کلمه طيبه ، قسمت هفتم با موضواعا ت: دليل ناميدن شيعه به رافضي، نزول آيه غار در باره ابو بكر، بحث تحريف قرآن و…
بسم الله الرحمن الرحيم
برنامه: كلمه طيبه
اساتيد: حجج اسلام آقايان استاد يزداني و استاد ابو القاسمي
تاريخ: 23 / 08 / 1390
موضوع: دليل ناميدن شيعه به رافضي، نزول آيه غار در باره ابو بكر، بحث تحريف قرآن، نزول قرآن بر سبعة احرف
مجري:
كليپ شماره ده را ببينيم تا توضيحات را خدمت شما عرض كنم.
كليپ:
[موضوع: چه کسي لقب رافضه را داده است؟]
حسيني:
همين شيعيان اهل كوفه پيش جعفر صادق آمدند و گفتند: به ما يك صفت و لقبي دادهاند كه كمرهاي ما را شكسته است و قلبهايمان هم مرده است.
فإنا قد نبزنا نبزا انكسرت له ظهورنا وماتت له
به ما يك لقب و صفتي دادهاند كه كمرهاي ما را شكسته است.
هاشمي:
بله در کتاب كافي جلد 8 صفحه 33 ميگويد:
جعلت فداك فإنا قد نبزنا نبزا انكسرت له ظهورنا وماتت له أفئدتنا
حسيني:
فدايت شوم، به ما يك صفتي و لقب و اسمي به ما دادهاند كه كمرهايمان شكسته و به خاطر اسمي كه به ما دادهاند قلبهايمان مرده است:
واستحلت له الولاة دماءنا في حديث رواه لهم فقهاؤهم
پادشاهان خونهاي ما را حلال دانستهاند، در حديثي كه فقهاي اهل سنت براي پادشاهان روايت كردهاند، ميگويد كه ابو عبد الله فرمود:
الرافضه؟
اين اسمي كه به شما دادهاند رافضه است؟
گفتند بله، حضرت فرمود:
لا والله ما هم سموكم ولكن الله سماكم به
اهل سنت به شما رافضه نگفتهاند؛ اما خداوند هست كه شما را رافضه ناميده است.
ميفرمايد: خداوند شما را رافضه ناميده است.
امام جعفر صادق است.
ببينيد دعاي حضرت حسين چه فرمودند:
لاترد عني و لكن
هيچ وقت پادشاهان آنها را لعنت كردهاند، الان آمدهاند پيش جعفر صادق و شكايت ميكنند و ميگويند: به ما ميگويند: رافضه، اين براي ما خيلي سنگين است.
ميگويند: به ما ميگويند: رافضي، ما ناراحت ميشويم.
حضرت ميفرمايد: اهل سنت به شما رافضي نگفتند، خدا شما را رافضي ناميده است.
اين به خاطر جنايت و خيانت شما است كه كردهايد.
هاشمي:
اين در كتب شيعه وجود دارد.
چرا تا حالا حذف نكردهاند و هيچ تعليقي براي آن بسته نشده است؟
اين مطلب در كتاب كافي است.
حسيني:
اينجا ابو عبد الله ميفرمايد: رافضه نام نهادن
مجري:
جناب استاد يزداني اين كارشناس وهابي ادعا كرده است كه خداوند شيعيان را رافضي ناميده است نه اهل سنت، پاسخ حضرت عالي را ميشنويم.
استاد يزداني:
در جواب اين كارشناس وهابي چند نكته را عرض ميكنم.
نكته اول:
سند اين روايتي كه اينها به آن استناد ميكنند، ضعيف است؛ چون در سند اين روايت شخصي است به نام محمد بن سليمان است كه از پدرش نقل ميكند كه هم خودش و هم پدرش از غلات هستند و تمام علماي رجال شيعه او را متهم به غلو و و كذب كردهاند و گفتهاند: اين آقا غالي و دروغگو است.
قبل از آن سهل بن زياد است كه سهل بن زياد اختلافي است.
محمد سليمان و پدرش سليمان ديلمي، اين دو نفر غالي هستند و علماي شيعه به شدت آنها را تضعيف كردهاند؛ ولي متأسفانه اين آقايون كارشناس و وهابيها، سند روايت را بررسي نميكنند؛ چون توانايي بررسي سند روايات كتابهاي شيعه را ندارند.
فقط هر روايتي در بحارالانوار پيدا كردند، ميگويند: كتاب بحار كتاب معتبر شيعه است؛ در حالي كه تمام روايات شيعه در بحار آمده است؛ يعني نود درصد روايات كه در كتابهاي ديگر است، در بحار است؛ ولي هر چيزي كه ميآورند ميگويند: سندش صحيح است؛ در حالي كه خودش و آقاي حيدري بارها ميگفتند: هر كس به روايت ضعيف از كتابي استناد كند، مانند آن خرمگسي است كه وارد باغ ميشود و ميوه و گلها و همه چيزهاي زيبا را رها ميكند و مستقيم روي نجاست مينشيند و شيرينترين و لذت بخشترين جاي باغ همان نجاست است، اينها هم همين طور هستند.
ضرب المثلي را كه استفاده كردند، دقيقا بر خود اين آقايون تطبيق ميكند.
اين همه روايات زيبا در كافي است، اينها فقط ميروند آن رواياتي را كه سند آن ضعيف است را ميخوانند.
نكته دوم:
متأسفانه اين دو كارشناس وهابي در اينجا تزوير و تحريف ميكنند و تمام روايت را نميخوانند.
قسمت اول روايت را ميخوانند و نشان ميدهند؛ اما ادامه آن را نشان نميدهند و تلاش هم ميكنند كه پوشيده بماند و بينندگان عزيز نبينند.
متأسفانه اين كارشناسها مردم و بينندگان خودشان را آدمهاي ناداني فرض كردهاند و در حقيقت به شعور آنها توهين ميكنند كه شايد مردم نروند كتاب را نبينند؛ يعني هميشه اين طور هستند.
فكر ميكنند كه مردم اهل تحقيق نيستند و دنبال نميكنند و روايت را نميبينند.
اگر ادامه روايت را نشان ميداد مچ اينها باز ميشد؛ ولي ادامه آن را نشان ندادند.
من ادامه اين روايت را ميخوانم تا بينندگان عزيز به شخصيت اين دو نفر بيشتر پي ببرند.
اين همان مطلبي است كه ايشان خواند:
جعلت فداك فإنا قد نبزنا نبزا انكسرت له ظهورنا وماتت له أفئدتنا واستحلت له الولاة دماءنا في حديث رواه لهم فقهاؤهم، قال: فقال أبو عبد الله (عليه السلام): الرافضة؟ قال: قلت: نعم، قال: لا والله ما هم سموكم ولكن الله سماكم به
اين همان روايت است كه ابوبصير پيش امام صادق عليه السلام ميآيد ميگويد:
جانم فدايت، اينها يك لقب بسيار بدي به ما دادهاند كه كمر ما را شكسته است و قلبهاي ما را ميرانده است و واليان سني به دليل همين روايتي كه فقهاي آنها نقل كردهاند، خون ما را حلال كردهاند.
امام صادق فرمود: اين همان لقب رافضه است؟ گفت بله، بعد امام ميفرمايد: اهل سنت و فقهاي سني نيستند كه شما را رافضه ميگويند؛ بلكه خدا شما را رافضه ناميده است.
از اين استفاده ميكنند و بعد حمله ميكنند به شيعه كه اگر رافضي هستيد، خدا شما را رافضي ناميده است.
اين را هم امام صادق ناميده است؛ ولي ادامه روايت را نميخوانند؛ چون ادامه روايت منظور را كاملا روشن و مشخص ميكند.
امام صادق در ادامه ميفرمايد:
أما علمت يا أبا محمد أن سبعين رجلا من بني إسرائيل رفضوا فرعون وقومه لما استبان لهم ضلالهم فلحقوا بموسى (عليه السلام) لما استبان لهم هداه فسموا في عسكر موسى الرافضة لأنهم رفضوا فرعون
الكافي، الشيخ الكليني، ج 8، ص 34
اي ابا محمد (كنيه ابوبصير است) مگر شما نميدانيد كه هفتاد نفر از بني اسرائيل، وقتي فهميدند كه فرعون و قومش گمراه است، فرعون و قوم فرعون را رفض كردند و وقتي فهميدند موسي اهل هدايت و هدايتگر است، به موسي ملحق شدند، اين افراد در لشگر موسي معروف شدند به رافضيها، يعني كساني كه فرعون را رفض كردند و حرف فرعون را رد كردند.
بعد ميفرمايد: اينها افرادي بودند كه در لشگر حضرت موسي از همه بيشتر عبادت ميكردند و از همه بيشتر موسي و هارون را دوست داشتند؛ مثل همان كه شيعيان هستند.
بعد خدا به موسي وحي كرد كه اين نام را در تورات براي اين افراد ثبت كند كه نام اينها از اين به بعد رافضه باشد.
رافضه كساني كه حضرت موسي را پيروي ميكردند و فرعون را رد ميكردند.
بعد ميفرمايد: موسي اين كار را كرد و بعد ميفرمايد:
يا أبا محمد رفضوا الخير ورفضتم الشر
الكافي، الشيخ الكليني، ج 8، ص 34
آنها (يعني اهل سنت) و ديگر مذاهب، خير را رفض كردند، آنها هم رافضي هستند و شما شر را رفض كرديد و رافضي هستيد.
بله، ما رافضي هستيم و به اين لقب افتخار ميكنيم، به اين معنا كه ما دين ابابكر و عمر و عثمان و عايشه را رفض كرديم و قبول نداريم.
ما اگر رافضي هستيم، به اين خاطر كه اهل بيت را دوست داريم و دشمنان اهل بيت را قبول نداريم و رفض ميكنيم، اين افتخار براي ما شيعهها است.
بعد در ادامه ميفرمايد: همه مردم منشعب شدند و گروههاي مختلفي شدند؛ اما شما شيعيان آمديد از اهل بيت پيغمبر پيروي كرديد؛ ولي آنها از ديگران پيروي كردند.
شما از كساني پيروي كرديد كه خدا آنها را انتخاب كرده بود:
فأبشروا ثم أبشروا
الكافي، الشيخ الكليني، ج 8، ص 34
بشارت باد بر شما، بشارت باشد بر شما.
روايت اين قدر جالب است؛ ولي وهابيها متأسفانه ادامه اين را نميخوانند و فقط همان اول آن را ميخوانند كه خدا شما را رافضي ناميده است، بله، خدا ما را رافضي ناميده است؛ اما ما چه كسي را رفض كرديم؟
دشمنان اهل بيت را رفض کرديم.
