شيعيان با پيروي از خاندان رسول خدا صلوات الله عليهم اجمعين ، بر اين عقيده هستند كه طبق آيه مباركه بلاغ ، رسول خدا صلي الله عليه وآله مأمور بود كه ولايت و امارت امير مؤمنان عليه السلام را به تمامي مسلمانان ابلاغ نمايد . آن حضرت نيز بنا بر وظيفهاي كه داشت ، با بليغترين و صريحترين كلمات ، اين وظيفه مهم را به انجام رساند
بسم الله الرحمن الرحيم
دلالت حديث غدير بر ولايت امير مؤمنان عليه السلام
حديث غدير از احاديثي است كه تواتر آن را بزرگان و دانشمندان علم رجال و حديث اهل سنت تأييد كردهاند ؛ بنابراين نميتوان در اصل صدور آن ترديد كرد كه ما اين مطلب در مقاله «تواتر حديث غدير از ديدگاه اهل سنت» به صورت كامل بررسي كردهايم ؛ اما اين كه منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» ولايت و امامت امير مؤمنان عليه السلام بوده و يا صرف محبت و دوستي آن حضرت ، بحثي است اساسي كه از گذشته تاريخ به شكلي مستمر بين مورّخان ، محدثان و متكلمان شيعه و سني جريان داشته و دارد .
شيعيان با پيروي از خاندان رسول خدا صلوات الله عليهم اجمعين ، بر اين عقيده هستند كه طبق آيه مباركه بلاغ ، رسول خدا صلي الله عليه وآله مأمور بود كه ولايت و امارت امير مؤمنان عليه السلام را به تمامي مسلمانان ابلاغ نمايد . آن حضرت نيز بنا بر وظيفهاي كه داشت ، با بليغترين و صريحترين كلمات ، اين وظيفه مهم را به انجام رساند ؛ اما از آن طرف پيروان مكتب خلفا معتقدند كه هدف رسول خدا صلي الله عليه وآله فقط و فقط محبت و دوستي آن حضرت بوده و جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» نميتواند ولايت و امامت علي عليه السلام را ثابت كند ؛ زيرا كلمه «مولي» هيچگاه به معناي «اولي» نميآيد .
بررسي اين مطلب در قدم اول مستلزم مطالعه و مراجعه به آراء اهل لغت و آشنايان به اصطلاحات و ادبيات عرب است كه ميتواند بخش مهمي از برداشتهاي نادرست و غلط كساني را كه با عناد ورزي سعي در تحريف حقايق تاريخي دارند افشاء نمايد .
از اين رو ، لازم است تا به اظهارات برخي از صاحبان لغت و شعر و ادب مراجعه و توجه نمائيم ، تا معلوم شود كه برداشتهاي انديشمندان پيرو اهل بيت عليهم السلام از واژههاي «مولي» و «ولي» ، مستند به درك و فهم و تفسير بزرگاني از دانشمندان اهل سنت است كه در تاريخ ، تفسير ، لغت و شعر معناي واقعي اين الفاظ و كلمات را روشن كردهاند .
بنابراين ابتدا نگاه كوتاهي خواهيم داشت به آراء بزرگان و دانشمنداني از اهل سنت كه از چهرههاي شاخص در ادبيات عرب محسوب ميشوند و سپس از قرائن موجود در روايات غدير و غير آن اثبات خواهيم كرد كه مفهومي غير از ولايت ، امامت و رهبري قابل استفاده نيست و انكار آن جز عناد و لجبازي نخواهد بود .
معناي «مولي» به معناي «اولي» از ديدگاه اهل لغت :
برخي از دانشمندان اهل سنت با توجه به رسوبات ذهني و پيشفرضهايي كه داشتهاند ، نه تنها «مولي» و «ولي» را در حديث به معناي محبت و دوستي گرفتهاند ؛ بلكه ادعا كردهاند كه به اجماع اهل لغت ، لفظ «مولي» هيچ گاه به معناي «أولي» به كار نميرود ! .
شيخ عبد العزيز دهلوي ، نويسنده كتاب التحفة الإثنا عشريّة در اين باره مينويسد :
« و گويند كه مولي به معني اولي به تصرف است و اولي به تصرف بودن عين امامت است اول غلط درين استدلال آن است كه اهل عربيه قاطبه انكار كردهاند كه مولي به معني اولي آمده باشد بلكه گفته اند كه مفعل به معني افعل هيچ جا در هيچ ماده نيامده چه جاي اين ماده علي الخصوص الا ابوزيد لغوي كه اين را تجويز نموده » .
الدهلوي ، حافظ (عبدالعزيز) غلام حليم بن شيخ قطب الدين احمد بن شيخ ابوالفيض المعروف به شاه ولى الله الهندى ، تحفه اثنا عشري ، باب هفتم: در امامت . صفحة 348 به بعد ، منبع :
http://www.aqeedeh.com/ebook/list_book.php?catID=20
و شهاب الدين آلوسي ، مينويسد :
ووجه استدلال الشيعة بخبر «من كنت مولاه فعلى مولاه» أن المولى بمعنى الأولى بالتصرف ، وأولوية التصرف عين الامامة ولايخفى أن أول الغلط فى هذا الاستدلال جعلهم المولى بمعنى الأولى وقد أنكر ذلك أهل العربية قاطبة بل قالوا : لم يجىء مفعل بمعنى أفعل أصلا ولم يجوز ذلك إلا أبو زيد اللغوى متمسكا بقول أبى عبيدة فى تفسير قوله تعالى : هى مولاكم أى أولى بكم .
روش استدلال شيعه به خبر «من كنت مولاه فعلي مولاه» اين است كه مولي به معناي أولي به تصرف است و اولويت به تصرف همان امامت است . روشن است كه نخستن اشتباه شيعيان در اين استدلال گرفتن مولي به معناي أولي است ؛ در حالي كه تمام لغت شناسان آن را انكار كردهاند و بلكه گفتهاند : صيغه مفعل هيچگاه به معناي أفعل نميآيد . اين مسأله را كسي ديگري جايز ندانسته غير از أبو زيد لغوي كه استناد كرده به سخن أبو عبيده كه در آيه «هي مولاكم» گفته به معناي أوليكم است .
الآلوسي البغدادي ، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ) ، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، ج 6 ، ص 195 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
و قاضي عضد الدين ايجي در كتاب المواقف ميگويد :
وإن سلم أن هذا الحديث صحيح فرواته أي أكثرهم لم يرووا مقدمة الحديث وهي «ألست أولى بكم من أنفسكم» فلا يمكن أن يتمسك بها في أن المولى بمعنى الأولى والمراد بالمولى هو الناصر بدليل آخر الحديث وهو قوله وال من والاه . . الخ . ولأن مفعل بمعنى أفعل لم يذكره أحد من أئمة العربية .
حتي اگر به پذيريم كه اين حديث صحيح نيز باشد ، اكثر راويان ، مقدمه حديث يعني جمله « ألست أولي بكم من أنفسكم» را نقل نكردهاند ؛ پس امكان ندارد به آن تمسك كنيم و بگوييم كه مولي به معناي اولي است ؛ بلكه مولي به معناي ناصر است به دليل آخر حديث كه فرمود : «وال من والاه … .
الإيجي ، عضد الدين (متوفاي756هـ) ، كتاب المواقف ، ج 3 ، ص 616 ، تحقيق : عبد الرحمن عميرة ، ناشر : دار الجيل ، لبنان ، بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ ، 1997م .
حال با مراجعه به آراء دانشمندان و متخصصان دانش لغت و اعتراف آنها به اين كه نه تنها در لغت عرب كه حتي در آيات قرآن كريم نيز «مولي» به معناي «اولي» آمده ، ارزش اجماعي كه شاه ولي الله دهلوي ادعا كرده ، روشن خواهد شد ؛ از جمله اين دانشمندان ميتوان به افراد ذيل اشاره كرد :
1 . الكلبي ، محمد بن السائب ، (متوفى 146 هـ) ؛
محمد بن سائب كلبي از علماي پرآوازه لغت عرب در قرن دوم از كساني است كه تصريح كرده است كه «مولي» به معناي «اولي» ميآيد .
فخر رازي ، مفسر مشهور اهل سنت در تفسير آيه « هي مولاكم وبئس المصير (الحديد / 15) » مينويسد :
وفي لفظ المولى ههنا أقوال : أحدها قال ابن عباس : «مَوْلَاكُمْ » أي مصيركم ، وتحقيقه أن المولى موضع الولي ، وهو القرب ، فالمعنى أن النار هي موضعكم الذي تقربون منه وتصلون إليه .
والثاني : قال الكلبي : يعني أولى بكم ، وهو قول الزجاج والفراء وأبي عبيدة .
در لفظ (مولي) چند نظريه وجود دارد ، يكي از آن سخنان از ابن عباس است كه گفته است: (مولاكم) يعني فرجام و عاقبت . توضيح آن اين است كه (مَولي) از (وَلِي) به معني نزديك بودن است ؛ يعني آتش جايگاه شما است كه به آن نزديك مي شويد و به آن مي رسيد .
