر حکومت و دنیای آنان را به حال خود واگذار کرده است.
چگونه ممکن است که اسلام برای کوچکترین مسائل؛ همانند مسواک زدن، راه رفتن و … حکم صادر کرده باشد؛ اما برای مهمترین مسألهای که در طول تاریخ مشکل اساسی مسلمانان و سبب تشتت و اختلاف آنها شده، هیچ حکمی صادر نکرده باشد؟
اسلام مکتبی است جامع که در باره ریزترین مسائل فردی و اجتماعی اظهار نظر کرده است؛ اما از دیدگاه اهل سنت نسبت به سرنوشت و آینده پیروانش در مسائل اجتماعی و سیاسی و اداره امور حکومتی، هیچ طرح و برنامهای نیندیشیده و آن را مسکوت گذاشته است.
به عبارت دیگر، مأموریت اسلام و رسول خدا صلی الله علیه وآله با پایان یافتن زندگی آن حضرت، خاتمه یافته و آن حضرت تنها در زمان حیات، خود را مسؤول انتظام اجتماعی مسلمانان میدانسته و آینده مردم تا قیامت در امر حکومت و رهبری هیچ اهمیتی برایش نداشته است.
بخش سوم : دیدگاه وهابیت در باره حکومت دینی و سیاسی
پیش از پرداختن به دیدگاه دیدگاه سیاسی و دینی وهابیت، ضروری است که به اختصار به پیشنه حکومتی آنها اشاره شود.
وهابیت، فرقهای است نو ظهور که در در تابستان سال 1157هـ در منطقه درعيه (13 کیلومتری شمال غربی شهر رياض) با بيعت محمد بن عبد الوهاب (متوفای1206هـ) و محمد بن سعود (متوفای1179هـ) تشكيل شده است.
شيخ محمد بن عبد الوهاب و امير محمد بن سعود، پيمان بستند که بر اساس آن حکومت و قدرت سياسی نسل اندر نسل در اختيار آل سعود (خاندان محمد بن سعود) و رهبری مذهبی و دينی در اختيار آل الشيخ (خاندان محمد بن عبد الوهاب) باشد و هر دو طايفه همواره از همديگر پشتيبانی کنند.
وهابیت سه دوره در شبه جزیره عربستان حكومت كرده است که حکومت اول آنها در سال 1233هـ با دستگيری عبدالله بـن سعود به دست ابراهيم پاشا پسر محمد علی پاشا ، حاکم عثمانی مصر و گردن زدن او در ميدان بايزيد استانبول در عهد سلطان محمود خان عثمانی پايان يافت.
دوره دوم این حکومت در سال 1236هـ ق با تصرف منطقه درعيه توسط تركي بن عبد الله تشکیل شد. با کشته شدن ترکی در سال 1249هـ ق به دست پسر عمويش مشاری بن عبد الله، جنگ قدرت ميان خاندان آل سعود بالا گرفت تا اين که در سال 1263 طومار دومين حکومت وهابيت به دست آل رشيد پيچيده شد.
حکومت سوم وهابيت با تصرف شهر رياض در سال 1319هـ ق توسط عبد العزيز بن عبد الرحمن مشهور به “ابن سعود” آغاز و تا امروز در فرزندان او دست به دست میشود.
در تمام این دوران، حکومت سیاسی در اختیار آل سعود و حکومت دینی در اختیار آل الشیخ بوده است. فقط در یک مورد که عبد العزیز بن باز، مفتی اعظم عربستان شد که دلیل آن را نیز در ادامه بررسی خواهیم کرد .
حكومت سياسي در انحصار آل سعود و رهبری دینی در انحصار آل الشیخ
محمد بن عبد الوهاب و محمد بن سعود با همدیگر پیمان بستند که پس از این و تا قیامت حکومت و قدرت سیاسی در اختیار خاندان محمد بن سعود (آل سعود) و رهبری و مرجعیت دینی در خاندان محمد بن عبد الوهاب (آل الشیخ) خواهد بود و کسی غیر از آنها شایستگی چنین مقامهای را ندارند .