چه كسي را دوست داريم؟
ما اهل بيت را دوست داريم.
متأسفانه اين كارشناسان وهابي با تزوير و تحريف، تلاش ميكنند كه واقعيت را چيز ديگري جلوه دهند و اين نشانگر اين است كه خود اين وهابيها به عقيده خودشان اطمينان ندارند؛ چون كسي كه به تزوير و تحريف و دروغ متوسل ميشود، خودش را هم در حقيقت قبول ندارد، مشروعيت مذهب خودش را هم قبول ندارد، وگرنه نيازي به دروغ گويي نيست.
بيايد واقعيتها را بگويد، مردم هر كدام را كه دوست داشتند، هر كدام را كه حق پنداشت، ميپذيرند و پيروي ميكنند.
مجري:
ظاهرا آيه هم داريم كه بعضيها آن چيزي كه به نفع آنها است، آن را ميگيرند و آن چيزي كه به ضرر آنها است، را رها ميكنند، دقيقاً مصداق همين است.
استاد يزداني:
بعضي از آنها به بعضي از قرآن ايمان ميآورند و به بعضي ديگر قرآن ايمان نميآورند و كافر ميشوند.
مجري:
برويم سراغ شبهه بعدي كه مطرح شده است.
كليپ شماره 11 را با هم ميبينيم تا من توضيحات را بدهم.
كليپ:
[موضوع:
هاشمي:
جناب آقاي ميرزايي آدرس آيات غار كه حضرت ابوبكر رضي الله عنه با رسول خدا در غار حضور داشتند را ميخواستند، آياتي كه در مورد صحابه رسول خدا در قرآن بيان شده است؛ حال آن كه آياتي كه فضائل صحابه به كنايتا يا صراحتا ميآيد، آيات خيلي زيادي هستند.
شما لطف كنيد، فقط آياتي را كه صراحتاً است، بيان کنيد.
حسيني:
اين آيه غار، آيه 40 سوره مباركه توبه است.
البته اين موضوع از آيه 38 شروع ميشود و ادامه دارد تا آيات بعد؛ اما آن چيزي كه در مورد رسول الله و آيه غارش هست، در آيه 40 آمده است.
يك تخته سنگ بزرگي است که زير اين تخته سنگ، يك حفره و گودالي است که در اين گودال پنهان شده بودند. ابوبكر گفت: يا رسول الله، اگر كسي زير پايش را نگاه كند ما را ميبيند، رسول خدا فرمود:
لا تحزن ان الله معنا
ناراحت نشو خدا با ما است.
هاشمي:
چرا پيامبر نفرمود: ان الله معي؟
حسيني:
قضيه، قضيه ايماني است و اين كه حضرت ابوبكر و رسول الله هر دو بر اساس هدف و اين معيت معيت ايماني بود؛ در حالي كه حضرت موسي به قوم خودش چه فرمودند؟
وقتي كه فرمودند:
ان معي ربي
در اينجا پيامبر ميفرمايد:
ان الله معنا
هدف يكي بود و هر دو هم مطلوب بودند.
براي هر دو جايزه گذاشته بودند
ان الله معنا
به راستي كه الله با ما است.
اين معيت، يك معيت خاصي است.
اي ابوبكر ناراحت نشو که خدا با ما است.
مع الصادقين مع المتقين مع المحسنين
اين معيت يك معيت خاصي است، معيتي است كه همراه با محسنين است.
اين معيتي كه براي متقين ذكر فرمودند، اين بالاتر از آن است.
هاشمي:
آقايون ميگويند: لا تحزن گفته است، حضرت ابوبكر حزن داشته است و اين حزن
الا ان اولياء الله ولا خوف عليهم و لا يحزنون
حسيني:
خداوند به پيامبرش هم فرموده است:
ولا تحزن عليهم ولا تك في ضيق مما يمكرون ان الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون
سوره نحل، آخر سوره جزء چهاردهم، ميفرمايد: بر اين كافران ناراحت نشو، گفت: وظيفهات را انجام بده، لا تحزن ناراحت نشو.
هاشمي:
الا تخافي ولا تحزني
مجري:
اين آقايون هميشه به همين يك آيهاي كه وجود دارد، مباهات ميكنند كه جناب ابوبكر در كنار پيامبر بود و يار غار پيامبر بوده و اين هميشه باعث افتخار آنها است؛ منتهي نكتهاي كه اينجا مطرح شده است، اين است كه اين كارشناس وهابي ادعا كرده است كه خداوند در اين آيه غار، لا تحزن ان الله معنا اين معيت در حق ابوبكر يك معيت خاص است و حزن و اندوه براي او اشكال ندارد، آيا واقعا چنين است؟
استاد يزداني:
بنده قبلا هم اين را مفصل توضيح دادهام، اينها هم برنامه را ديده بودند و بعد هم جوابهاي بسيار ضعيفي دادند؛ ولي متأسفانه عبرت نگرفتند و باز هم اين حرفها را تكرار كردند كه اين معيت در حق ابوبكر معيت خاص است؛ در حالي كه اين آيه نه تنها فضيلتي را براي ابوبكر ثابت نميكند؛ بلكه صراحتا عدم ايمان ابوبكر را به گفتههاي پيغمبر ثابت ميكند.
اينها ادعا ميكنند كه اين برترين فضيلت ابوبكر است.
همه آنها در ذيل آيه غار، در تفاسير اهل سنت ادعا كردهاند.
همين آيهاي كه اينها ادعا ميكنند كه برترين فضيلت ابوبكر است، به صراحت عدم ايمان او را ثابت ميكند؛ همان طور كه همه بينندگان عزيز و آنهايي كه با آيات قرآن آشنا هستند، ميدانند كه اين آيه در سال دهم هجري قمري نازل شده است؛ در حالي كه خداوند در اينجا داستان ده سال قبل يعني سال اول هجري را بيان ميكند.
خداوند در اينجا ميفرمايد:
إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا
سوره توبه آيه 40
خداوند به زبان عربي آشنا بوده يا نبوده؟
آشنا بوده؛ پس چرا به جاي فعل ماضي از فعل مضارع استفاده كرده است؟
بايد ميفرمود:
اذ قال لصاحبه لا تحزن ان الله معنا
چرا فرمود:
اذ يقول لصاحبه؟
اين بسيار نكته مهمي است كه ثابت ميكند، طبق قواعد زبان عربي و نحو لغت عرب، هر گاه فعل مضارع جاي فعل ماضي استفاده شود، دلالت بر دوام و تكرار و ادامه داشتن آن عمل ميكند.
در حقيقت خداوند ميخواهد با همين ظرافتي كه به كار ميبرد، ثابت كند كه حزن و اندوه ابوبكر مدام و مستدام بوده است و دائم ميلرزيده و حزن داشته است، يعني رسول خدا همواره به ابوبكر ميفرموده است:
لا تحزن ان الله معنا
ولي ابوبكر به حرف پيغمبر گوش نميكرد و ايمان نداشت به اين كه خداوند با اوست.
به همين كه خدا با اوست، ايمان ندارد؛ چون اگر ايمان داشت، حزن معنا نداشت؛ همان طوري كه پيغمبر حزن نداشت و با كمال آرامش بود.
خود علماي اهل سنت، آقاي رشيد رضا، مفسر معروف اهل سنت و وهابي، در تفسير المنار جلد 10 صفحه 369 ميگويد:
و قد عبر عن الماضي بصيغة الاستقبال للدلالة علي التكرار مستفاد من بعض الروايات
خداوند به جاي ماضي از صيغه مضارع استفاده كرده است و يقول گفته است، به خاطر اين که ثابت كند که حزن ابوبكر مدام بوده و ادامه داشته است.
ما قبلا رواياتي را از صحيح بخاري و ديگر كتابهاي اهل سنت خوانديم كه وقتي ابوبكر از دور مشركين را ديد به پيغمبر گفت: يا پيغمبر، ما را دنبال ميكنند و به ما رسيدند، پيغمبر فرمود:
لا تحزن ان الله معنا
نترس حزن و اندوه نداشته باش که خدا با ماست.
اين حرف پيغمبر را آنجا باور نكرد، جريان ادامه داشت و بالاتر آمدند و مشركين هم پايين كوه آمدند، باز ابوبكر ترسيد و پيغمبر فرمود:
لا تحزن ان الله معنا
بالاتر آمدند و به وسط هاي كوه رسيدند، باز پيغمبر فرمود:
لا تحزن ان الله معنا
جلوي در غار رسيدند، درباره آن لانه عنكبوت كه معجزهاي از معجزات خدا بود و آنجا به ابوبكر نشان داده بود، باز پيغمبر فرمود:
لا تحزن ان الله معنا
طبق رواياتي كه در كتب اهل سنت آمده است، اين ده پانزده بار تكرار شده است.
معجزه خدا را ميبيند كه عنكبوت آمد و تار تنيد؛ ولي باز هم حزن بر او مستولي بود و ادامه داشت و حزن او كمتر نميشد كه بيشتر هم ميشد.
مشركان از دم غار رفتند، بالاي غار رفت و بعد گفت: پيغمبر، اگر اينها الان به پايين پايشان نگاه كنند من را ميبينند.
پيغمبر اينجا نفرمود:
لا تحزن ان الله معنا
بلكه فرمود: چه گمان ميكني درباره دو نفري كه نفر سوم او خداست.
ديگر نفرمود:
لا تحزن ان الله معنا
ديگر معيت معلوم است كه گرفته شد و اين حزن و اندوهي كه مال ابوبكر بود و ادامه داشت، خداوند به همين دليل سكينه و آرامش خودش را بر ابوبكر نازل نكرد و فرمود:
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ
سوره توبه آيه 40
نه عليهما، با اين كه در قرآن كريم هر جا سكينه بر پيغمبر نازل شده است، بر همراهان و مؤمنان همراه آنها نيز نازل شده است.
اگر مؤمني همراه پيامبر بود، حتما بر آن همراه او هم نازل ميكرد؛ ولي اينجا نازل نكرده است؛ پس مؤمني همراه پيغمبر نبوده است، ابوبكر باشد يا هر كس ديگري كه ميخواهد باشد.
از اين كلمه قال و يقول، اين ظرافتي كه خدا در اينجا به كار برده است، ما صراحتا عدم ايمان ابوبكر را به گفتههاي پيغمبر، ثابت ميكنيم.
ابوبكر به گفتههاي پيغمبر ايمان نداشت، در نتيجه اين آيه نه تنها فضيلتي براي ابوبكر نيست؛ بلكه صراحتا عدم ايمان ابوبكر را ثابت ميكند.
اگر اين دوستان عزيز ما جوابي براي اين مطلب دارند بيان کنند و به اين پاسخ دهند.