سخن دوّم از كلبي است كه ميگويد : (مولي) يعني اولي و بر تر از شما به خود شما است .
الرازي الشافعي ، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ) ، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب ، ج 29 ، ص 198 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1421هـ – 2000م .
بغوي و أبو حيان اندلسي ، نظر كلبي را اين گونه نقل ميكنند :
( هو مولانا ) ناصرنا وحافظنا وقال الكلبي هو أولى بنا من أنفسنا في الموت والحياة .
(او مولاي ما است) ياور و نگاهدار ما است ، كلبي گفته است : مولي به معناي اولي و برتر از ما به جان ما در مرگ و زندگي است .
البغوي ، الحسين بن مسعود (متوفاي516هـ) ، تفسير البغوي ، ج 2 ، ص 299 ، تحقيق : خالد عبد الرحمن العك ، ناشر : دار المعرفة – بيروت ؛
الأندلسي ، محمد بن يوسف الشهير بأبي حيان (متوفاي745هـ) ، تفسير البحر المحيط ، ج 5 ، ص 53 ، تحقيق : الشيخ عادل أحمد عبد الموجود – الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل ، ناشر : دار الكتب العلمية – لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1422هـ -2001م .
ترجمه محمد بن سائب كلبي :
ذهبي در باره او گفته است :
محمد بن السائب الكلبي . ت . بن بشير بن عمرو وأبو النضر الكلبي الكوفي الأخباريالعلامة صاحب التفسير .
روى عن الشعبي وأبي صالح باذام وأصبغ بن نباتة وطائفة … قال ابن عدي : ليس لأحد تفسير أطول من تفسير الكلبي .
محمد بن سائب كلبي از كوفيان و فردي اخباري بود ، وي صاحب تفسير و با لقب علامه مشهور است ، ابن عدي در حق وي گفته است : تفسيري به گسترده گي تفسير كلبي از هيچ كس سراغ نداريم .
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 9 ، ص 267 ، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1407هـ – 1987م .
2 . الفراء ، يحيي بن زياد ، (متوفاي 207هـ) ؛
همان طور كه گذشت ، به شهادت فخر رازي ، فراء نيز از كساني است كه ميگويد «مولي» به معناي «اولي» ميآيد :
والثاني : قال الكلبي : يعني أولى بكم ، وهو قول الزجاج والفراء وأبي عبيدة .
تفسير كلمه (مولي) به معناي اولي و برتر، از فراء نيز نقل شده است .
ترجمه فراء :
خطيب بغدادي در باره او مينويسد :
يحيى بن زياد بن عبد الله بن منظور أبو زكريا الفراء مولى بنى أسد من أهل الكوفة نزل بغداد وأملى بها كتبه في معاني القران وعلومه … ويحكى عن أبى العباس ثعلب انه قال لولا الفراء لما كانت عربية لأنه خلصها وضبطها ولولا الفراء لسقطت العربية لأنها كانت تتنازع ويدعيها كل من أراد ويتكلم الناس فيها على مقادير عقولهم وقرائحهم فتذهب .
فراء نيز اهل كوفه بود كه به بغداد آمد و آثارش را در موضوع علوم و معاني قرآن در همين شهر پديدار كرد ، از ابو العباس ثعلب نقل است كه گفت : اگر فراء نبود ادبيات عرب نابود ميشد ؛ چون او بود كه آن را خالص نگه داشت و نوشت ، اگر فراء نبود ادبيات عرب از طرف نا اهلان رو به نابودي ميگذاشت ؛ چون هر كس به اندازه درك و فهمش از آن ميگفت و مينوشت
البغدادي ، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ) ، تاريخ بغداد ، ج 14 ، ص 149 ، رقم : 7467 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
و أبو محمد يافعي متوفاي 768 هـ او را اين گونه معرفي ميكند :
الامام البارع النحوى يحيى بن زياد الفراء الكوفى اجل اصحاب الكسائى كان رأسا في النحو واللغة ابرع الكوفيين واعلمهم بفنون الادب … .
فراء از بزرگترين و با ارزشترين شاگردان كسائي است ، كه در دانش نحو و لغت سر آمد كوفيان و نسبت به فنون ادبيات عرب داناترين است .
اليافعي ، أبو محمد عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان (متوفاي768هـ) ، مرآة الجنان وعبرة اليقظان ، ج 2 ، ص 38 ، حوادث سال 207هـ ، ناشر : دار الكتاب الإسلامي – القاهرة – 1413هـ – 1993م .
3 . أبي عبيدة ، معمر بن المثني ، (متوفاي 210هـ) ؛
علاوه بر آن چه از فخر رازي نقل شد ، ابو عبيده در كتاب مجاز القرآن در باره معناي كلمه مولي در آيه «هي مولاكم» ميگويد :
«هِيَ مَوْلاَكُمْ» أولى بكم .
اين مولاي شما است ؛ يعني اولي و برتر است به شما .
التيمى ، أبو عبيدة معمر بن المثنى ، مجاز القرآن ، ج 1 ، ص 122 .
ترجمه أبو عبيده :
شمس الدين ذهبي در باره او ميگويد :
أبو عبيدة معمر بن المثنى التيمى البصري اللغوي الحافظ صاحب التصانيف … قال الجاحظ: لم يكن في الأرض خارجى ولا جماعى اعلم بجميع العلوم من أبي عبيدة وذكره بن المديني فصحح رواياته .
ابو عبيده از بصريان و لغت شناس و حافظ (كسي كه احاديث فرواني حفظ باشد) ، داراي آثار علمي است . جاحظ در باره او گفته : در روي زمين كسي آگاه تر از ابو عبيده به همه دانشها نبوده است .
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، تذكرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 371 ، رقم : 367 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ، الطبعة : الأولى .
و جلال الدين سيوطي ميگويد :
وكان في العصر ثلاثة هم أئمة الناس في اللغة والشعر وعلوم العرب لم يُرَ قبلهم ولا بعدهم مثلهم ، عنهم أخذ جل ما في أيدي الناس من هذا العلم ، بل كله ، وهم : أبو زيد ، وأبو عبيدة والأصمعي ، وكلهم أخذوا عن أبي عمرو اللغة والنحو والشعر .
در لغت و شعر و علوم قرآن سه نفر مقام پيشوائي آن را دارند كه مانند آنان قبل و بعد از ايشان ديده نشده است. آنچه از اين دانشها در دسترس مردم است از اينان گرفته شده است. اين سه تن عبارتند از ابو زيد، ابو عبيده، و اصمعي، و اين سه نفر آنچه داشته اند از ابو عمر گرفته اند.
السيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) ، المزهر في علوم اللغة وأنواعها ، ج 2 ، ص 344 ، تحقيق : فؤاد علي منصور ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1418هـ 1998م .
4 . الزجاج ، أبو اسحاق ، (متوفاي 311هـ) .
به شهادت فخر رازي ، زَجّاج نيز از كساني است كه «مولي» را به معناي «اولي» گرفته است :
والثاني : قال الكلبي : يعني أولى بكم ، وهو قول الزجاج والفراء وأبي عبيدة .
زجاج نيز در تفسير و توضيح كلمه (مولي) گفته است : يعني اولي و برتر به شما است .
ترجمه زَجّاج :
خطيب بغدادي در باره او ميگويد :
إبراهيم بن السرى بن سهل أبو إسحاق النحوي الزجاج صاحب كتاب معاني القرآن كان من أهل الفضل والدين حسن الإعتقاد جميل المذهب وله مصنفات حسان في الأدب .
زجاج ، صاحب كتاب معاني قرآن است ، وي اهل فضل و دين بود و اعتقاداتي نيكو داشت ، و در ادبيات عرب آثاري نيكو به جاي گذاشت .
البغدادي ، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ) ، تاريخ بغداد ، ج 6 ، ص 89 ، رقم : 3126 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
5 . أبو بكر الأنباري (متوفاي 328هـ) :
ويكون المولى : الأولى . قال الله عز وجل : «النارُ هي مولاكُمْ» معناه : هي أولى بكم . أنشدنا أبو العباس للبيد :
فَغَدَتْ كلا الفَرْجَيْنِ تحسبُ أَنّه * مولى المخافةِ خَلْفُهاوأمامُها .
معناه : أولى بالمخافة خلفها وأمامها … .
ابوبكر انباري گفته : مولي به معناي اولي است ، و اين فرمايش خداوند : (النار هي مولاكم) ؛ يعني نار اولي است براي شما . در شعر لبيد هم به معناي اولي آمده است : دو گروه متخاصم گمان بردند كه ترسناك تر و سزاوارتر براي ترس و وحت پشت سر و روبرو است .
الأنباري ، أبو بكر محمد بن القاسم (متوفاي328هـ) ، الزاهر في معاني كلمات الناس ، ج 1 ، ص 125 ، تحقيق : د. حاتم صالح الضامن ، ناشر : مؤسسة الرسالة – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1412 هـ -1992 .