بر اساس این گرایش، حکومت سیاسی و رهبری دینی از همدیگر جدا هستند. حاکم سیاسی کسی غیر از حاکم دینی است . باوری که هیچ یک از مسلمانان تا کنون آن را نپذیرفته است .
حسن بن جمال بن أحمد الريكي در کتاب لمع الشهاب فی سیرة محمد بن عبد الوهاب متن معاهده این دو را این چنین نقل کرده است که محمد بن عبد الوهاب خطاب به محمد بن سعود گفت:
أريد منك عهدا على أنك تجاهد في هذا الدين، والرياسة والإمامة فيك وفي ذريتك بعدك، وأن المشيخة والخلافة في الدين في وفي آلي من بعدي أبدا، بحيث لا ينعقد أمرا ولا يقع صلحا ولا حربا إلا ما نراه كذلك فإن قبلت هذا فأخبرك أن الله يطلعك على أمور لم يدركها أحد من عظماء الملوك والسلاطين وتكون عاقبة أمرك محمودة عند الله.
من از تو میخواهم که پیمان ببندی که در راه این دین جهاد کنی تا ریاست و امامت در تو و در نسلت بعد از تو باشد و این که رهبری و خلافت دینی برای همیشه از آن من و پس از من در نسل من باشد. به طوری که هیچ اتفاقی نمیفتد، صلحی انجام نمیشود، جنگی به راه نمیافتد مگر این که وضعیت رهبری به همین صورت باشد. اگر این پیمان را قبول کنی، من به تو اطمینان میدهم که به چیزهایی برسی که هیچ پادشاه بزرگی تاکنون به آن نرسیده و نزد خداوند نیز پسندیده باشی . الريکی، حسن بن جمال بن أحمد، لمع الشهاب فی سيرة محمد بن عبد الوهاب ، ص30ـ31، تحقيق: دکتر مصطفی احمد ابو حاکمه ، ص30ـ31 ، بینا، بیجا، بیتا
عبد الله بن بشر نجدی حنبلی، تاریخ نگار مشهور وهابی، سخنان محمد بن عبد الوهاب خطاب به محمد بن سعود را این گونه نقل کرده است:
فأرجو أن تكون إماما يجتمع عليه المسلمون وذريتك من بعدك
من بشارت میدهم که تو صاحب عزت، قدرت و پیروزی آشکاری خواهید شد. این کلمه توحید است که تمام پیامبران به سوی آن دعوت کردهاند… من برای تو و نوادگانت پس از تو، امامتی را خواستارم که تمام مسلمانان در آن جمع باشند.
النجدی الحنبلی، الشیخ عثمان بن عبد الله بن بشر، عنوان المجد فی تاریخ نجد، ج1، 43ـ44، ناشر: مطبوعات دار ملک عبد العزیز ـ ریاض، 1402هـ ـ 1982م).
در تمام مستنداتی که از معاعده محمد بن عبد الوهاب و محمد بن سعود وجود دارد، این مسأله به چشم میخورد که حکومت سیاسی همواره در خاندان آل سعود و حکومت دینی در خاندان آل الشیخ محبوس باشد و این حکومت نباید از این دو خاندان خارج شود.
در نقد این دیدگاه، همین بس که در تاریخ اسلام چنین حکومتی سابقه نداشته است. وهابیها خود را سلفی و پیرو سلف صالح مینامند. حال باید از آنها سؤال کرد که در کدام عصر از اعصار گذشته، چنین حکومتی سابقه داشته است؟
آیا در قرون اولیه اسلامی، کسی با چنین پیماننامهای حکومت اسلامی تشکیل داده است؟
بله پس از سرکار آمدن معاویه، حکومت نسل اندر نسل در بنی امیه ادامه یافت؛ اما حتی در آن زمان نیز حکومت دینی از حکومت سیاسی جدا نبوده است. حاکمان بنی امیه خود را که «ولی الأمر» و جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله معرفی میکردند، هم حاکم سیاسی بودند و هم حاکم دینی.