ما اين مطلب را مطرح كرديم، اينها ميروند مطالب ديگري در آيه غار مطرح ميكنند.
اين كه گفتهاند: كلمه لا تحزن براي پيغمبر اسلام هم به كار برده شده است، براي حضرت موسي و هارون و مريم و اينها آيات متعددي خواندند؛ چون خيلي طولاني ميشد ما ادامه آن را نشان نداديم.
آياتي را در مورد حضرت مريم، حضرت موسي و هارون خواندند كه آنها حزن داشتند و خدا به آنها فرموده است:
وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي
سوره قصص آيه 7
اما جوابي كه ما به اين قضيه داديم و قبلا بارها هم بيان کرديم؛ ولي اينها گوش نكردهاند، تفاوتي كه بين حزن ابوبكر و حزن پيغمبرها و اولياء الهي است، در اين است كه خداوند يك بار به پيغمبرش فرمود:
لا تحزن
پيغمبر حزنش تمام شد و ادامه نداد.
وقتي خداوند به حضرت موسي عليه السلام فرمود:
قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى
سوره طه آيه 46
حزنش به صورت كامل تمام شد.
بعد از آن با قلب آرام و با اطمينان كامل آمدند پيش فرعون و دعوت خود را آشكار كردند.
وقتي خداوند به مادر حضرت موسي ميفرمايد:
وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ
سوره قصص آيه 7
اي مادر موسي، بچهات را شير بده، اگر ترسيدي او را در دريا بينداز، نترس محزون نباش كه ما او را پيش تو بر ميگردانيم و او از پيامبران ما خواهد شد.
آيا مادر موسي بعد از آن ترسيد؟
خوفي بر او غلبه شد؟
حزن و اندوهي داشت؟
با اطمينان كامل بچه خودش را در دريا رها كرد و ايمان كامل به اين داشت كه خداوند بچهاش را به او بر ميگرداند و با همين وحيي كه خدا بر او نازل كرد حزنش همان جا تمام شد.
براي حضرت هارون، براي حضرت مريم كه خداوند به او هم ميفرمايد: ما به او وحي كرديم كه نترس و حزن نداشته باش او هم حزنش تمام شد؛ اما چرا ابوبكر حزنش پايان نداشت؟
چرا حزنش تمام نميشد؟
هر چقدر كه پيغمبر ميفرمود، خاتم المرسلين در كنارش بود، معجزه بزرگ خدا را ديد؛ اما باز هم حزنش تمام نشد؛ حتي وقتي كه مشركين پايين رفتند، سوراخهايي در كف غار بود كه ميگفتند: از اينجا افعيها ميآمدند و از اين حرفها، باز هم ابوبكر از اين مارها ترسيد و حزن بر او ادامه داشت و گريه ميكرد.
ابوبكر آن قدر در غار گريه كرد كه خود علماي اهل سنت نوشتهاند: ريشش از گريهاش خيس شده بود.
اگر اين حزن عبادت هم بود، پيغمبر فرمود: نترس؛ اما او متأسفانه بر حزن خودش ادامه ميداد.
به جاي اين كه كمك حال پيغمبر باشد، مدام پيغمبر را اذيت ميكرد.
پس اين آيه نه تنها فضيلتي براي او نيست؛ بلكه صراحتا عدم ايمان ابوبكر را ثابت ميكند.
ما از اينها سؤال ميكنيم، چرا ابوبكر به سخن پيغمبر ايمان نياورد؟
چرا ايمان نداشت كه خدا با او است؟
چرا مطمئن نبود كه حتما خدا با آنها است و آنها را كمك ميكند؟
عدم ايمان ابوبكر به گفتههاي پيغمبر چه توجيهي دارد؟
علماي وهابي، كارشناسان شبكه كلمه، ما منتظر هستيم كه شما پاسخ دهيد كه چرا ابوبكر به حرف پيغمبر ايمان نداشت؟
مجري:
استاد ابو القاسمي در مشهد الرضا هستند، در جوار حرم نوراني آقا امام رضا عليه السلام و ارتباط تصويري ما با اين بزرگوار برقرار است.
در برنامه گذشته با اين كه پاسخهايي را از زبان جنابعالي و استاد يزداني داديم براي كارشناسان وهابي درس عبرت نشده است و مجددا اتهامات خودشان را بر ضد شيعه و در خصوص تحريف قرآن تكرار كردند و در ادعايي عجيبتر گفتهاند: شيعيان قرآن مخصوص به خودشان را چاپ كردهاند و به اين دامن زدهاند.
كليپ شماره 1 را با هم ميبينيم بعد پاسخ شما را خواهيم داشت.
كليپ:
[موضوع: تحريف قرآن]
حيدري:
اما متأسفانه كساني كه ملت را هيپنوتيزم كردند و كساني كه از ملت خمس ميگيرند و صيغه از آنها ميگيرند، قطعا آنها به اين قرآن ايمان ندارند و اين قرآن را تحريف شده ميدانند.
مجبوريم بياوريم نشان دهيم كه آقايون به اين قرآن ايمان ندارند، حداقل علما را ميگوييم.
هاشمي:
متأسفانه اين قضيه را بايد گفت و درد آور و رنج آور است كه تمامي علماي شيعه كليني يا طوسي يا صدوق همه اين علما قاطبة قائل به تحريف قرآن بودند.
سجودي:
ببينيد ما يك قاعده كلي داريم و آن اين است كه قرآن تحريف نشده است، دستخوش هيچ نوع دگرگوني نشده است، نه نقطهاي به آن زياد شده و نه نقطهاي از آن كم شده است.
اين عقيده اهل سنت است بالاجماع.
خوشبختانه حوزههاي علميه شيعه هم در اين مسئله با هم متفق هستند كه من سراغ ندارم كه حوزه علميه قم يا نجف يا مشهد يا اصفهان يا هر جاي ديگر دنيا، غير از اين را بگويند.
آنها هم متفق هستند قرآن همان قرآني است كه الان در هر خانهاي است.
يك ديوانهاي كه شيطان بر او سوار است، در يك جاي دنيا حرفي ميزند كه قرآن تحريف شده است، آن حرف پيش خود علماي شيعه هم ارزشي ندارد؛ پس شيعهها در اين با ما متفق هستند و قرآن آنها قرآن ما است.
حيدري:
درباره تحريف بايد عرض كنم كه همان طور كه شما اشاره كرديد و من هم قبلا مقالهاي در اين باره نوشته بودم، عرض كردم كه شيعيان قرآن خودشان را چاپ ميكنند كه اين مقاله در سايتها وجود دارد.
سجودي:
حوزههاي علميه شيعه هم در اين مسئله با ما متفق هستند؛ يعني من نميبينم سراغ ندارم كه حوزه علميه قم يا نجف يا مشهد يا اصفهان يا هر جاي ديگر دنيا، غير از اين را بگويند.
آنها هم معتقد هستند كه قرآن همين قرآني است كه حالا در هر خانهاي است.
پس شيعهها در اين با ما متفق هستند و عملا قرآن آنها قرآن ما است.
استاد ابو القاسمي:
ديديد كه در ابتدا اين كارشناس وهابي كه خودش را كارشناس ميداند، ادعاهايي مطرح كردند كه با ناهماهنگي كارشناس ديگر اين شبكه بود و تعارض را ديديد.
يكي از آنها ميگويد: شيعيان قرآن مخصوص به خودشان را دارند و چاپ كردهاند و ديگري ميگويد: نه، قرآنشان شبيه همان قرآني است كه در دست ما است.
يكي ميگويد: شيعهها قرآن را تحريف شده ميدانند و بالاتفاق، همه آنها اين عقيده را دارند و ديگري ادعا ميكند كه من قبلا شيعه بودم، ميگويد: حوزه علميه قم و مشهد را ميشناسم و هيچ كدام اين اعتقاد را ندارند.
توصيه ميكنيم كه اينها در ابتدا با هم صحبتهايشان را بكنند، اگر ميخواهند تهمتي به شيعه بزنند قبلا هماهنگ كرده باشند، بعد شيعه را اين چنين متهم كنند.
راجع به سؤالي كه ما هفته قبل مطرح كرديم، ما ميدانستيم كه جواب اينها چه چيزي است؛ يعني پيش بيني كرده بوديم و از روي قصد هم گفتيم؛ ولي توقع نداشتيم كه اين قدر اين كارشناس وهابي اشتباهات زيادي در دادن اين پاسخ داشته باشد كه ان شاء الله با هم خواهيم ديد؛ اما براي مطرح كردن اين قضيه در ابتدا يك صحبتي مطرح كرد كه ما خودمان اين قضيه را نديدم و يك خانمي به ما ايميل زده است.
ما گفته بوديم: سوره حمد را يك بچه سه چهار ساله هم ميتواند بخواند، چرا خليفه دوم به صورت ديگري ميخوانده است؟
بعد ايشان دقيقا همان عبارتي را كه ما به كار برديم، گفت: ايشان گفته است كه چرا سوره حمد را كه بچه سه چهار ساله هم بلد است اين طور خوانده است؟
كليپ شماره 2 را با هم ميبينيم.
كليپ:
[موضوع: عمر و تحريف قرآن]
سجودي:
يكي از بينندگان سؤال گذاشته بود، بحث اين كه قرائتهاي شاذه كه از بعضي از صحابه وارد شده بود، ظاهرا يك خانمي در مورد يكي از مأمومين اعتراض گرفته است كه
صراط من انعمت عليهم غير عليهم و غير الضالين
يكي از اتاق فرمان در مورد قرائتهايي كه وارد شده است پرسيده است؛ مثل اين كه بعضي از مأمومين جوگير شدهاند و يك روايتي را پيدا كردهاند كه حضرت عمر به قرائت شاذه خوانده است.
(دوستمان ميگفت: كودك سه چهار ساله بلد است) تكرار كه بخواند.
حيدري:
بنده تهمت زدن و دروغ گفتن را حرام ميدانم و دروغگو و تهمت زن را مسلمان نميدانم.
استاد ابو القاسمي:
اين آقا در ابتدا ميگويد: يك ايميلي براي ما رسيده است، بعد ميگويد: اين دوستمان اين طور بيان ميكرد، كارشناس ديگر آنها هم گفت: كسي كه دروغ گو باشد، از نظر ايشان اصلا مسلمان نيست.
البته آقاي يزداني دروغهاي آنها را در اين برنامه بيان كردند.
بنابراين تا اينجا مشخص شد كه همين اول برنامه دروغ تحويل بينندهها داد و چندين نفر از بينندهها با ما تماس گرفتند و اين نكته را متذكر شدند كه چون دروغ گو كم حافظه است در همان برنامه دچار اشتباه شد.