ترجمه ابن الأنباري :
ذهبي در باره او مينويسد :
ابن الأنباريالإمام الحافظ اللغوي ذو الفنون أبو بكر محمد بن القاسم بن بشار ابن الأنباري المقرئ النحوي وسمع في صباه باعتناء أبيه من محمد بن يونس الكديمي وإسماعيل القاضي وأحمد بن الهيثم البزاز وأبي العباس ثعلب وخلق كثير .
قال أبو علي القالي كان شيخنا أبو بكر يحفظ فيما قيل ثلاث مئة ألف بيت شاهد في القرآن . قلت هذا يجيء في أربعين مجلدا .
وقال محمد بن جعفر التميمي ما رأينا أحدا أحفظ من ابن الأنباري ولا أغزر من علمه وحدثوني عنه أنه قال أحفظ ثلاثة عشر صندوقا … وقيل إن من جملة محفوظه عشرين ومئة تفسير بأسانيدها .
قال أبو بكر الخطيب كان ابن الانباري صدوقا دينا من أهل السنةصنف في علوم القرآن والغريب والمشكل والوقف والابتداء . وقال غيره كان من أعلم الناس وأفضلهم في نحو الكوفيين وأكثرهم حفظا للغة أخذ عن ثعلب وأخذ الناس عنه .
ابن انباري امام و لغت شناس و آشنا به همه دانشها بود ، در كودكي از افراد زيادي كسب دانش نمود ، گفته شده است : حافظ سه هزار شعر بود كه براي مفاهيم قرآن از آن استفاده كرد .
محمد بن جعفر تميمي در باره وي گفته : در قدرت حافظه و دانش فراوان كسي مانند او نديديم ، و شنيدم كه گفته است : سيزده صندوق كتاب را حافظم ، كه از جمله محفوظاتش صد و بيست تفسير با سند آن است .
خطيب در باره وي گفته است : ابن انباري راستگو ديندار و از اهل سنت بود ، در دانش قرآن ، و رشتههاي سخت علمي و وقف آثاري بر جاي گذاشت .
ديگران در باره وي گفتهاند : ابن انباري از دانشمندترين مردم و برترين آنان در دانش نحو و لغات فراواني را حافظ بود ، او دانشش را از ثعلب گرفت و ديگران از او .
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، سير أعلام النبلاء ، ج 15 ، ص 274 ، رقم : 122 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط ، محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة – بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
6 . أبو القاسم صاحب بن عُبّاد الطالقاني (متوفاي 385هـ) :
وتكونُ بمَعْنى الأُوْلى ؛ كقَوْلِه عَزَّ ذِكْرُه : «هِيَ مَوْلاَكُم» أي هيَ أَوْلى بكم .
مولي به معناي اولي است ، مانند اين فرمايش خداوند متعال: (هي مولاكم) ؛ يعني اين آتش براي شما سزاوارتر است .
الطالقاني ، أبو القاسم إسماعيل ابن عباد بن العباس بن أحمد بن إدريس (متوفاي385هـ) ، المحيط في اللغة ، ج 10 ، ص 380 ، اسم المؤلف: تحقيق : الشيخ محمد حسن آل ياسين ، ناشر : عالم الكتب – بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1414هـ – 1994م .
ترجمه صاحب بن عباد :
ابن خلكان در باره او مينويسد :
الصاحب بن عباد . الصاحب أبو القاسم إسماعيل بن أبي الحسن عباد بن العباس بن عباد بن أحمد ابن إدريس الطالقاني كان نادرة الدهر وأعجوبة العصر في فضائله ومكارمه وكرمه أخذ الأدب عن أبي الحسين أحمد بن فارس اللغوي صاحب كتاب المجمل في اللغة وأخذ عن أبي الفضل ابن العميد وغيرهما .
وقال أبو منصور الثعالبي في كتابه اليتيمة في حقه ليست تحضرني عبارة أرضاها للإفصاح عن علو محله في العلم والأدب وجلالة شأنه في الجود والكرم وتفرده بالغايات في المحاسن وجمعه أشتات المفاخر لأن همة قولي تنخفض عن بلوغ أدنى فضائله ومعاليه وجهد وصفي يقصر عن أيسر فواضله ومساعيه .
صاحب بن عباد در فضائل و سجاياي اخلاقي و جود و كرم ، اعجوبه و يگانه روزگار بود ، دانش صرف و نحو را از احمد بن فارس ، لغت شناس و صاحب كتاب المجمل در لغت و از ابن عميد و غير اين دو آموخت .
ثعالبي در كتابش اليتيمه مينويسد : تعبيري كه به تواند پرده از مقام والا و ارجمند صاحب بن عباد بر دارد و جايگاه دانش و ادب او و جود و كرم و محاسن اخلاقي وي را برساند نزد من نيست و عبارات كوتاه تر از آن است كه گوشه اي از برتريهاي وي را بازگو كند .
إبن خلكان ، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي681هـ) ، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان ، ج 1 ، ص 228 ، رقم : 96 ، تحقيق احسان عباس ، ناشر : دار الثقافة – لبنان .
7 . الدقيقي النحوي (متوفاي614هـ) :
وي نيز كه از بزرگان علم لغت در قرن هفتم به شمار ميورد ، تصريح ميكند كه «مولي» به معناي «اولي» ميآيد :
وقال تعالى : «مأواكم النار هي مولاكم» أي أولى بكم .
خداوند فرمود : جايگاه شما آتش است، يعني آتش اولي و برتر است براي شما .
الدقيقي النحوي ، سليمان بن بنين (متوفاي614هـ) ، اتفاق المباني وافتراق المعاني ، ج 1 ، ص 138 ، تحقيق : يحيى عبد الرؤوف جبر ، ناشر : دار عمار – الأردن ، الطبعة : الأولى ، 1405هـ 1985م .
ترجمه الدقيقي النحوي :
ذهبي در باره او ميگويد :
سليمان بن بنين بن خلف . أبو عبد الغني المصري ، الدَّقيقي ، النحوي ، الأديب . سمع من : إسماعيل الزَّيات ، وعبد الله بن برَّي ، وشير بن علي ، وخلق من طبقتهم . ولزم ابن برِّي مدة في النحو . وصنّف في النحو ، والعروض ، والرَّقائق ، وغير ذلك . روى عنه : الزَّكي عبد العظيم .
دقيقي نحوي ، ادب شناسي است كه از اسماعيل زيات و عبد الله بن بري و شير ين بن علي و ديگران استفاده برده است و براي مدتي همنشين ابن برّي براي استفاده در علم نحو شد ، و در نحو و عروض و رقائق و غير آن كتاب نوشت .
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 44 ، ص 198 ، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1407هـ – 1987م .
8 . إبن منظور الأفريقي (متوفاي 711هـ) :
ابن منظور مصري كه كتاب لسان العرب او از برترين كتابهاي لغت به شمار ميرود ، با استشهاد به شعر معروف لبيد تصريح ميكند كه «مولي» در اين شعر به معناي «أولي» است :
وأما قول لبيد : فعدت كلا الفرجين تحسب أنه مولى المخافة خلفها وأمامها فيريد أنه أولى موضع أن تكون فيه الحرب .
(ترجمه شعر قبلا ذكر شد) در شعر لبيد : از (مولي المخافة) اين چنين قصد شده است كه : سزاورتر و بر ترين مكان كه در آن جنگ خواهد بود ، پشت سر و رو برو است .
الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ) ، لسان العرب ، ج 15 ، ص 410 ، ناشر : دار صادر – بيروت ، الطبعة : الأولى .
ترجمه ابن منظور :
سيوطي در باره او مينويسد :
محمد بن مكرم بن علي – وقيل رضوان – بن أحمد ابن أبي القاسم بن حقة بن منظور الأنصاري الإفريقي المصري جمال الدين أبو الفضل ، صاحب لسان العرب في اللغة ، الذي جمع فيه بين التهذيب والمحكم والصحاح وحواشيه والجمهرة والنهاية ... وخدم في ديوان الإنشاء مدة عمره ، وولي قضاء طرابلس ، وكان صدراً رئيساً ، فاضلاً في الأدب ، مليح الإنشاء ، روى عنه السبكي والذهبي . وقال : تفرد في العوالي ؛ وكان عارفاً بالنحو واللغة والتاريخ والكتابة .
ابن منظور صاحب كتاب لسان العرب در لغت است ، وي از چندين كتاب بهره برد ، و عمرش را در نويسندگي گذراند و قاضي شهر طرابلس شد ، وي مقامي والا داشت و در ادب عربي برتر بود و بسيار زيبا مي نوشت ، آشنا به دانش نحو ، لغت ، تاريخ و نويسندگي بود .
السيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) ،بغية الوعاة في طبقات اللغويين والنحاة ، ج 1 ، ص 248 ، رقم : 457 ، تحقيق : محمد أبو الفضل إبراهيم ، ناشر : المكتبة العصرية – لبنان / صيدا .