وهابیها برای این نوع حکومت، چه دلیل و مستند شرعی دارند؟ نه خداوند از چنین حکومتی راضی است که اگر راضی بود، در کتابش به آن اشارهای میکرد . نه رسول خدا صلی الله علیه واله چنین روشی را پیشنهاد کرده است و نه در عصر صحابه و تابعین چنین چیزی سابقه داشته است. پس پیروی از سلف صالح نیز ادعای بیش نیست و تشکیل چنین حکومتی، بدعتی است که محمد بن عبد الوهاب بنا نهاده است.
هر کس از آل الشیخ پیروی نکند، از اهل جهنم است
ممکن است که کسی ادعا کند که وهابیها این نوع حکومت را به دین نسبت نمیدهند و مدعی نیستند که این حکومت جزئی از دین است تا بدعت باشد . در پاسخ میگوییم: آنها مدعی هستند که هر کس از آل الشیخ پیروی نکند، از اهل جهنم است.
عبد الرحمن بن محمد نجدی در کتاب الدرر السنیه نامهای را که تعدادی از نوادگان محمد بن عبد الوهاب برای علما و مردم نجد نوشتهاند ، آورده است که آنان در این نامه تصریح کردهاند، هر کس از آل الشیخ (خاندان محمد بن عبد الوهاب) پیروی نکند، راه اصحاب جهنم را پیموده است:
من حسن بن حسين، وسعد بن حمد بن عتيق، وسليمان بن سحمان، وصالح بن عبد العزيز، وعبد الرحمن بن عبد اللطيف، وعمر بن عبد اللطيف، وعبد الله بن حسن، ومحمد بن إبراهيم بن عبد اللطيف، وكافة آل الشيخ: إلى كافة إخواننا من علماء نجد، وإخوانهم المنتسبين، سلمهم الله تعالى وهداهم، السلام عليكم ورحمة الله وبركاته. وبعد، تفهمون ما من الله به على أهل نجد في آخر هذا الزمان، مما بين الله على يد الشيخ: محمد بن عبد الوهاب، رحمه الله، من معرفة ما بعث الله به رسوله صلى الله عليه وسلم من دين الإسلام، والعمل به، وإقامة الأدلة على ذلك، والرد على أهل البدع والضلالات، ممن خرج عن دين الإسلام، واستبدل به سواه من الأعمال الردية، والاعتقادات الباطلة الوبية. ثم ذريته من بعده، سلكوا على منواله، وأيدهم الله تعالى بولاة الأمر من آل سعود، رحم الله أمواتهم، وأعز بإقامة دينه أحياءهم، قاموا بهذا الدين أتم القيام، حتى دخل الناس في دين الله أفواجا، ومحا الله بهم آثار الشرك والبدع والضلالات من نجد، ولله الحمد والمنة… ولا ينبغي لأحد من الناس العدول عن طريقة آل الشيخ رحمة الله عليهم، ومخالفة ما استمروا عليه في أصول الدين، فإنه الصراط المستقيم، الذي من حاد عنه فقد سلك طريق أصحاب الجحيم…
از حسن بن حسین، سعد بن حمد و… و تمامی فرزندان محمد بن عبد الوهاب به تمامی برادران ما از علمای نجد…
شما فهمیدید که خداوند بر مردم نجد در آخر الزمان منت نهاده و شناخت مردم نسبت به آن چیزهایی که رسول خدا صلی الله علیه وآله به خاطر آن مبعوث شده از دین اسلام و عمل به آن، اقامه دلیل برای آن و رد اهل بدعت و گمراهی ـ همانهایی که از دین اسلام خارج شدند و آن را با اعمال پست و اعتقادات باطل آلوده عوض کردند ـ به دست محمد بن عبد الوهاب بیان کرده است.