مجري:
ظاهراً كارشناس ادعا كرده است كه امام باقر عليه السلام هم دقيقا شبيه خليفه دوم نماز را قرائت ميكرده و به روايتي از كتب شيعه استناد ميكردند آيا اين حرف هم صحت دارد يا نه؟
استاد ابو القاسمي:
اول بايد كليپ شماره 3 را با هم ببينيم.
كليپ:
[موضوع:
هاشمي:
دوستمان ميگفت: كودك سه چهار پنج ساله بلد است، ظاهرا امام محمد باقر هم صراط با سين هم روايت كرده كه البته اين از حضرت عمر بن خطاب نقل شده است كه گفتند.
بيننده:
آقاي هاشمي من يك سؤال داشتم.
من چندي پيش شبكه ولايت را نگاه ميكردم، متأسفانه در اين شبكه دو تا برادر شيعه دو تا آخوند نشسته بودند و از كتابهاي اهل سنت روايت ميكردند، در مورد اين كه ما ميگوييم: حضرت علي غيرت داشت كه دفاع نكرد، اين آقايون ميگويند: اگر عثمان غيرت داشت چرا از زنش دفاع نكرد؟
از صحيح مسلم هم روايت ميكردند كه يك روزي عثمان در خانه نشسته بود و زنش هم آنجا بود و يك شخصي آمد كه اسم او را هم دقيقا يادم نيست، عذر ميخواهم نميخواهم اين الفاظ را به كار ببرم با زن عثمان ور ميرفت و ميزد به پشتش و ميگفت كه عجب زن
هاشمي:
اين دفاع نشد.
مثل كودكي به او ميگويند: اين كار را نكن ميگويد: فلاني اين را كرده است من هم ميكنم؛ يعني دفاع از حضرت علي؛ يعني چون ديگران اشتباه كردهاند، حضرت علي هم بايد اين اشتباه را بكند؟
حالا بالفرض محال كه همچين چيزي براي حضرت عثمان پيش آمده باشد؛ چون ديگران نتوانستند اين كار را انجام دهند، حضرت علي هم نميتواند اين كار را انجام دهد.
استناد خيلي بچه گانه است؛ مثل اين كه كودكي را ميزنند، ميگويد: چرا فلاني ميگويد: من هم ميگويم، اين پيام را به ايشان برسانيد.
استاد ابو القاسمي:
اين كارشناس وهابي در ابتدا ميگويد: امام باقر عليه السلام، اگر ايشان اندكي با كنيههايي كه در كتب شيعه راجع به ائمه ما آمده است آشنايي داشتند، ميدانست ابو عبد الله لقب امام صادق عليه السلام است و نه امام باقر.
ايشان همان جوابي را كه خودش بچه گانه ميداند، يعني ميگويد: به فرض امام صادق اين كار را كرده باشد، شما بايد براي عمر را حل كنيد؟
نه، اين كه ما براي امام صادق را حل كنيم، شما كه ميگوييد: شيعيان اعتقاد به تحريف قرآن دارند، شما خودتان در اين كليپ ميگوييد: نبايد قياس كرد.
اگر فلاني اين كار را كرد، چرا فلاني آن را انجام داده، شما اول قضيه خليفه دوم را حل كنيد و بعد سراغ مطالب بعد برويد.
چون كليپ طولاني ميشد اين را مطرح نكرديم که ميگويد: اين قرائت جزء قرائتهاي متواتر شيعه است.
اگر متواتر است، چند سند برايش بياور.
شما كه همان چند سند را هم نتوانستي بياوري، يكي هم نشان دادي.
تمام مطالبي كه در كتب شيعه راجع به اين عبارت آمده است، تمام آنها از تفسير قمي نقل كردهاند، يعني تنها مدرك اين قضيه تفسير قمي است و غير از آنجا مدرك ديگري ندارد؛ براي همين علماي شيعه گفتهاند:
روي عن اهل بيت
هيچ كدام تأييد قطعي نكردهاند.
فقط گفتهاند: نسبت داده شده است به اهل بيت.
عزيزان و بزرگان مستحضر هستند و بارها اعلام كردهاند كه تفسير قمي، مشخص نيست كه نويسندهاش چه كسي است.
80 درصد مطالب را نويسنده از تفسير علي بن ابراهيم جمع كرده است و 10 درصد از تفسير ابي الجاوود و باقي را از جاههاي ديگر.
اصلا نويسنده اين تفسير مشخص نيست كه چه كسي است.
كسي كه اين تفسير را براي ما نقل كرده است، شخصي است به نام ابو الفضل العباس يا ابو الفضل بن عباس است كه او هم مجهول است.
بنابراين اين تفسير اعتباري ندارد؛ يعني علماي شيعه خودشان گفتهاند: نسبت داده شده است به اهل بيت و تأييد نكردهاند.
البته اهل سنت نسبت قطعي دادهاند به امام صادق عليه السلام كه ان شاء الله ذكر خواهيم كرد؛ اما در كتب شيعه اين قضيه مدرك قطعي ندارد، تنها نسبت داده شده است آن هم با اسناد ضعيف.
آن چيزي كه ما براي شما از خليفه دوم نقل كرديم، چندين سند بود و خود شما اعتراف كرديد كه اين قضيه به صورت متواتر و قطعي در كتب اهل سنت آمده است.
كليپ شماره 4 را با هم ميبينيم.
كليپ:
[موضوع: تحريف قرآن در کتب شيعه]
حيدري:
اين را توضيح دهم كه در كتب برادران شيعه وجود دارد و به عنوان روايت شاذه نيست؛ بلکه به عنوان روايت اصيل است که زراره ميگويد:
عن زراره عن جعفر عليه السلام قال سمعته يقرأ صراط من انعمت عليهم
يعني امام محمد باقر را ديدند كه اين طور ميخواند.
در روايت ديگري از فضيل عن ابي جعفر ميگويد:
لو كان يقرأ صراط من انعمت عليهم غير مغضوب عليهم و غير الضالين
استاد ابو القاسمي:
ملاحظه کرديد كه دو روايت نقل ميكند از امام محمد باقر عليه السلام و ابو جعفر.
ايشان كنيه را درست بيان ميكند، مثل آن كارشناس نيست.
من عبارتي كه ايشان گفتند:
يقرأ صراط من انعمت عليهم
را جستجو ميزنم در كتب شيعه ببينيم كه چه نتيجهاي پيدا ميشود.
تنها مصادري كه موجود است، در کتاب لسان الميزان ابن حجر است که روايتهاي مختلف كه از همان فتح القدير آقاي شوكاني است ميآورد.
كارشناس محترم اين جزء مصادر شيعه به حساب ميآيد؟
آقاي وهابي، شما وقتي كه ميخواهيد حرف بزنيد، بياييد مصادر را نشان دهيد و يك چيزي بيان كنيد كه همه قبول داشته باشند، نه اين كه بيخود يك متني را قرائت كنيد و فكر كنيد كه كسي متوجه دروغگوييهاي شما و متنهايي كه به صورت جعلي نشان ميدهيد نيست.
آن زمان گذشته و بايد منتظر پاسخهاي كوبنده از جانب شيعه باشيد.
مجري:
در بخش بعدي هم كارشناس وهابي براي توجيه اين مطلب از عمر ميگويد: ما قرائتهاي سبعه داريم كه اجماعي بين شيعه و سني است و تا زمان عثمان بوده است و اينها منسوخ شده است.
اگر پاسخ اين را بفرماييد ممنون ميشويم.
استاد ابو القاسمي:
اتاق فرمان اگر كليپ 5 را هم نشان دهند من پاسخ اين قضيه را هم مطرح ميكنم.
كليپ:
[موضوع: قرائات سبعة قرآن]
هاشمي:
قرآن بر هفت حرف نازل شده است.
فريقين شيعه و سني، هيچ كس در اين قضيه مختلف نيست.
احراف سبعه يا قرائت سبعه، جاي خلاف بين علما، آيا احراف سبعه همان قرائت سبعه است يا قرائت سبعه با احراف سبعه متفاوت است؟
به هر صورت اين قضيه احراف سبعه در زمان رسول خدا و در زمان قبل از جمع آوري قرآن توسط حضرت عثمان رايج بود و صحابه با احراف سبعه قرائت ميخواندند.
بالاخره يكي با اين حرف و يكي با آن حرف و روايات متداول است تا اين كه اميرالمؤمنين حضرت عثمان بن عفان داماد دو دختر رسول خدا و باجناق حضرت علي، مسلمانان را بر يك حرف و بر يك قرآن جمع آوري كرد.
استاد ابو القاسمي:
ايشان گفت: آقاي عثمان بوده است كه مردم را از هفت قرائت به يك قرائت وادار كرده است.
هفت قرائت چه چيزهايي است؟
از كارشناس وهابي تقاضا ميكنيم كه شما اول برو و كتب ابن تيميه را حداقل بخوان، ابن تيميه را كه قبول داري، ايشان در كتب رسائل و فتاوا، تفسير جلد 12 صفحه 569، قرائتهاي مختلف را نقل ميكند و ميگويد: قرائت ابوجعفر، يعقوب، خلف، قرائت حمزه، كسائي، ابي عمرو و نعيم، اينها قرائتهاي سبعه است.
هيچ كدام از ائمه سلف هم نگفتند: قرائت فقط در همين هفت تا منحصر ميشود.
اين هفت تا هيچ ربطي به احراف سبعه ندارد.
بيشتر از هفت تا هم هست، بعد ميگويد: اين قرائتها در زمان قرائت ابوبكر بن مجاهد، در قرن سوم جمع شده است.
چطور ميگويد: اين قرائتها مربوط به قبل از زمان عثمان است و عثمان همه را جمع كرده است بر يك قرائت واحد؟
اين حرف را آقاي ابن تيميه هم قبول ندارد.
آقاي ابن حزم در كتاب الاحكام به صراحت ميگويد: اين حرف را هيچ جاهلي نميزند.
اين مطلب در جلد 1 صفحه 92 اين کتاب آمده است.
ان شاء الله ما در باب اجماع با برهان صحيح ذكر خواهيم كرد كه قرائات سبعهاي كه قرآن به آن نازل شده است، همه آنها باقي است و هر كسي هم كه فكر كرده است كه عثمان اينها را جمع كرده است، حرفش باطل است.
عثمان كارش به اينها هيچ ربطي نداشت.
بنابراين خود علماي اهل سنت هم اين حرف كارشناس وهابي را قبول ندارند.
نه ايشان ميداند كه علم قرائت چه چيزي است و نه بحث احراف سبعه را ميداند که چيست.
گفت: احراف سبعه، مطلبي است که بين شيعه و سني اجماعي است.
چرا يك نگاهي به فتاواي علماي شيعه و روايت شيعه نينداختي؟
اين طور به شيعه دروغ نبند، خيلي زشت است براي شما، براي شخصي مثل شما خجالت آور است.