9 . أبو البقاء الكفوي (متوفاي 1094هـ) :
كفوي از بزرگان لغت در قرن يازدهم است . وي در كتاب مشهورش الكليات در باره كلمه (مولي) مي نويسد :
«مأواكم النار هي مولاكم» أي : هي أولى بكم .
جايگاه شما آتش است ؛ يعني اولي و سزاوار تر براي شما است .
الكفوي الحنفي ، أبو البقاء أيوب بن موسى الحسيني ، (متوفاي1094هـ) ، الكليات معجم في المصطلحات والفروق اللغوية ، ج 1 ، ص 870 ، تحقيق : عدنان درويش – محمد المصري ، ناشر : مؤسسة الرسالة – بيروت – 1419هـ – 1998م .
10 . الحسيني الزبيدي (متوفاي 1205هـ) :
وي با استشهاد به شعر لبيد ، مينويسد :
وقول لبيدٍ : فَغَدَتْ كِلا الفَرْجَيْن تَحْسَبُ أنَّه * مَوْلى المَخافةِ خَلْفُها وأَمامُها . فإنَّه أَرادَ أَولى مَوْضِع يكونُ فيه الخَوْف .
(ترجمه آن قبلا گذشت)
الحسيني الزبيدي ، محمد مرتضى (متوفاي1205هـ ، تاج العروس من جواهر القاموس ، ج 40 ، ص 254 ، تحقيق : مجموعة من المحققين ، ناشر : دار الهداية .
ترجمه زبيدي :
عبد الرحمن الجبرتي در باره او مينويسد :
وحضر دروس اشياخ الوقت كالشيخ أحمد الملوي والجوهري والحفني والبليدي والصعيدي والمدابغي وغيرهم وتلقي عنهم واجازوه وشهدوا بعلمه وفضله وجودة حفظه واعتنى بشأنه إسماعيل كتخدا عزبان ووالاه بره حتى راج امره وترونق حاله واشتهر ذكره عند الخاص والعام ولبس الملابس الفاخرة وركب الخيول المسومة …
واجتمع بأكابر النواحي وأرباب العلم والسلوك وتلقى عنهم وأجازوه وأجازهم وصنف عدة رحلات في انتقالاته في البلاد القبلية والبحرية تحتوي على لطائف ومحاورات ومدائح نظما نثرا لو جمعت كانت مجلدا ضخيما .
در درسهاي بزرگان و اساتيد وقت مانند : شيخ احمد ملوي ، جوهري ، حنفي ، بليدي ، صعيدي ، مدابغي و غير آنان شركت كرد و نكتهها آموخت و اجازه روايت گرفت ، به دانش و فضل و تيز هوشي و قوه حافظهاش همه گواهي دادند ، اسماعيل كدخدا عزبان او را گرامي داشت تا شهرتي به دست آورد و آوازهاش به گوش خاص و عام رسيد ، لباسهاي گران قيمت ميپوشيد و مركبهاي خوب سوار مي شد …
در جمع بزرگان دانش و عرفان حضور يافت و از آنان كسب فيض نمود ، ياد داشتهائي فراهم ورد كه حاوي نكاتي دقيق و گفتگوهاي شيرين و در ستايشها به شعر و نثر است كه اگر جمع آوري شود يك جلد قطور خواهد شد .
الجبرتي ، عبد الرحمن بن حسن (متوفاي1237هـ) ، تاريخ عجائب الآثار في التراجم والأخبار ، ج 2 ، ص 104 ، اسم المؤلف: ناشر : دار الجيل – بيروت .
آنچه از نظر شما گذشت بخشي از آراء و انديشه هاي بزرگاني از قافله علم و ادب ، لغت ، تاريخ و غير آن بود كه در تفسير كلمه مولي از آنان در كتب تاريخ و لغت و غير آن به ثبت رسيده است .
حال از وجدان قلم بدستان و مبلغان حقيقت جو مي پرسيم كه : آيا باز هم جائي براي ادعاي اجماع شما باقي مي ماند كه گفتند : اجماع انديشمندان عرب اعم از لغت شناس و مورخ و ديگران بر اين است كه كلمه (مولي) به معناي (اولي) استعمال و تفسير نشده است ؟
«مولي» به معناي «اولي» از ديدگاه مفسران :
نه تنها اهل لغت تصريح كردهاند كه كلمه «مولي» به معناي «أولي» ميآيد ؛ بلكه اكثر دانشمندان و بزرگاني كه در تشريح و تفسير آيات كتاب مقدس ما مسلمانان قرآن كريم قلم فرسائي كرده و زحماتي ارزشمند متحمل شدهاند نيز بر اين مطلب تصريح كردهاند ، كه نام پانزده تن از آنان را مشاهده ميكنيد :
1 . محمد بن اسماعيل بخاري (متوفاي 256هـ) :
وي در تفسير سوره حديد مينويسد :
باب تفسير سُورَةُ الْحَدِيدِ قال مُجَاهِدٌ … «مَوْلَاكُمْ» أَوْلَى بِكُمْ .
مجاهد گفته است : (مولاكم) به معناي (اولي) و برتر به شما است .
البخاري الجعفي ، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ) ، صحيح البخاري ، ج 4 ص 1358 ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا ، ناشر : دار ابن كثير ، اليمامة – بيروت ، الطبعة : الثالثة ، 1407 – 1987 .
ابن حجر عسقلاني در شرح اين مطلب مينويسد :
قوله مولاكم أولى بكم قال الفراء في قوله تعالى «مأواكم النار هي مولاكم» يعني أولى بكم وكذا قال أبو عبيدة وفي بعض نسخ البخاري هو أولي بكم وكذا هو في كلام أبي عبيدة .
فراء در توضيح آيه شريفه : (ماواكم النار هي مولاكم) گفته است : مولي به معناي اولي و برتر به شما است ، ابوعبيده نيز چنين گفته است و در بعضي از نسخههاي بخاري به معناي «او اولي به شما است» آمده است ، و همچنين است در سخن ابوعبيده .
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 8 ، ص 628 ، تحقيق : محب الدين الخطيب ، ناشر : دار المعرفة – بيروت .
و عيني نيز در عمدة القاري مولا را به معناي اولي تفسير كرده ومينويسد :
مَوْلاكُمْ أوْلَى بِكُمْ . أشار به إلى قوله تعالى : «مأواكم النار هي مولاكم» ( الحديد : 51 ) أي : ( أولى بكم ) كذا قاله الفراء وأبو عبيدة وفي بعض النسخ : مولاكم هو أولى بكم ، وكذا وقع في كلام أبي عبيدة .
العيني ، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ) ، عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، ج 19 ، ص 628 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
2 . أبو عبد الرحمن سلمي (متوفاي 412هـ) :
وي كه از مشاهير قرن پنجم هجري به حساب ميآيد در تفسير آيه «هي مولاكم» مينويسد :
«مأواكم النار هي مولاكم» أي أولى الأشياء بكم واقربها إليكم .
جايگاه شما آتش است ؛ يعني سزاوار تر و نزديكترين چيزها به شما است .
السلمي ، أبو عبد الرحمن محمد بن الحسين بن موسى الأزدي (متوفاي412هـ) ، تفسير السلمي وهو حقائق التفسير ، ج 2 ، ص 309 ، تحقيق : سيد عمران ، ناشر : دار الكتب العلمية – لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1421هـ – 2001م .
3 . أبو القاسم القشيري (متوفاي 465هـ) :
أبو القاسم قشيري نيز در تفسير آيه «هي مولاكم» مولا را به اَولي معني كرده است :
و «هي مولاكم» أي هي أوْلَى بكم .
القشيري النيسابوري الشافعي ، أبو القاسم عبد الكريم بن هوازن بن عبد الملك، تفسير القشيري المسمى لطائف الإشارات ، ج 3 ، ص 380 ، ، تحقيق : عبد اللطيف حسن عبد الرحمن ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت /لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1420هـ ـ 2000م .
4 . علي بن احمد واحدي (متوفاي 468هـ) :
واحدي ، مفسر مشهور اهل سنت در اين باره مينويسد :
مأواكم النار ( منزلكم النار ) هي مولاكم ( أولى بكم )
جايگاه ومنزل شما است، يعني آتش سزاوار و اولي براي شما است.
الواحدي ، علي بن أحمد أبو الحسن (متوفاي468هـ) ، الوجيز في تفسير الكتاب العزيز ، ج 2 ، ص 1068 ، اسم المؤلف: تحقيق : صفوان عدنان داوودي ، ناشر : دار القلم , الدار الشامية – دمشق , بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1415هـ .
5 . محمد بن فتوح حميدي (متوفاي 488هـ) :
حميدي ، محدث و مفسر سني ، صاحب كتاب الجمع بين الصحيحين در باره معناي كلمه مولي ميگويد :
ومنه قوله «ذلك بأن الله مولى الذين آمنوا » أي وليهم والقائم بأمورهم والمولى الأولى بك ودليله قوله « مأواكم النار هي مولاكم » أي هي أولى بكم .