پس از او نوادگان محمد بن عبد الوهاب راه او را ادامه دادند و خداوند با حاکمانی از آل سعود آنان را تأیید کرد ، آنان برای اقامه دین تلاش کاملی کردند؛ به طوری که مردم گروه گروه وارد دین خدا شدند و خداوند آثار شرک ، بدعت و گمراهی را از نجد محو کرد…
بنابراین شایسته نیست که هیچ یک از مردم از طریقه آل شیخ ـ نوادگان محمد بن عبد الوهاب ـ رویگردانی و با آنها در اصول دین مخالفت کنند؛ زیرا آنان صراط مستقیمی هستند که اگر کسی از آن خارج شود، راه اصحاب جهنم را پیموده است.
نجدي العاصمي، عبد الرحمن بن محمد بن القاسم (متوفاي1392هـ)، الدرر السنية في الأجوبة النجدية، ج14، 374 ـ 375، بينا، بیجا، الطعبة : السادسة، 1417هـ ، 1996م.
طبق این مستند، نوادگان محمد بن عبد الوهاب بر این باور بودهاند که مردم پیش از ظهور جد آنان از اسلام خارج و گرفتار اعتقادات باطل شده بودند و امروز اگر کسی قصد دارد که راه جهنمیان را نپیماید و مسلمان محسوب شود، باید از نوادگان محمد بن عبد الوهاب که صراط مستقیم الهی هستند، پیروی کنند؛ یعنی تمام مسلمانانی که وهابی نیستند، در حقیقت مسلمان نیستند و عاقبت راهی جهنم خواهند شد.
دمکراسی کفر است
دموکراسی و مردمسالاری یا حکومت مردم بر مردم ، با گونههای مختلفی که دارد، یک نوع سیستم حکومتداری است که در قرون اخیر توسط غربیها ابداع و با استقبال تعدادی از کشورهای اسلامی نیز قرار گرفته است.
در این نوع از حکومت، گروه خاصی از مردم همیشه حکومت را در اختیار نخواهند داشت؛ بلکه در دورههای معین شده با برگزاری انتخابات توسط مردم انتخاب میشود و هر کس بیش از پنجاه درصد از رأی مردم را از آن خود کند، حکومت بر آن مردم را بر عهده خواهد گرفت .
از آن جایی که محمد بن عبد الوهاب و محمد بن سعود، قرار گذاشتهاند که حکومت وهابیت، همواره در این دو خاندان دست به دست شود، با دموکراسی و برگزاری انتخابات به شدت مخالف هستند و صراحتا فتوا دادهاند که دموکراسی و برگزاری انتخابات بدعت و کفر است .
مقبل بن هادی الوادعی از مفتیهای سرشناس وهابی در این باره گفته است:
الديمقراطيه كفر، لأن معناها الشعب يحكم نفسه بنفسه، معناها لا كتاب ولا سنة ولا إسلام
دموکراسی کفر است؛ زیرا معنای آن است که خود مردم بر خودشان حکومت کنند. و معنایش این است که کتاب، سنت و اسلام نباید نظر بدهند.( وادعي، ابو عبد الرحمن مقبل بن هادي (متوفاي1421هـ)، تحفة المجيب على أسئلة الحاضر والغائب، ص303، ناشر: دار الآثار ـ صنعاء، 1421هـ ، 2000م.
و باز در پاسخ به این سؤال که «نظر شما در باره دموکراسی در یمن چیست» گفته است:
السؤال 9 : ما رأيك في الديمقراطية في اليمن؟ الجواب: الديمقراطيه كفر، لأن الله عز و جل يقول في كتاب الكريم: >إن الحكم إلا لله»… ولسنا في حاجة الديمقراطية، بل دين الإسلام سوى بن المسلمين وآخي بينهم… فلسنا محتاجين إلى الديمقراطيه، فإن معناها: حكم الشعب نفسه بنفسه، أي : لا كتاب ولا سنة…
دموکراسی کفر است؛ زیرا خداوند در قرآن کریم فرموده است که «حکم تنها از آنِ خداوند است» پس ما احتیاجی به دموکراسی نداریم . بلکه دین اسلام همه مسلمانان را مساوی دانسته و بین آنها برادری برقرار کرده است؛ پس ما احتیاجی به دموکراسی نداریم؛ زیرا معنای آن این است که مردم خودشان بر خود حکومت کنند؛ یعنی کتاب و سنت نقشی ندارند…
(همان: 222).