شخصي با من تماس گرفته بود، گفت: اگر من جاي اينها بودم و شما يك برنامه براي من داشتيد، از فرداي آن روز در شبكه نميآمدم از بس خجالت ميكشيدم.
نميدانم كه اينها چه رويي دارند كه هر روز ميآيند و ما جوابشان را ميدهيم و دوباره همان را مطرح ميكنند؟
ميگويد: احرف سبعه نزد شيعه اجماعي است، يك نگاهي به روايتها و فتاواي علماي شيعه ميكردي.
روايت معتبر شيعه در كتاب كافي است كه اين قدر شما استدلال ميكنيد.
بيا و اين روايت را به مردم نشان بده و بعد بگو: اين عقيده شيعه راجع به احراف سبعه است.
آقاي فضيل بن يسار ميگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:
إن الناس يقولون إن القرآن نزل على سبعة أحرف فقال كذبوا أعداء الله ولكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد
الكافي، الشيخ الكليني، ج 2، ص 630
اهل سنت ميگويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده است، حضرت فرمود: دروغ ميگويند، يك حرف است و از نزد يك شخص نازل شده است.
اين روايتهاي شيعه است.
علماي شيعه هم مثلا آقاي خويي در کتاب البيان في تفسير قرآن ميگويند: عدهاي خيال و توهم كردند كه احرف سبعه همان قرائتهاي سبعه است و يك سري حرفهايي ميزنند؛ اما ما بيان ميكنيم:
وان ذلك شئ لم يتوهمه أحد من العلماء المحققين
البيان في تفسير القرآن، السيد الخوئي، ص 160
حتي علماء محققين هم توهم اين مطلب را به ذهن خودشان نميآورند.
ايشان هم تصريح ميكنند كه قرائـتهاي سبعه بعد از سال 300 آمده است.
باز در صفحه 193 از همين كتاب ميگويند:
وحاصل ما قدمناه أن نزول القرآن على سبعة أحرف لا يرجع إلى معنى صحيح فلا بد من طرح الروايات الدالة عليه ولا سيما بعد أن دلت أحاديث الصادقين – ع – على تكذيبها وأن القرآن إنما نزل على حرف واحد وان الاختلاف قد جاء من قبل الرواة.
البيان في تفسير القرآن، السيد الخوئي، ص 193
نزول قرآن بر سبعة احرف اصلاً معنا ندارد، اگر هم رواياتي در كتب اهل سنت آمده است، ما آنها را قبول نداريم و اين روايتها را كنار ميگذاريم؛ چون ما از اهل بيت روايت داريم كه اصلا اين مطلب را قبول ندارند.
قرآن يك حرف بيشتر نيست و اگر اختلاف قرائت است از باب روات آمده است.
مجري:
باز ادعا كردهاند كه اين قرائت صراط من انعمت كه هفته گذشته هم ما به آن پرداختيم، يك قرائت ادراجي است و گفتهاند يعني پيامبر تفسير را در وسط قرآن ذكر كرده است و بعضي از صحابه هم اشتباه كردهاند.
كليپ شماره 6 را با هم ميبينيم بعد پاسخ استاد ابوالقاسمي را شنونده خواهيم بود.
كليپ:
[موضوع: قرائت ادراجي]
(اگر عمر قرآن را به صورت غير متعارف بخواند، قرائت ادراجي و بيان تفسير قرآن ميشود.)
هاشمي:
قرائات شاظ يك دسته ديگر است به نام ادراج كه درج شده است.
اين درج را علماء به اين صورت گفتهاند که زماني كه قرآن نازل ميشد، صحابه مينوشتند يا حفظ ميكردند.
در لا به لاي كلمات مبهمي كه بود، حضرت رسول توضيح ميداد و صحابي كه قرآن را مينوشتند، يكي از اين صحابه متوجه نميشد كه اين توضيح پيامبر است نه قرآن، بعدها صحابه گفتند: اين توضيح است نه قرآن.
مثلا اين آيه که ميفرمايد:
يا ايها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبأ صحيح فتبينوا
اما در قرائت شاذهچه ميخوانيم:
فتثبتوا
همين صراط من انعمت عليهم كه يك نوع توضيحي بود.
(اما اگر شيعه به روايتي از اهل سنت استناد كند كه در آن تفسير آيه در ميان آيه آمده باشد و به نفع شيعه باشد، اعتقاد به تحريف ميشود)
حيدري:
و علت اين كه به تحريف قرآن باور دارند به اين انگيزه است كه ميگويند: چون قرآن كلام خدا است و در كلام خدا علي بن ابي طالب به عنوان خليفه رسول الله و امام آمده و اسمش مطرح بوده و فضائلش بوده است:
بلغ ما انزل اليك بعلي
اين چنين بوده است؛ چون كه اين چيزها الان وجود ندارد، اين خودش دليلي است كه قرآن تحريف شده است.
استاد ابو القاسمي:
اين كارشناس وهابي كه عنوان هم داده بوديم، وقتي نوبت به قرائت خليفه دوم ميرسد، ميگويد: اين قرائت ادراجي است.
پيغمبر يك تفسيري بيان كردند، تفسير پيغمبر هم كه از جانب وحي ميآيد
وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى
سوره نجم آيه 3 و 4
بنابراين اين هم يك جور تفسير ميشود که وحي بوده است و اشتباه كرده است و آن را وسط قرائت قرآن قرار داده است؛ اما اگر شيعه بيايد دقيقا همين عبارت را از كتب اهل سنت براي آنها نقل كند كه پيامبر اين طور فرموده است و صحابه هم اين طور ميخواندند تحريف ميشود؛ بنابراين شيعه اعتقاد به تحريف دارد.
كتابي كه ملاحظه ميکنيد، الدر المنثور تأليف عبد الرحمن بن كمال جلال الدين سيوطي است که ميگويد:
وأخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال كنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك) ان عليا مولى المؤمنين (وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس)
الدر المنثور، ج 3، ص 117
ما اين طور ميخوانديم.
آقاي كارشناس وهابي اين را هم شما قرائت ادراجي بدان.
95 درصد مطالبي كه ميآيند به شيعه نسبت ميدهند و ميگويند: شيعه قائل به تحريف قرآن است، از همين گونه مطالب است.
پيغمبر يك مطلب تفسيري وسط آيه بيان كردند.
امام صادق ميفرمايند: پيغمبر اين طور خواندهاند يا اين كه ما اعتقاد داريم:
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى
علماي اهل سنت گفتهاند: وحي يوحي يعني وحي ينزل، وحيي كه از آسمان ميآيد.
حضرت فرمودند: اين طور نازل شده است و آيه با تفسيرش با هم آمده است.
اين تفسير آيه است كه از جانب خدا آمده است، آقا شيعه كافر شد.
آقاي كارشناس وهابي، ما وقتي اين سؤال را از شما پرسيديم، ميدانستيم كجا را ميخواهيم بزنيم كه شما آن قدر خوشحال شديد كه گفتيد: شيعهها رفتند يك چيزي گفتهاند كه جوابش خيلي ساده است.
نه خير شما يا بايد ميگفتيد: خليفه دوم قرآن را تحريف شده ميداند كه كافر ميشد يا بايد ميگفتيد: اينجا قرائت ادراجي است.
اگر بگوييد: قرائت ادراجي است، ما هم ميگوييم: هر چي كه شما به ما نسبت ميدهيد، قرائت ادراجي است و واقعا هم همين است.
آقاي خويي هم همين را جواب دادهاند؛ اما فرق ما و شما در اين است كه شما در همان برنامهاي كه ميگوييد: براي عمر قرائت ادراجي است، در همان برنامه يك قرائت ادراجي از شيعه كه آن هم از اهل سنت نقل كرده است را مطرح ميكنيد و ميگوييد: نگاه كنيد شيعه اعتقاد به تحريف قرآن دارد.
اين فرق بين ما و شما است كه شما ميخواهيد شيعه را به تحريف قرآن متهم كنيد، آن هم با ادله واهي كه خود شما هم شبيه آن را در كتب خودتان داريد.
مجري:
بالاخره اهل سنت ميتوانند اين گونه نماز بخوانند يا نه؟
چون كارشناس وهابي در يك برنامه ديگر ادعا ميكند كه اجماع داريم كه اين گونه قرآن خواندن جايز نيست؛ چون روايت شاذه است.
كليپ شماره 7 را ميبينيم بعد از توضيحات را ميشنويم.
كليپ:
[موضوع: براي نماز بايد قرائت متواتر و به خط عثماني باشد]
حيدري:
يعني همين روايتي كه براي ما روايت شاذي است و از عبد الله بن زبير رضي الله عنه و عمر فارق نقل شده است، از نظر ما روايت شاذي است و علماء اجماع دارند كه دو دليل نياز دارد كه روايت شاذ در قرائتها خوانده شود:
اول اين كه به رسم عثماني يعني خط عثماني باشد كه فعلا در مصحف نوشته شده است.
دوم اين كه سند متواتر داشته باشد.
اگر بر فرض يكي از روايتهاي شاذ مثلا با سند متواتر نقل شده باشد، مثل همين روايت؛ اما مطابق با رسم عثماني نباشد، خواندن آن قرائت درست نيست و جايز نيست؛ حتي اگر از صحابه نقل شده باشد.
جواب مختصر آن اين است كه روايتي كه از عمر فاروق روايت شده است كه ميگويد:
صراط من انعمت عليهم
يكي از روايتهاي شاذ نقل كرده است، ايشان تنها نيست، عبد الله بن زبير نيز همراه عمر فاروق در اين رابطه موافق است.
هاشمي:
استاد حيدري سؤال من اينجاست، در زمان اميرالمؤمنين حضرت عمر بن خطاب، زمان حضرت زهرا هنوز قرائات بر احرف سبعه و قرائات سبعه خوانده ميشد و جايي براي اين بود كه يك نفر مثلا بر يكي از اين قرائات هفت گانه بخواند؛ اما بعد از حضرت عثمان، امام محمد باقر مگر قرائات تواتر به او نرسيده بود كه الان بيايد به قرائات شاذه و آن هم سوره فاتحه كه يك كودك سه چهار ساله گاها بلد است بخواند؟
مجري:
با اين تناقض گويي كه اينها داشتند، آيا ميتوانند اين طور نماز بخوانند يا خير؟
اين كارشناس وهابي ميگويد: اجماع داريم كه اين گونه قرآن خواندن جايز نيست و چون روايت شاذه است.