از مواردي كه مولي به معناي اولي آمده اين آيه است كه فرمود : »اين به خاطر آن است كه خداوند مولاي مؤمنان است» ؛ يعني سرپرست و مسؤول كارهاي شما است ، و مولي در اين آيه به معناي اولي و سزاوار به تو است ، دليل بر اين معني سخن خداوند در اين آيه است ، جايگاه شما آتش است ، آتش مولاي شما است ؛ يعني اولي و برتر و شايسته براي شما است.
الحميدي الأزدي ، محمد بن أبي نصر فتوح بن عبد الله بن فتوح بن حميد بن بن يصل (متوفاي488هـ) ، تفسير غريب ما في الصحيحين البخاري ومسلم ، ج 1 ، ص 322 ، تحقيق : الدكتورة : زبيدة محمد سعيد عبد العزيز ، ناشر : مكتبة السنة – القاهرة – مصر ، الطبعة : الأولى ، 1415هـ – 1995م .
6 . ابن عطيه اندلسي (متوفاي 546هـ) :
ابن عطيه اندلسي ، مفسر و اديب نامور سني در تفسيرش مينويسد :
وقوله «هي مولاكم» قال المفسرون: معناه هي اولى بكم .
مفسران در باره (هي مولاكم) گفتهاند : معناي آن اين است كه آتش براي شما اولي است .
الأندلسي ، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية ، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز ، ج 5 ، ص 263 ، تحقيق : عبد السلام عبد الشافي محمد ، ناشر : دار الكتب العلمية – لبنان ، الطبعة : الاولى ، 1413هـ- 1993م .
7 . بيضاوي (متوفاي 685هـ) :
عبد الله بن عمر بيضاوي در تفسير آيه «هي مولاكم» آن را به اولي گرفته و مينويسد :
«هي مولاكم» هي أولى بكم كقول لبيد : فغدت كلا الفرجين تحسب * أنه مولى المخافة خلفها وأمامها .
البيضاوي ، ناصر الدين أبو الخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاي685هـ) ، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي) ، ج 5 ، ص 300 ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
8 . أبو عبد الله قرطبي (متوفاي 671هـ) :
قرطبي ، مفسر پرآوازه اهل سنت ، از كساني است كه «مولي» را به معناي «اولي» گرفته و تصريح ميكند كه مولي به معناي كسي است كه سرپرست و متولي مصالح انسان باشد، سپس در باره كسي كه همراه چيزي باشد استعمال شده است:
( هي مولاكم ) أي أولى بكم والمولى من يتولى مصالح الإنسان ثم استعمل فيمن كان ملازما للشيء .
الأنصاري القرطبي ، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671 ، الجامع لأحكام القرآن ، ج 17 ، ص 248 ، ناشر : دار الشعب – القاهرة .
9. نسفي (متوفاي 710هـ) :
نسفي ، مفسر مشهور اهل سنت و صاحب كتاب عقائد النسفيه كه از كتابهاي درسي حوزههاي علميه اهل سنت است ، كلمه «مولي» را به اولي تفسير كرده و ميگويد :
«هي مولاكم» هي أولى بكم .
النسفي ، أبي البركات عبد الله ابن أحمد بن محمود (متوفاي710 هـ)، تفسير النسفي ، ج 4 ، ص 217 .
10 . علاء الدين خازن (متوفاي 725هـ) :
وي در تفسير آيه «هي مولاكم» ميگويد :
«هي مولاكم» أي وليكم وقيل هي أولى بكم .
اين مولاي شما است يعني سرپرست، وگفته شده اولي و برتر به شما است.
البغدادي الشهير بالخازن ، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي725هـ )، تفسير الخازن المسمى لباب التأويل في معاني التنزيل ، ج 7 ، ص 217 ، اسم المؤلف: ناشر : دار الفكر – بيروت / لبنان – 1399هـ ـ 1979م .
11 . سعد الدين تفتازاني (متوفاي791هـ) :
تفتازاني ، اديب ، مفسر و متكلم نامآور سني از كساني است كه تصريح ميكند آمدن «مولي» به معناي «اولي» در كلام عرب شايع بوده و بسياري از بزرگان علم لغت به آن تصريح كردهاند :
ولفظ المولى قد يراد به المعتق والمعتق والحليف والجار وابن العم والناصر والأولى بالتصرف قال الله تعالى : «مأواكم النار هي مولاكم» أي أولى بكم . ذكره أبو عبيدة وقال النبي صلى الله عليه وسلم أيما امرأة نكحت نفسها بغير إذن مولاها أي الأولى بها والمالك لتدبير أمرها ومثله في الشعر كثير وبالجملة استعمال المولى بمعنى المتولي والمالك للأمر والأولى بالتصرف شائع في كلام العرب منقول عن كثير من أئمة اللغة .
التفتازاني ، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي791هـ) ، شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 2 ، ص 290 ، اسم المؤلف: ناشر : دار المعارف النعمانية – باكستان ، الطبعة : الأولى ، 1401هـ – 1981م .
12 . فيروز آبادي ، متوفاي 817هـ) :
فيروز آبادي ، مفسر و لغوي معروف اهل سنت در تفسير آيه «هي مولاكم» مينويسد :
«هي مولاكم» أولى بكم النار .
يعني اولي و برتر به شما است .
الفيروز آبادي (متوفاي817 هـ)، تنوير المقباس من تفسير ابن عباس ، ج 1 ، ص 457 ـ 458 ، ناشر : دار الكتب العلمية – لبنان .
13 . ابن عادل حنبلي (متوفاي880هـ) :
وي نيز در تفسير آيه «هي مولاكم» ميگويد :
وقوله : «هِيَ مَوْلاَكُمْ» يجوز أن يكون مصدراً أي : ولايتكم , أي : ذات ولايتكم .
جايز است كه مولاكم مصدر و به معناي ولايت باشد.
ابن عادل الدمشقي الحنبلي ، أبو حفص عمر بن علي (متوفايبعد 880 هـ) ، اللباب في علوم الكتاب ، ج 18 ، ص 628 ، تحقيق : الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1419 هـ ـ 1998م
14 . جلال الدين محمد بن احمد المحلي (متوفاي 854هـ) :
جلال الدين المحلي ، در تفسير جلالين كه از نوشتههاي مشترك او و جلال الدين سيوطي است ، «مولاكم» را به معناي اولي به شما معني كرده است :
«مأواكم النار هي مولاكم» أولى بكم .
محمد بن أحمد المحلي الشافعي + عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (متوفاي911 هـ)، تفسير الجلالين ، ج 1 ، ص 628 ، ناشر : دار الحديث ، الطبعة : الأولى ، القاهرة .
15 . محمد علي شوكاني (متوفاي 1250هـ) :
«هي مولاكم» أي هي أولى بكم والمولى في الأصل من يتولى مصالح الإنسان ثم استعمل فيمن يلازمه .
(ترجمه آن قبلا گذشت)
الشوكاني ، محمد بن علي بن محمد (متوفاي1255هـ) ،فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير ، ج 5 ، ص 171 ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
حتي خود آلوسي در موردي ديگر از كتابش تصريح ميكند و مينويسد : كلبي ، زجاج ، فراء و أبو عبيده كه چهارتن از برترين دانشمندان علم لغت هستند ، «مولي» را به معناي «اولي» گرفتهاند :
وقال الكلبي والزجاج والفراء وأبو عبيدة : أي أولى بكم كما في قول لبيد يصف بقرة وحشية نفرت من صوت الصائد : فغدت كلا الفرجين تحسب أنه مولى المخافة خلفها وأمامها أي فغدت كلا جانبيها الخلف والإمام تحسب أنه أولى بأن يكون فيه الخوف .
الآلوسي البغدادي ، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ) ، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، ج 27 ، ص 178 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
در اين جا بار ديگر اشكال آلوسي بر حديث غدير را نقل ميكنيم تا مشخص شود كه تعصب ، چگونه دانشمنداني همچون آلوسي را به دوگانه گويي وادار كرده است :
ولايخفى أن أول الغلط فى هذا الاستدلال جعلهم المولى بمعنى الأولى وقد أنكر ذلك أهل العربية قاطبة بل قالوا : لم يجىء مفعل بمعنى أفعل أصلا ولم يُجَوِّز ذلك إلا أبو زيد اللغوى … .
الآلوسي البغدادي ، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ) ، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، ج 6 ، ص 195 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
اين جا است كه بايد به تقوي و حقيقت بييني اين گونه افراد آفرين گفت .