باید از این مفتی وهابی سؤال کرد که اگر حکومت مردم بر مردم، مشروعیت ندارد و خدا و پیامبرش در این باره اظهار نظر نکردهاند، حکومت آل سعود و آل الشیخ مشروعیت خود را چگونه ثابت میکنند؟ آیا در قرآن و سنت آمده است که حکومت سیاسی از حکومت دینی جدا باشد و این دو حکومت برای همیشه در آل الشیخ و آل سعود محبوس باشد؟
نتیجه:
دیدگاه سیاسی وهابیها در امر حکومت دینی و سیاسی، با تمام مسلمانان تفاوت ریشهای دارد؛ زیرا آنها حکومت دینی را از حکومت سیاسی جدا میدانند و بر این باور هستند که تا قیام قیامت، حکومت سیاسی در اختیار خاندان آل سعود و حکومت دینی در اختیار آل الشیخ باشند.
در حالی که سایر مسلمانان اعتقادات دیگری دارند. از دیدگاه شیعیان ، امامت انتصابی است و خداوند باید حاکم اسلامی را انتخاب و از طریق پیامبرش ابلاغ کند. اهل سنت بر این باورند که خدا و پیامبرش در باره سرنوشت سیاسی مسلمانان پس از رسول خدا صلی الله علیه واله هیچ اظهار نظری نکردهاند؛ بلکه بر مردم واجب است که با هر روش ممکن خلیفه را انتخاب کنند. با این حال هر دو طایفه حکومت سیاسی را از حکومت دینی جدا نمیدانند.
سید محمد یزدانی ، 2 ربیع الثانی ، 1437.
One Comment
محمد
سلام استاد یزدانی
در حدیث زیر:
وَحَدَّثَنِي إِسْحَاقُ ، وَبَكْرُ بْنُ الْهَيْثَمِ ، قَالا : حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّازِقِ بْنُ هَمَّامٍ ، أَنْبَأَنَا مَعْمَرٌ ، عَنِ ابْنِ طَاوُسٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، فَقَالَ : ” يَطْلُعُ عَلَيْكُمْ مِنْ هَذَا الْفَجِّ رَجُلٌ يَمُوتُ عَلَى غَيْرِ مِلَّتِي . قَالَ : وَكُنْتُ تَرَكْتُ أَبِي قَدْ وُضِعَ لَهُ وَضُوءٌ ، فَكُنْتُ كَحَابِسِ الْبَوْلِ مَخَافَةَ أَنْ يَجِيءَ . قَالَ : فَطَلَعَ مُعَاوِيَةُ ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : هُوَ هَذَا
http://library.islamweb.net/hadith/display_hbook.php?bk_no=196&pid=125101&hid=1516
سایت اسلام وب نوشته اسحاق،اسحاق بن منصور است و من از سایت ولیعصر پرسیدم هم همین نفر را نام برد در یک سایت شیعه به نقل از فرحان مالکی نوشته إسحاق بن أبى إسرائیل و دمشقیه وهابی گفته اسحاق بن ابراهیم الدبری است و همین حدیث بدون لفظ معاویه از اسحاق بن راهویه امده.
___________________________________________
سوال
در کتاب انساب الاشراف احادیثی از اسحاق امده و همینطور در کتاب های دیگر.
چه قانونی در علم حدیث وجود داره تا ما بفهیمیم دقیقا منظور از اسحاق یا هر اسم دیگری که بدون پسوند امده چه کسی؟