استاد ابو القاسمي:
ما سؤال ميكنيم: شما ميگوييد: اجماع دارند كه بعد از عثمان اين گونه خواندن جايز نيست، مگر دين پيامبر قابل تغيير است كه تا زمان عثمان يك مطلب باشد و اين طور خواندن جايز باشد و بعد از عثمان طور ديگري باشد، و اين كه تا زمان عثمان جايز باشد مثلا ما فلان كار را انجام ميدهيم و بعد در زمان عثمان حرام شده باشد؟
دقيقا مثل ازدواج موقت، تا زمان خليفه دوم جايز بوده است كه انجام دهيم و از زمان خليفه دوم به بعد حرام شد.
فما أَحَلَّ الله على لِسَانِ نَبِيِّهِ فَهُوَ حَلَالٌ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وما حَرَّمَ على لِسَانِ نَبِيِّهِ فَهُوَ حَرَامٌ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ
سنن الدارمي، ج 1، ص 126
اين حرفهايي كه شما ميزنيد، يعني اعتقاد نداشتن به ديني كه پيامبر آورده است، يعني ديني كه پيغمبر آورده است ناقص است؛ ولي خليفه عثمان گفت: از اين به بعد قرآن اين طوري است، تا حال اگر كسي اين طور خوانده است، پيامبر اشتباه كرده است، از اين به بعد من ميگويم: اين طور باشد و هيچ كس هم حق ندارد كه مخالفت كند.
اگر هر كس مخالف رسم الخط عثماني خواند، اشتباه كرده است.
اين معني حرف كارشناس وهابي است.
از ايشان سؤال ميكنيم، شما گفتيد: اهل سنت اجماع دارند كه بعد از عثمان نميشود خواند، سؤال ميكنيم: آقاي عبد الله بن زبير كي اين قرائت را داشته است؟
آقاي عبد الله بن زبير قطعا تا زمان قتل عثمان امام جماعت نشده است كه بيايد اين طور بخواند.
اولين جايي كه امام جماعت شد، سر دعوايي بود كه بين طلحه و زبير رخ داد، سر امامت جماعت در جنگ جمل، آقاي عبد الله بن زبير را جلو فرستادند و بعد از آن هم تا زمان خلافت خودش كه بعد از كشته شدن عثمان بوده است.
پس عبد الله بن زبير بعد از عثمان اين قرائت را خوانده است.
اولين كسي كه ميگوييد: كار حرام انجام داده است، آقاي عبد الله بن زبير است.
ميگوييد: قرائت شاذه است، اگر شاذ است و يك نفر گفته است، عمر و عبد الله بن زبير بود بعد ببينيم كه علماي ديگر اهل سنت چه گفتهاند.
در تفسير بحر المحيط ميگويد: عبد الله بن مسعود و زيد بن علي بن حسين هم همين طوري خواندهاند:
وقرأ : صراط من أنعمت عليهم ابن مسعود و عمر و ابن الزبير وزيد بن علي
تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 147
در تفسير ثعلبي ميگويد:
وقرأ الصادق صراط من أنعمت عليهم وبه قرأ عمرو بن الزبير وعلي
تفسير الثعلبي، ج 1، ص 122
امام جعفر صادق عليه السلام هم اين طور خوانده است.
پس علماي شما يكي دو نفر نقل نكردهاند.
نگوييد كه قرائت شاذه است.
شما چون ميگوييد: قرائت شاذه است خواندن آن حرام است و اين اجماعي است، شما برو اول فتاواي اهل سنت را ياد بگير بعد اين طور حرف بزن.
نيازي هم نيست كه خيلي بگردي، آقاي ابن تيميه كه شما خيلي به او اعتماد داريد، در كتاب خودش اين مطلب را آورده است.
در کتاب رسائل و فتاوي ابن تيميه في التفسير، قرائتهاي شاذه را مثال ميزند و مينويسد:
و صراط من انعمت عليهم… وأمثال ذلك فهذه إذا قرىء بها فى الصلاة ففيها قولان مشهوران للعلماء هما روايتان عن الامام أحمد
كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية في التفسير، ج 12، ص 570
اگر اينها خوانده شود، يك قول نداريم؛ بلکه دو قول داريم:
از امام احمد دو روايت آمده است:
أحدهما تصح الصلاة بها لأن الصحابة الذين قرأوا بها كانوا يقرؤونها فى الصلاة ولا ينكر عليهم
كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية في التفسير، ج 12، ص 570
اين طور خواندن نماز درست است؛ چون صحابه اين طور خواندهاند و هيچ كس هم نميتوند به صحابه اشكال بگيرد، صحابه اينها را در نماز ميخواندند و به صحابه نميتوان اشكال گرفت،.
دوم: نه، اينها متواتر نيست؛ چون متواتر نيست ممكن است كه قرآن باشد و نسخ شده باشد و آن صحابي هم علم به ناسخ پيدا نكرده باشد و اشتباها ميخوانده باشد.
البته اين كارشناس وهابي اين مثالي كه صراط من انعمت عليهم را مثال ادراجي گفت كه ما نميفهميم كه اينجا چه لفظي به عنوان تفسير اضافه شده است، يا ايشان ورقهاي را جلويش گذاشته بودند و اشتباهي خوانده است؛ يعني در آن ورقه يك مواردي داريم که قرائتهاي مختلفي است كه قرائت شاذه است و مخالف متن عثماني است و يك سري قرائتهاي ادراجي است كه اضافه كردن كلمات است و نه جا به جا كردن كلمات؛ مثل همان مثالي كه من از كتب اهل سنت راجع به ولايت اميرمؤمنان علي عليه السلام عرض كردم که به آن ميگويند: قرائت ادراجي.
ايشان نميدانست كه قرائت ادراجي چه چيزي است؛ ولي علماي اهل سنت گفتهاند: در مورد اين گونه قرائـتها، دو قول داريم، يك عده ميگويند: ميشود و يك عده ميگويند: نميشود؛ چون كه صراط من انعمت، ممكن است ناسخ به خليفه دوم نرسيده باشد و دقيقا شبيه همين جواب را در همان برنامه قبل ما با نشان دادن تفسير پي دي اف كتاب المصاحف عرض كرديم كه خود كارشناس وهابي هم نوشته است.
فرض بگيريم که ما بي سواد هستيم و نميفهميم، آن كارشناس وهابي كه دكتراي علوم قرآني دارد او هم نميفهميد؟
آقاي ابن تيميه هم نميفهميده است که در اينجا احتمالا بحث ناسخ و منسوخ است كه اين مطالب را مطرح كرده است؟
البته ما اين نكته را هم عرض ميكنيم که قرائت خليفه دوم، نميتواند قرائت شاذ باشد؛ بلكه به گفته علماي اهل سنت، بحث ناسخ و منسوخ است كه به خليفه دوم ممكن است كه نرسيده باشد.
ما سؤال ميكنيم، خليفه دوم مگر خليفه نبود، زشت نيست كه خليفه آنها غلط بخواند ناسخ و منسوخ را نداند و صحابه و مردم هم به او نگويند، متذكرش نكنند؟
اين كارشناس ميگويد: شيعه علوم قرآن بلد نيست، الان مشخص شد كه چه كسي علوم قرآن نميداند.
كليپ شماره 8 را ببينيم.
كليپ:
[موضوع: زشت است که علماي شيعه علوم قرائات را بلد نيستند]
هاشمي:
كسي از ابجديات و مقدمات يك علم و فن سراغ نداشته باشد زشت نيست؛ اما زشت آنجايي است كه اين شخص خودش از روحاني و رجال دين باشد و گاها عمامه هم دور سر پيچانده باشند، اينجا خيلي زشت و خنده آور است و واقعا زننده است براي پيروان و براي كساني كه قرار است كه زير منبر اين آقا بنشينند؛ حال آن كه از سادهترين و پيش پا افتادهترين علوم قرائات را بلد نيست.
مشكل توجيه كردن به كسي كه در زمينه قرائات قرآن اطلاع دارد، خيلي ساده است؛ يعني خيلي راحت ميتوان به او گفت: اين سرنگ است و اين قرص و شربت است.
كسي كه بلد نيست خيلي مشكل است.
و متأسفانه اين دسته از رجالي كه لباس ديني و لباس علم پوشيدهاند؛ اما از علم هيچ بهرهاي نبردهاند، گاها جوگير ميشوند و احساس ميكنند كه فتح الفتوح كردهاند و احساس ميكنند كه الان است كه به عنوان شخصيت بارز عالم اسلامي معرفي ميشوند و غافل از اين كه در بين قرآن قرائات است، قرائات متواتر است، قرائات شاذ است.
استاد ابو القاسمي:
اين كارشناس وهابي چگونه خواست شيعه را مسخره كند و حال آن كه خودش نميدانست.
دقيقا در همان جوابي كه ما منتظرش بوديم، در همان نقشهاي كه ما از قبل ميدانستيم كه سؤال چه چيزي است و جواب آن چه خواهد بود، همان پاسخي كه ما ميخواستيم بدهد را داد و خيلي هم بهتر؛ چون دقيقا در همين برنامه، ايشان يك قرائت ادراجي از كتب اهل سنت را به شيعه نسبت داد و گفت: شيعه قائل به تحريف قرآن است و اين اشتباه بسيار بزرگي بود كه ايشان كرد.
سؤالي كه از ايشان ميخواهم اين هفته مطرح كنم و ببينيم كه اين هفته آيا جرأت جواب دادن دارد يا نه، ما خواستيم يك جوري بگوييم كه از همان اول ايشان نترسد و فرار نكند و فكر كند كه جوابي هم دارد؛ اما سؤال ديگري ميپرسيم.
فرض بگيريم قرائت آقاي عمر به قول شما قرائت ادراجي باشد كه قرائت ادراجي هم نيست و قرائت شاذه است،.
فرض بگيريم كه حرفهاي شما درست است؛ اما يك سؤال ديگر ميپرسيم؛ آقاي عبد الله بن مسعود گفته است: معوذتين جزو قرآن نيست.
در کتاب مسند احمد بن حنبل، با تعليق شعيب الارنووط جلد 35 شماره 21188 ميگويد: عبد الله بن مسعود از قرآنهايي كه داشت، معوذتين يعني سوره قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق را پاك ميكرد و ميگفت: اينها اصلا جزء قرآن نيست.
آقاي ارنووط هم ميگويد:
اسناده صحيح رجاله ثقات رجال الصحيح
سؤال ميپرسيم، اين هم قرائت ادراجي است؟
يعني عبد الله بن مسعود دو سوره را از قرآن حذف كرده و گفته است: جزء قرآن نيست؟
آقاي عبد الله بن مسعود نگاه به قرآنهاي ديگران ميكرده ميگفته است: اين قرآني كه شما داريد تحريف شده است؟
الان عبد الله بن مسعود بيايد و قرآنهاي كل مسلمانها را نگاه كند چه ميگويد؟
ميگويد: قرآنهاي كل مسلمانها تحريف شده است و دو سوره زياد دارد؛ چون اين دو سوره جزء قرآن به حساب نميآيد.