نگاهي به تعدد آراء و اقوال ارباب لغت و مفسران ، خود گوياي كذب سخن آلوسي و هم فكران او است ؛ زيرا هر خواننده و پژوهشگر منصفي مي پرسد : آيا باز هم جائي براي انكار افرادي همچون آقاي آلوسي باقي مي ماند كه بگويد : مردم عرب قبول ندارند ؛ بلكه اصلا در لغت عرب مفعل به معناي افعل نيامده است و آن را جائز ندانسته است جز يك نفر ؟
نتيجه :
با مراجعه به آثار علمي اعم از لغت و تفسير و تاريخ و مشاهده آراء و انظار انديشمندان عرب ، ادعاي برخي از علماي عرب مانند آلوسي و ديگران كاملا باطل ميشود ، چرا كه يكي از مشكلات اساسي پيروان مكتب خلفا در عدم پذيرش حديث غدير، تفسير كلمه مولي به اولي است ، و شما مشاهده كرديد كه تفسير كلمه «مولي» به معناي «اولي» نه تنها منعي ندارد ؛ بلكه افراد زيادي همين معني را از آن در يافته و در مقام كاربرد هم هيچ ايرادي ندارد و دانشمندان بزرگ لغت و تفسير اهل سنت از قرن دوم هجري تا كنون بر اين مطلب تصريح كردهاند .
استنباط امامت از حديث غدير ، از ديدگاه علماي اهل سنت :
برخي از علماي اهل سنت كه با ديده انصاف به حديث غدير نگريستهاند ، بر اين مطلب تصريح كردهاند كه مراد رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» امامت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام بوده است .
سخنان چهار تن از آنان را در ذيل مي خوانيد :
1 . أبو حامد غزالي :
وي در كتاب سرّ العالمين مينويسد :
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول : « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول : فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا .
از خطبههاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند . رسول خدا فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت : «مبارك، مبارك ، اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روزها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشيها ، برافراشتن پرچمها و گشودن سرزمينهاي ديگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و [مصداق اين آيه قرآن شد :]
پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معاملهاى كردند .
الغزالي ، أبو حامد محمد بن محمد ، سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ج 1 ، ص 18 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة ، تحقيق : محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ 2003م .
2 . سبط ابن جوزي :
سبط ابن جوزي از بزرگان اهل سنت و حنفي مذهب ، در كتاب تذكرة الخواص ، در باره حديث غدير و معناي كلمه «مولي» بحث مفصلي دارد و بعد از نقل تمامي معاني كلمه «مولي» و رد آنها ، اين گونه نتيجه گيري ميكند كه غير از اولويت و امامت چيز ديگري را نميتوان از اين حديث استفاده كرد :
فأما قوله من كنت مولاه ، فقال علماء العربية لفظة المولي ترد علي وجوه احدها بمعني المالك … والعاشر بمعني الأولي قال الله تعالي « … هي مولاكم» أي أولي بكم واذا ثبت هذا لم يجز حمل لفظة المولي في هذا الحديث علي مالك الرق لأن النبي (ص) لم يكن مالكا لرق علي (ع) حقيقة ولا علي المولي المعتِق لأنه لم يكن معتقاً لعلي ولا علي المعتَق لأن عليا كان حراً ولا علي ابن العم لأنه كان ابن عمه ولا علي الحليف لأن الحلف يكون بين الغرماء للتعاضد والتناصر وهذا المعني موجود فيه ولا علي المتولي لضمان الجريرة لما قلنا انه انتسخ ذلك و لا علي الجار لأنه يكون لغواً من الكلام وحوشي منصه الكريم من ذلك ولا علي السيد المطاع لأنه كان مطيعاً له يقيه بنفسه ويجاهد بين يديه و المراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعين الوجه العاشر وهو الأولي ومعنا من كنت أولي به من نفسه فعلي أولي به .
وقد صرح بهذا المعني الحافظ أبو الفرج يحيي بن السعيد الثقفي الأصبهاني في كتابه المسمي بمرج البحرين فانه روي هذا الحديث بإسناده الي مشايخه وقال فيه فاخذ رسول ا لله (ص) بيد علي (ع) فقال من كنت وليه وأولي به من نفسه فعلي وليه فعلم أن جميع المعاني راجعة الي الوجه العاشر ودل عليه ايضاً قوله (ع) الست أولي بالمؤمنين من أنفسهم وهذا نص صريح في اثبات امامته وقبول طاعته .
دانشمندان عرب در تفسير كلمه (مولي) در فرمايش رسول خدا كه فرمود : (من كنت مولاه) وجوهي ذكر كردهاند كه يكي از آنها به معناي مالك است و… معناي دهمين آن اولي و برتر است ، خداوند فرمود: اين مولاي شما است ، به اين معنا است كه او اولي و برتر به شما است ، و چون ثابت شد كه مولي به معناي اولي است ؛ پس حمل لفظ مولي در اين حديث بر كسي كه مالك بندهاي باشد جائز نخواهد بود ؛ چون پيامبر مالك علي و علي بنده رسول خدا و آزاد شده او نبود ، و نيز حمل آن بر كسي كه پسر عموي ديگري است جايز نيست ؛ زيرا او پسر عمويش بود . و نه بر هم پيمان ، چون اين قضيه مربوط به كساني است كه ضرر ديدهاند و پيمان بر كمك و همراهي مي بندند . و نه بر ياري و كمك ؛ زيرا اين معني در خود كلمه موجود است . و نه بر كسي كه سر پرستي (ضمان جريره) را دارد و نه بر همسايه كه چنين حملي لغو است و نه بر آقا و سروري كه اطاعتش لازم است .
پس مقصود از كلمه مولي در اين حديث غير از معناي دهم آن كه اطاعت محض و مخصوص ؛ يعني همان حمل بر اَولي نخواهد بود ، و معنايش اين ميشود : كسي كه من اولي و برتر از جان وي به خود او هستم پس علي هم اولي و برتر از جان او به او است. من در اين معني و تفسير تنها نيستم ؛ بلكه ابو الفرج اصفهاني نيز در كتابش مرج البحرين اين حديث را از اساتيدش نقل كرده و ميگويد : رسول خدا دست علي را گرفت و فرمود : كسي كه من ولي و سرپرست او و برتر از جانش به وي هستم ؛ پس علي سرپرست او است .
از اين تعابير فهميده ميشود كه همه معاني كلمه مولي در نهايت باز گشت به وجه دهم آن دارد كه جمله : آيا من بر جان مؤمنان برتر از خودشان نيستم ؟ و اين نص آشكاري است در اثبات امامت و پذيرفتن طاعت و پيشوائي .
سبط بن الجوزي الحنفي ، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي ، تذكرة الخواص ، ص37 ـ 39 ، ناشر : مؤسسة أهل البيت ـ بيروت ، 1401هـ ـ 1981م .
3 . محمد بن طلحة شافعي (متوفاي 658هـ) :
وي در كتاب كفاية الطالب كه آن را در باره مناقب امير مؤمنان عليه السلام نگاشته است ، بعد از نقل روايت « ولو كنت مستخلفاً أحداً لم يكن أحد أحق منك لقدمك في الإسلام وقرابتك من رسول الله ، وصهرك … ؛ اگر بنا بود جانشين برگزينم هيچ كس سزاوارتر از تو به جهت پيشگاميات در اسلام و نزديك بودن به پيامبر خدا و داماد او بودن نيست) مينويسد :
وهذا الحديث وإن دل على عدم الاستخلاف ، لكن حديث غدير خم دليل على التولية وهي الاستخلاف ، وهذا الحديث أعني حديث غدير خم ناسخ لأنه كان في آخر عمره ( ص ) .
اين حديث اگر چه از ظاهر آن بر ميآيد كه رسول خدا جانشين تعيين نكرد ؛ ولي حديث غدير خم دليل بر تعيين سرپرست است كه همان جانشيني رسول خدا است ؛ بنا بر اين حديث غدير خم ناسخ حديث قبل ميشود ؛ چون حديث غدير در آخر عمر مبارك رسول الله ايراد شده و متأخر است .
الگنجي الشافعي ، الإمام الحافظ أبي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي ، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب ، ص 166 ـ 167 ، الباب السادس والثلاثون ، تحقيق و تصحيح و تعليق : محمد هادي اميني ، ناشر : دار احياء تراث اهل البيت (ع) ، طهران ، الطبعة الثالثة ، 1404هـ .
4 . ابراهيم بن سيار ، معروف به نظام معتزلي (متوفاي 220هـ به بعد) :
نظام معتزلي ، از كساني است كه اعتقاد داشته است ، رسول خدا صلي الله عليه وآله ، امير مؤمنان عليه السلام را به جانشيني خود برگزيد ؛ اما خليفه دوم عمر بن خطاب ، با كتمان اين مطلب در سقيفه به نفع خليفه اول از مردم بيعت گرفت . متأسفانه اعتراف ايشان به اين مطلب ؛ آنهم در اواخر عمرش سبب شد كه بزرگان اهل سنت عليه او موضع تندي بگيرند و گفتن همين مطلب را دليل بر ضعف و عدم اعتماد بر او تلقي نمايند . !