شما قبلا گفته بوديد: هر كس اعتقاد به تحريف قرآن داشته باشد كافر است و بارها اين را از شما شنيدهايم و از شيعه هم خواستيد كه هر كس قرآن را تحريف شده ميداند، بگوييد: كافر است و ما قبول نكرديم و گفتيم: به بزرگان و خلفاي خودتان و صحابه ميرسد.
يك قرائتي هم از عمر آورديم كه توجيه كرديد كه توجيهتان هم غلط بود؛ ولي حالا فرض ميگيريم كه آن را هم قبول كرديم، اين را چه قرائتي ميدانيد؟
قرائت شاذه ميدانيديا قرائت ادراجي ميدانيد؟
پاره كردن دو سوره صفحه آخر قرآن ميدانيد؟
اين را پاسخ دهيد كه آقاي عبد الله بن معسود صحابي كافر ميشود يا خير؟
براي حسن ختام هم ما يك مجموعهاي از قرائـتهاي شاذه خود اين كارشناسهاي وهابي جمع آوري كرديم، اينها دليل علمي كه نداشتند، گفتند: كارشناسهاي شبكه ولايت قرآن را غلط ميخوانند، ما هم چيزي نگفتيم.
در عرض چند جلسه نشستيم چند تا از برنامههايي را كه گوش داديم را گلچين كرديم؛ اما فقط حرفهاي يك كارشناس را پخش ميكنيم و بقيه كارشناسها را هم ميگذاريم كه بيايند در باب تحريف قرآن و قرائت صحبت كنند تا بعد قرائتهاي شاذه آنها را هم پخش كنيم.
كليپ شماره 9 را با هم ميبينيم.
كليپ:
[موضوع: غلط قرآني حيدري]
حيدري:
يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي (و في جنتي!!!)
اي انسان آسوده خاطر، اي مؤمن، آرام به سوي پروردگارت بازگرد؛ در حالي كه تو خشنود هستي و الله نيز از تو خشنود است؛ پس وارد جمع بندگان اهل ايمانم در بهشت شو در بهشت من داخل شو.
قل إن صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين (لا شريك له؛ اين را نخواند) و بذلك أمرت و انا اول المسلمين (لله رب العالمين؛ اين را اضافه كرد)
سوره انعام آيه 162 و 163
جزء آخر آيه اين است
و الغوا فيه لعلكم تَغلِبون؛ (تَغلِبون را تُغلبون خواند)
سوره فصلت آيه 26
مجري:
ظاهراً اين سه چهار مورد از دهها موارد است كه حتي به عبارت قرآن هم توجه ندارند و حتي نميتوانند رو خواني قرآن هم داشته باشند؛ چه برسد به اين كه بخواهند آن را تفسير كنند.
استاد ابو القاسمي:
اين نمونهها را پخش كرديم و عرض كردم كه اين تنها يك نمونه از يك كارشناس است، ما مورد بسيار گستردهاي جمع كرديم از كساني كه ميآمدند و چون دليل علمي نداشتند ما را مسخره ميكردند كه نگاه كنيد اينها قرآن را غلط خواندند و در بوق و كرنا و بزرگ كردند.
ما از معروفترين كارشناس آنها گذاشتيم كه مشت نمونه خروار است كه مانيتور تصوير قرآن را نشان ميدهد از رو هم اضافه و حذف ميكند،
فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي
سوره فجر آيه 29 و 30
ادخلي را حذف ميكند في را جاي آن ميگذارد.
ما اميدواريم كه دست از اين كارهاي زشت خودشان بردارند.
از اين برخوردهاي ناشايست، از اين دروغ پراكنيها، از اين تهمت زدنها بردارند و به راه راست باز گردند.
راه راست به سوي همه باز است.
اينها ادعا ميكنند كه سيد هستند، ما عادت داريم كه در شب عيد غدير از سادات عيدي بگيريم، آقاي هاشمي شما كه سيد هستيد به شيعهها عيدي بده.
امشب خبر توبه كردن خودت را اعلام كن.
آقاي حيدري، شما سيد هستي بيا و خبر توبه كردن خودت را اعلام كن و دل شيعيان را شاد كن.
مجري:
با توجه به اين كه فردا عيد سعيد غدير خم است، اين كارشناس وهابي ادعا كرده است كه كلمه ولي هيچ گاه به معني خليفه و جانشين نيامده است و هيچ مفسر لغت شناسي هم اين مطلب را نگفته است.
ابتدا كليپ را ببينيم بعد پاسخ را از زبان حضرت عالي خواهيم شنيد.
كليپ:
[موضوع: هيچ يک از لغويها و مفسرين ولي را به معني جانشين بيان نکردهاند]
خدمتي:
موضوع دوم اين كه معناي ولي را هيچ كس؛ چه مفسر قرآن و چه لغوي برداشت نكرده است كه ولي يعني جانشين، ولي يعني خليفه، ولي يعني كسي كه امامت مسلمين را به عهده ميگيرد، هرگز همچين معني در لغت ذكر نشده است.
استاد يزداني:
ابتدا يك خلاصهاي از كل جواب دوست عزيزمان جناب ابوالقاسمي بدهم كه هدف ما از طرح آن سؤال چه بود.
ما كاملا سؤال را كارشناسي كرده بوديم و جواب آنها را پيش بيني ميكرديم و اهدافي داشتيم از جمله اين كه تقريبا هشت جلسه از برنامه كلمه طيبه گذشته بود و اينها حاضر نميشدند كه مستقيما بيايند و سؤالات ما را جواب دهند، گفتيم يك كاري كنيم كه اينها وارد گود شوند و بخواهند جواب ما را بدهند كه به هدف خودمان رسيديم و خوشحال شديم و اميدوار هستيم كه از اين بعد جوابهاي ديگر و سؤالي را كه دوست عزيزمان آقاي ابو القاسمي كه آن باز با اهداف خاص مطرح شده است جواب دهند.
ما ببينيم كه جواب اينها چه چيزي است.
باز جلسه ديگر جواب ميدهيم به همين صورت اين گفتگوها حداقل به طور غير مستقيم هم كه هست، ادامه پيدا كند تا مردم راحتتر بتوانند قضاوت كنند و حق را بشناسند.
اين يكي از هدفهاي ما بود كه اينها را وادار كنيم سؤال ما را پاسخ دهند و سؤال را هم طوري طرح كرديم كه اينها فكر كنند كه جوابي برايش دارند و ديديم كه چه جوابي دادند و استاد ما استاد ابوالقاسمي جواب كوبندهاي دادند و من فكر نميكنم جواب سؤال بعدي را بدهند.
هدف بعدي اين بود كه ما تمام روايات تحريف را كه در كتب شيعه است از زبان خود اينها جوابش را بگيريم.
گفتند: اينها ادراجي است، تفسير است، قرائتهاي شاذه است، با همين كلامي كه اينها گفتند، تمام رواياتي كه در باب تحريف در كتابهاي شيعه آمده است، جواب داده ميشود.
همه روايات بلا استثناء همين است، يا تفسير است يا قرائتهاي شاذ و يا اين كه اجتهاد است؛ مثل عمر بن خطاب كه اجتهاد ميكرد، اينها هم اجتهاد كردند، يا قرائت ادراجي است.
ما به اين دو هدفمان رسيديم و هدفهاي ديگر هم داشتيم كه الان وقت نيست.
اين كارشناس ادعا كرده است كه كلمه ولي هيچ گاه به معناي خليفه و جانشين نيامده است و هيچ مفسري از مفسرهاي اهل سنت اين را نگفتهاند و هيچ لغت شناسي اين را نگفته است و هيچ كس هم نگفته است.
ما دهها نفر از مفسران اهل سنت را داريم كه اين را گفتهاند؛ ولي خيلي براي ما مهم نيست كه مفسران آنها چه گفتهاند، ما به صدر اسلام ميرويم و كلمه ولي را از زبان خليفه اول و دوم و سوم و عايشه و ائمه اينها مطرح ميكنيم تا ببينيم اينها كلمه ولي را به چه معنا ميگرفتند.
معناي واژه ولي در فرهنگ خلفا:
اولين روايت را از كتاب صحيح مسلم كتاب الجهاد و السير، باب حكم الفيء است.
داستان اين گونه است كه اميرالمؤمنين و عباس پيش عمر ميآيند و از او درخواست ميكنند كه ارثيه را بدهند، فدك را درخواست ميكنند.
عمر بن خطاب سخنان طولاني را ميگويد و بعد ميگويد كه شما همين درخواست را در زمان ابوبكر هم مطرح كرديد:
فلما تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال أبو بَكْرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم
صحيح مسلم، ج 3، ص 1378
وقتي رسول خدا از دنيا رفت، ابوبكر گفت: من ولي رسول خدا هستم.
اينجا ولي به چه معنا است؟
ما از كارشناسان وهابي سؤال ميكنيم كه كلمه ولي در اينجا به چه معنا است؟
آيا به معناي دوست است؟
اگر به معناي دوست باشد، خيلي معناي آن بد ميشود، يعني رسول خدا از دنيا رفت من دوستش شدم تا زنده بود با او دشمن بودم.
آيا اين معنا را ميپذيريد؟
اگر اين معنا را ميپذيريد ما از جمله من كنت وليه فعلي وليه ميگذريم و به جملات ديگر را ميچسبيم.
از اين يك روايت ميگذريم، شما فقط همين را بپذيريد.
در ادامه ميگويد: شما آمديد و ميراث خود را خواستيد و ابوبكر از رسول خدا روايتي را نقل كرد:
ما نُورَثُ ما تركنا صَدَقَةٌ
صحيح مسلم، ج 3، ص 1378
پيغمبر فرموده است: ما ارث به جا نميگذاريم، هر چه از ما به جا بماند صدقه است.
در ادامه ميگويد: اميرالمؤمنين و عباس شما دو نفر نظرتان اين بود:
فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا
صحيح مسلم، ج 3، ص 1378
شما دو نفر او را كاذب آثم و خائن ميدانستهايد.
اين در كتابهاي برادران اهل سنت است، كتاب شيعه نيست و ما هم قصد توهين نداريم.
عين روايت شما را ميخوانيم و ترجمه ميكنيم، يعني اميرالمؤمنين قبول نداشته ولايت ابوبكر را بعد از رسول خدا و همچنين قبول نداشته است كه چنين روايتي نقل كرده باشد.
آيا ولي در اينجا به معناي دوست است؟
سپس ميگويد:
ثُمَّ تُوُفِّيَ أبو بَكْرٍ وأنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَوَلِيُّ أبي بَكْرٍ
صحيح مسلم، ج 3، ص 1378
ابوبكر از دنيا رفت و من ولي رسول خدا و ابوبكر شدم.
اينجا ولي را به چه معنا ميگيريد؟
يعني وقتي كه ابوبكر از دنيا رفت، من تازه دوست رسول خدا و دوست ابوبكر شدم ناصر و ياورش شدم، همين معنايي كه اينها ميگويند، آيا واقعا اين معنا منظور است؟
آيا مقصود اين است؟
اگر اين باشد كه خيلي بد ميشود، به ضرر شما است.
در ادامه ميگويد:
فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا
صحيح مسلم، ج 3، ص 1378
نظر تو علي و عباس اين بود كه من يعني عمر كاذب، دروغ گو، بدكار و گنهكار و حيلهگر و خائن هستم.
از برادران اهل سنت و كارشناسان وهابي سؤال ميكنيم: ولي را شما در اينجا به چه معنا ميگيريد؟
اين هم روايت بسيار مشهور و آچار فرانسه شيعه در هر بحث است.
اين روايت در بحث و شبههاي كه مطرح كنيم، معمولا به درد شيعه ميخورد.
روايت بعدي اولين سخنراني ابوبكر، وقتي ابوبكر به خلافت رسيد چه سخنراني كرد؟
لما ولي أبو بكر رضي الله تعالى عنه، خطب الناس فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أما بعد أيها الناس فقد ولُيتكم ولستُ بخيركم،
أنساب الأشراف، ج 1، ص 254 و عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 1، ص 34 و تاريخ الطبري، ص 237 ـ 238
وقتي ابوبكر ولي شد.
ولي اينجا به چه معنا است؟
ولي يعني دوست، يعني ابوبكر وقتي دوست شد خطبه خواند؟
وقتي ياور و ناصر شد وقتي محب شد، اينها معناي ولي است؟
نه معناي آن واضح است وقتي ابوبكر خليفه شد، جانشين پيغمبر شد، خطبه خواند بعد از خطبه گفت: اي مردم من ولي شما شدم؛ در حالي كه بهترين شما نيستم.
ولي اينجا به چه معنا است؟
يعني من دوست شما شدم؛ در حالي كه بهتر از شما نيستم؟
اينجا ولي قطعا به معناي جانشين و خليفه است كه آقا ادعا ميكرد كه هيچ تفسيري نياورده است و هيچ لغوي نياورده است.
پس ابوبكر نه تفسير بلد بوده است و نه لغت بلد بوده است و نه به زبان عربي آشنا بوده كه اينها را گفته است.
ابوبكر وقتي ولي شد خطبه خواند و گفت:
ولُيتكم ولستُ بخيركم،
أنساب الأشراف، ج 1، ص 254 و عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 1، ص 34 و تاريخ الطبري، ص 237 ـ 238
من ولي شما شدم در حالي كه بهترين شما نيستم.
ابن كثير دمشقي سلفي شاگرد ابن تيميه همين روايت را ميآورد و ميگويد:
وهذا إسناد صحيح
البداية والنهاية، ج 5، ص 248
سند روايت صحيح است.
كارشناسان وهابي دقت كنند، ما هر روايتي را كه ميآوريم صحت آن را ثابت ميكنيم؛ ولي شما متأسفانه اين كار را نميكنيد و هر روايتي كه به دستتان رسيد، استناد ميكنيد، يا واقعا آدمهايي هستيد كه مشكل داريد و مريض هستيد و نيت سوء داريد يا اين كه واقعا علم آن را نداريد و نميتوانيد روايت را بررسي سندي كنيد.
قد وليت عليكم ولست بخيركم… وهذا إسناد صحيح
البداية والنهاية، ج 5، ص 248
روايت بعدي انتصاب عمر به عنوان ولي است.
اين هم در كتابهاي اهل سنت نقل شده است كه ما روايت را قبلا خواندهايم كه ميگويد: وقتي ابوبكر در حالت احتضار بود، دستهايش را بالا برد و گفت:
اللهم وليته بغير أمر نبيك
الثقات، ج 2، ص 193
خدايا من عمر را به غير دستور پيغمبرت ولي قرار دادم، اينجا ولي به چه معنا است؟
آيا دوست است؟
دوست را كه نميشود كس ديگر براي ما انتخاب كند، خود انسان از هر كس خوشش آمد دوست ميشود.
در ادامه ميگويد:
فوليت عليهم خيرهم
الثقات، ج 2، ص 193
خدايا من بهترين اينها را ولي شما كردم.
باز در ادامه ميگويد: نامه به شام مينويسد و به فرماندهان لشگرهاي مسلمين نامه مينويسد:
قد وليت عليكم خيركم ولم آل لنفسى ولا للمسلمين خيرا
الثقات، ج 2، ص 193
من بهترين شما را ولي قرار دادم، اينجا ولي به چه معنا است؟
ابوبكر ميگويد: من بهترين شما را ولي قرار دادم.
اين سؤالات اينجا زياد است كه اصلا چرا شما با مردم مشورت نكردي؟
چرا انتخاب كردي؟
بدون امر پيامبر و با مردم هيچ مشورتي نشده است.
اگر اينها روايتي دارند براي ما بياورند كه ابوبكر با چه كساني مشورت كرده است؟
همه صحابه مخالفت كردند.
اين از ثقات ابن حبان است كه بدون دستور پيغمبر است و اينجا سه چهار جا از كلمه ولي استفاده شده است.
ابن تيميه حراني كه خداي وهابيها است، هم همين را ميآورد و ميگويد: وقتي ابوبكر عمر را انتخاب كرد، مردم طائفهاي با او مخالفت كردند تا جايي كه طلحه آمد و به ابوبكر گفت:
ماذا تقول لربك إذا وليت علينا فظا غليظا
منهاج السنة النبوية، ج 7، ص 461
چه ميگويي در جواب خدا كه بر ما يك آدم بد اخلاق را ولي قرار دادي.
ولي به چه معنا است؟
قطعا ولي به معناي جانشين و خليفه است.
در صفحه ديگر ميگويد:
وقد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا
منهاج السنة النبوية، ج 6، ص 155
يعني در دوستي عمر؟
چه ميگويي در جواب خدا كه آدم بد اخلاق و تند خو و سخت گير را ولي ما قرار دادي.
اينجا ما سؤال ميكنيم، آقاي ابوبكر از كلمه ولي اينجا چه استفادهاي كرده است؟
روايت بعدي عمر بن خطاب وقتي از جانب ابوبكر به عنوان خليفه انتخاب ميشود، خطبه ميخواند:
حين ولي
أنساب الأشراف، ج 3، ص 412
اينجا ولّي به چه معنا است؟
عمر خطبه خواند زماني كه ولي شد.
ولي به معناي دوست است؟
وقتي دوست شد خطبه خواند، اين خيلي خنده دار و مسخره است؛ ولي متأسفانه اين كارشناسها دقت و مطالعه نميكنند و همين طور اين مطالبشان را عرضه ميكنند، بدون اين كه مطالعه كنند.
بعد ميگويد: وقتي خطبه خواند، ستايش خدا را كرد و بر پيغمبرش صلوات فرستاد و گفت:
إني قد وليت عليكم، ولولا رجائي أن أكون خيركم لكم… ما توليت ذلك منكم
أنساب الأشراف، ج 3، ص 412
من ولي شما شدم، اگر نميدانستم كه بهترين شما هستم اين كار را نميكردم و ولي شما نميشدم و اين كار را به عهده نميگرفتم.
در اينجا همه يك ماده ولي استفاده شده است، به هر معنايي كه شما بگيريد، ما هم به همان معنا ميگيريم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم من كنت وَلِيَّهُ فَعَلِىٌّ وَلِيُّهُ
مسند أحمد بن حنبل، ج 5، ص 361
هر كس من ولي او هستم علي ولي اوست.
عين همين مادهاي كه شما استفاده كرديد، ابوبكر و عمر و عثمان استفاده كردهاند.
البته روايت زياد است حدود پنجاه شصت صفحه جمع كردم؛ ولي وقت ما كم است.
روايات ديگري هم وجود دارد در كتابهاي اهل سنت كه باز يكي دو تا از آنها را نشان ميدهيم.
ولو أدركت معاذ بن جبل ثم وليته
أخبار المدينة، ج 2، ص 61
لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح لوليته
أخبار المدينة، ج 2، ص 61
ولو أدركت خالد بن الوليد لوليته
الإمامة والسياسة، ج 1، ص 25
لو كان سالم مولى أبي حذيفة حيّاً لولّيته الخلافة
تفسير البحر المحيط، ج 4، ص 314
اينها در اينجا به چه معنا است؟
كلمه ولي از زبان عمر بن خطاب، از زبان عايشه نقل شده است، اينها يك روايت به ما نشان دهند با سند صحيح كه خلفاء اينها را معناي ديگري گرفتهاند و توجيه كنند و به ما نشان دهند.
روايت در اين رابطه بسيار زياد است كه من به همين اندازه اكتفا ميكنم و به اين كارشناس توصيه ميكنم كه از اين به بعد خواستند حرفي بزنند و جواب شيعهها را بدهند و شبههاي مطرح كنند، اول صحيحترين كتابهاي خودشان را بخوانند.
صحيح مسلم و ساير كتابها را بخواند و بعد اين ادعا را بكند.
ما هم اميدوار هستيم كه اين كارشناسان به خودشان بيايند و مطالعه كنند.
ما حجت را بر اينها تمام كرديم.
حرفهايي كه زديم تا حالا اينها جوابي نداشتهاند، اگر جوابي داشتند ميدادند و اينها را توجه ميدهيم كه آينده و قيامت و قبري هست، مبادا روزي برسد كه هيچ كاري از دستتان بر نيايد.
فقط من كنت مولاه در غدير نقل نشده است.
همان طور كه گفتم، كلمه من كنت مولاه هم نقل شده اما من كنت وليه هم نقل شده است، من كنت وليه فإن علياً وليه، اين طور هم نقل شده آن طور هم نقل شده است.
اين توضيح را بدهم كه پيغمبر يك خطبه يك ساعته دو ساعته خوانده است.
در اين خطبه تعبيرهاي مختلف را گفته است.
هر كس يكي از اينها را حفظ كرده است و براي ما نقل كرده است.
متأسفانه اين بيشتر مشهور شده است كلمه ولي كمتر مشهور است و ما بيشتر اين يكي را توصيه ميكنيم؛ چون شبهات كمتر است و جواب آن راحتتر است.
من كنت وليه فعلي وليه
اين هم در كتابهاي اهل سنت آمده است.
پايان