قال : اولا : لا امامة الا بالنص والتعيين ظاهراً مكشوفاً وقد نص النبى صلى الله عليه وسلم على على رضى الله عنه فى مواضع وأظهر اظهاراً لم يشتبه على الجماعة الا ان عمر كتم ذلك وهو الذى تولى بيعة ابى بكر يوم السقيفة .
امامت محقق نميشود ؛ مگر با نص ( سخن صريح از طرف خدا يا پيامبر) و مشخص نمودن به شكل واضح و روشن ، و به تحقيق كه رسول خدا تصريح كرد بر امامت علي در موارد گوناگون آن هم به صورتي آشكار و واضح كه امر بر مردم مشتبه نشود ؛ ولي عمر آن را در روز سقيفه كه در آن روز بيعت گرفتن بر خلافت ابوبكر را عهده دار بود انكار كرد .
الشهرستاني ، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد (متوفاي548هـ) ، الملل والنحل ، ج 1 ، ص 57 ، تحقيق : محمد سيد كيلاني ، ناشر : دار المعرفة – بيروت – 1404هـ .
كلمه «ولي» در حديث غدير :
از همه آنچه كه گفته شد اگر صرف نظر نمائيم و فرض كنيم كه مولي به معناي دوست ، ناصر و … باشد ، ولي بايد بگوئيم : حديث غدير فقط با جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» نقل نشده است ؛ بلكه در برخي از روايات با سندهاي صحيح نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در حديث غدير از كلمه «ولي» استفاده كرده است . كه به سه روايت اشاره ميكنيم :
الف : روايت نسائي از زيد بن ارقم :
أخبرنا محمد بن المثنى قال حدثني يحيى بن حماد قال حدثنا أبو عوانة عن سليمان قال حدثنا حبيب بن أبي ثابت عن أبي الطفيل عن زيد بن أرقم قال لما رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم عن حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن ثم قال كأني قد دعيت فأجبت و إني قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر كتاب الله وعترتي أهل بيتي فأنظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض ثم قال إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد علي فقال من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقلت لزيد سمعته من رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال ما كان في الدوحات أحد إلا رآه بعينيه وسمعه بأذنيه .
ابو طفيل از زيد بن ارقم نقل كرده است : هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع بازمىگشت ، در محل غدير خم منزل كرد و به درختان چندى كه در آن نزديكى بود اشاره كرد . اصحاب بلا فاصله زير آن درختها را تميز كرده و سايبانى براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ساختند . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در زير آن سايبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود :
روزگار من به پايان رسيده و خدا مرا دعوت كرده است ، دعوت او را اجابت كردهام . اينك ، دو اثر گرانبها در ميان شما به جاى مىگذارم كه يكى از آن دو ، مهمتر از ديگرى است و آن دو اثر گرانبار ، كتاب خدا و عترت (اهل بيت) من است ؛ اينك بنگريد تا پس از رحلت من با آن چگونه رفتار خواهيد كرد . بديهى است اين دو يادگار از يكديگر دور نخواهند شد تا اينكه در كنار حوض كوثر با من ملاقات نمايند . سپس فرمود :
«انّ اللّه مولاى و انا ولىّ كلّ مؤمن»
خداوند مولا و سرپرست من، و من سرپرست هر مؤمن مي باشم.
سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«من كنت وليّه فهذا وليّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
كسي كه من مولا و سرپرست اويم پس اين علي سرپرست او است
ابو طفيل گويد : از زيد پرسيدم : آيا تو از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين جملات را شنيدهاى ؟ زيد در پاسخ گفت : آرى ! همه آن ها كه در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را ديدند و سخن ايشان را شنيدند.
النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ) ، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، ج 1 ، ص 96 ، ح79 ، تحقيق : أحمد ميرين البلوشي ، ناشر : مكتبة المعلا – الكويت الطبعة : الأولى ، 1406 هـ .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت ميگويد :
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله .
اين حديث با شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل هستند ، صحيح است ؛ ولي آن را با تفصيل نقل نكردهاند .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحن ، ج3 ص118 ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، الناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م .
ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) بعد از نقل روايت ميگويد :
قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي وهذا حديث صحيح .
ابن كثير الدمشقي ، إسماعيل بن عمر القرشي أبو الفداء ، البداية والنهاية ، ج 5 ، ص 209 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
استاد ما ابو عبد الله ذهبي گفته است: اين حديث صحيح است .
ب : بزار از سعد بن أبي وقاص :
حدثنا هلال بن بشر قال نا محمد بن خالد بن عثمة قال نا موسى بن يعقوب قال نا مهاجر بن مسمار عن عائشة بنت سعد عن أبيها أن رسول الله أخذ بيد علي فقال ( ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ من كنت وليه فإن عليا وليه .
عائشه دختر سعد از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود : آيا من از مؤمنين نسبت به خودشان سزاوارتر نيستم ؟ هر كس كه من مولاي او هستم ، علي مولاي او است .
البزار ، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ) ، البحر الزخار (مسند البزار) ج 4 ، ص 41 ، ح1203 ، تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن ، مكتبة العلوم والحكم – بيروت ، المدينة الطبعة : الأولى ، 1409 هـ .
هيثمي بعد از نقل روايت ميگويد :
رواه البزار ورجاله ثقات .
مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 107 ، علي بن أبي بكر الهيثمي (متوفاي807 ، ناشر : دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي – القاهرة ، بيروت – 1407 .
اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن مورد اعتماد هستند .
ج : ابن ماجه قزويني از براء بن عازب :
حدثنا عَلِيُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو الْحُسَيْنِ أخبرني حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِيِّ بن زَيْدِ بن جُدْعَانَ عن عَدِيِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال أَقْبَلْنَا مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في حَجَّتِهِ التي حَجَّ فَنَزَلَ في بَعْضِ الطَّرِيقِ فَأَمَرَ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فقال أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَهَذَا وَلِيُّ من أنا مَوْلَاهُ اللهم وَالِ من وَالَاهُ اللهم عَادِ من عَادَاهُ .
عدي بن ثابت از براء بن عازب نقل كرده است كه در «حجة الوداع» كه افتخار همراهى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را داشتيم ، در بازگشت ، در يكى از مسيرها دستور داد براى نماز جمع شويم سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«ألست أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟ »
آيا من به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نيستم؟ همه تصديق كردند. باز هم فرمود :
«ألست أولى بكلّ مؤمن من نفسه »
آيا من نسبت به تك تك مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نيستم ؟ .
باز هم تصديق كرده و بله گفتند . سپس اشاره به حضرت على عليه السّلام كرده و فرمود:
«فهذا ولىّ من أنا مولاه» ؛ اكنون كه مرا تصديق كرديد ، بدانيد كه على به هر مؤمنى همان مقام اولويت را دارد كه من نسبت به آن مؤمن دارم.
سپس فرمود : « پروردگارا! دوست على را دوست بدار ، و دشمن او را خوار و ذليل فرما.
ابن ماجه القزويني ، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ) ، سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 43 ، ح116 ، فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
الباني بعد از نقل اين روايت ميگويد :
صحيح .
محمّد ناصر الألباني ، صحيح ابن ماجة ، ج 1 ، ص 26 ، ح113 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة .
معناي واژه «ولي» در فرهنگ خلفا :
با مطالعه خطبهها ، سخنان و نامههاي مردم عصر رسول خدا صلي الله عليه وآله و قرون نخستين اسلامي ، درمييابيم كه آنها همواره از واژه «ولي» استفاده و از آن امامت ، خلافت ، سرپرستي و أولويت را اراده و استنباط ميكردهاند . خليفه اول و دوم در خطبههاي متعددي كه داشتهاند ، خود را «ولي امر مسلمين» ، «ولي رسول خدا» و … ميدانستهاند . و نيز وقتي جانشين خود را انتخاب و يا شخصي را به حكومت يك منطقهاي نصب ميكردند ، به او عنوان «والي» داده و در حكم او از كلمه «ولي» استفاده ميكردند .
1. ابوبكر و عمر خود را «ولي رسول خدا» ميدانستند :
مسلم بن حجاج نيشابوري در صحيحش به نقل از خليفه دوم مينويسد :
فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا .
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ، شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زادهات را درخواست كردي و تو اي علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را .
ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزي به ارث نميگذاريم ، آنچه ميماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناهكار ، حيلهگر و خيانتكار معرفي كرديد و حال آن كه خدا مي داند كه ابوبكر راستگو ، دين دار و پيرو حق بود .
پس از مرگ ابوبكر ، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو حيله گر و گناهكار خوانديد .
النيسابوري ، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ) ، صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1378 ، ح 1757 ،كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
در اين روايت خليفه دوم تصريح ميكند كه ابوبكر خود را ولي=خليفه رسول خدا ميدانست ؛ ولي شما دو نفر او را تكذيب كرده و وي را خيانت كار و … ميدانستيد ، من نيز خودم را ولي = خليفه رسول خدا ميدانم و شما دو نفر مرا دروغگو خيانت كار و … ميدانيد.
عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن مالك بن أوس بن الحدثان النصري … فلما قبض رسول الله (ص) قال أبو بكر أنا ولي رسول الله (ص) بعده أعمل فيه بما كان يعمل رسول الله (ص) فيها ثم أقبل على علي والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فيها ظالم فاجر والله يعلم أنه فيها صادق بار تابع للحق ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بكر وأنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر … .
عمر گفت : و چون رسول خدا از دنيا رفت ابوبكر گفت : من ولي و جانشين پياميرم ، و همانگونه كه او رفتار كرد من نيز چنان خواهم رفت ؛ سپس عمر به علي و عباس گفت : شما خيال ميكرديد كه أبو بكر ظالم و فاجر است … سپس من بعد از ابوبكر دو سال حكومت كردم و روش رسول و ابوبكر را ادامه دادم …
إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج 5 ، ص 469 ، ح9772 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد – الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ .
نكته مهم در اين روايت اين است كه ابوبكر ميگويد : «أنا ولي رسول الله (ص) بعده» كلمه «بعده» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود ميرساند .
حال سؤال اين جا است كه چرا بايد كلمه (ولي) و (مولي) كه در سخن رسول بايد با هزاران تأويل حمل بر غير مراد متكلم شود ولي در سخن ديگران نيازي نباشد ؟
بررسي سند روايت :
مالك بن أوس بن الحدثان النصري :
وي از روات صحيح بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است و حتي بعضيها اعتقاد داشتهاند كه او رسول خدا صلي الله عليه وآله را نيز ديده است.
مزي در تهذيب الكمال در باره او مينويسد :
ذكره محمد بن سعد في “الصغير “في الطبقة الثامنة من الصحابة ممن ادرك النبي صلى الله عليه وسلم ورآه ولم يحفط عنه شيئا .
محمد بن سعد وي را در كتابش (الصغير) در طبقه هشتم از صحابه ذكر ميكند و ميگويد: او از كساني است كه رسول خدا را درك كرد اما سخني از حضرت نقل نكرده است.
المزي ، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ) ، تهذيب الكمال ،ج 27 ، ص 122، تحقيق د . بشار عواد معروف ، ناشر : مؤسسة الرسالة – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1400هـ – 1980م .
محمد بن مسلم معروف به ابن شهاب زهري :
از روات بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است .
ابن حجر در باره او مينويسد :
الفقيه الحافظ متفق على جلالته وإتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة
فقيه و حافظ بود، بر بزرگي جايگاه او اتفاق نظر است و از سران طبقه چهارم است.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 506 ، تحقيق : محمد عوامة ، ناشر : دار الرشيد – سوريا ، الطبعة : الأولى ، 1406 – 1986 .
معمر بن راشد :
از روات بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت.
ذهبي در باره او مينويسد :
معمر بن راشد أبو عروة الأزدي … وقال أحمد لا تضم معمرا إلى أحد إلا وجدته يتقدمه كان من أطلب أهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف .
احمد گفته است: هيچ كس را نمي توان در رديف معمر قرار داد بلكه او تقدم و برتري دارد، در زمان خودش بر همگان بر كسب دانش تقدم داشت، عبد الرزاق ميگويد: ده هزار حديث از وي شنيدم.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة ، ج 2 ، ص 282 ، تحقيق محمد عوامة ، ناشر : دار القبلة للثقافة الإسلامية ، مؤسسة علو – جدة ، الطبعة : الأولى ، 1413هـ – 1992م .
بنابراين ، سند روايت نيز قطعي است و هيچ مشكلي ندارد .
2 . ابوبكر خود را «ولي امر مسلمين» ميدانست :
أبو بكر بعد از به خلافت رسيدن در خطبههايي كه براي صحابه ايراد كرده ، با استفاده از كلمه «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف ، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار ، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ، نخستين خطبه ابوبكر را اين گونه نقل كردهاند :
لما ولي أبو بكر رضي الله تعالى عنه، خطب الناس فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أما بعد أيها الناس فقد وليتُكم ولستُ بخيركم .
و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت : اي مردم من رهبر شما شدهام ؛ ولي بهترين شما نيستم .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 1 ، ص 254 ؛
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، عيون الأخبار ، ج 1 ، ص 34 ؛
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ص 237 ـ 238 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
اين خطبه با سندهاي صحيح نقل شده است ؛ ابن كثير دمشقي سلفي ، بعد از نقل اين خطبه مينويسد :
وهذا إسناد صحيح .
سند اين حديث صحيح است.
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 301 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
ابن قتيبه دينوري ، يعقوبي و أبو سعد الآبي ، نقل ميكنند كه خليفه اول خطبهاي خواند و گفت :
فحمد الله أبو بكر وأثنى عليه ثم قال إن الله بعث محمدا صلى الله عليه وسلم نبيا وللمؤمنين وليا فمنّ الله تعالى بمقامه بين أظهرنا حتى اختار له الله ما عنده فخلى على الناس أمرهم ليختاروا لأنفسهم في مصلحتهم متفقين غير مختلفين فاختاروني عليهم واليا ولأمورهم راعيا وما أخاف بعون الله وهنا ولا حيرة ولا جبنا وما توفيقي إلا بالله العلي العظيم عليه توكلت وإليه أنيب .
خداوند محمد را پيامبر و سرپرست و پيشواي مؤمنان قرار داد ، و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آن كه او را نزد خودش خواند ، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحتها پيشوا بر گزينند ؛ پس مرا به سرپرستي بر گزيدند ، به كمك خدا نه از چيزي مي ترسم و نه سرگرداني احساس مي كنم .
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 18 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت – 1418هـ – 1997م .
اليعقوبي ، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ) ، تاريخ اليعقوبي ، ج 2 ، ص 125 ، ناشر : دار صادر – بيروت .
الآبي ، أبو سعد منصور بن الحسين (متوفاي421هـ) ، نثر الدر في المحاضرات ، ج 1 ، ص 278 ، اسم المؤلف: تحقيق : خالد عبد الغني محفوط ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت /لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ – 2004م .
محمد بن سعد در طبقات ، سيوطي در تاريخ الخلفاء و ابن حجر هيثمي در الصواعق و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ، خطبه ديگري را از خليفه دوم نقل كردهاند كه پس از به خلافت رسيدن آن را ايراد كرده است:
لما بويع أبو بكر قام خطيبا فلا والله ما خطب خطبته أحد بعد فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أما بعد فإني وليت هذا الأمر وأنا له كاره ووالله لوددت أن بعضكم كفانيه … .
وقتي كه با ابوبكر بيعت شد خطبهاي خواند كه به خدا سوگند بعد از او چنين خطبهاي خوانده نشد ، پس از حمد و ثناي الهي گفت : من به امر رهبري شما برگزيده شدم ؛ ولي از آن خوشنود نيستم ، دوست داشتم يكي از شما اين مسؤوليت را ميپذيرفت …
الزهري ، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري(متوفاي230هـ) ، الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 212 ، ناشر : دار صادر – بيروت ؛
السيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) ، تاريخ الخلفاء ، ج 1 ، ص 71 ، تحقيق : محمد محي الدين عبد الحميد ، ناشر : مطبعة السعادة – مصر ، الطبعة : الأولى ، 1371هـ – 1952م ؛
الهيثمي ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ج 1 ، ص 37 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي – كامل محمد الخراط ، ناشر : مؤسسة الرسالة – لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ – 1997م .
3 . انتصاب عمر به عنوان ولي :
خليفه اول وقتي كه احساس كرد عمرش به پايان رسيده ، عمر را به جانشيني و ولايت بعد از خودش منصوب كرد و در اين انتصاب صريحاً از واژه «ولي» استفاده كرد و به صحابه اعلام كرد كه عمر «ولي» مسلمين بعد از من است .
ابن حبان بستي در كتاب الثقات خود مينويسد :
ثم قال لعثمان اكتب هذا ما عهد عليه أبو بكر بن أبى قحافة إلى المسلمين أما بعد ثم أغمى عليه فذهب عنه فكتب عثمان أما بعد فقد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب ولم آلكم خيرا .
ثم أفاق أبو بكر فقال اقرأ على فقرأ عليه ذكر عمر فكبر أبو بكر فقال جزاك الله عن الإسلام خيرا .
ثم رفع أبو بكر يديه فقال اللهم وليته بغير أمر نبيك ولم أرد بذلك إلا صلاحهم وخفت عليهم الفتنة فعملت فيهم بما أنت أعلم به وقد حضر من أمرى ما قد حضر فاجتهدت لهم الرأي فوليت عليهم خيرهم لهم وأقواهم عليهم وأحرصهم على رشدهم ولم أرد محاماة عمر فاجعله من خلفائك الراشدين يتبع هدى بنى الرحمة وهدى الصالحين بعده وأصلح له رعيته.
وكتب بهذا العهد إلى الشام إلى المسلمين إلى أمراء الأجناد أن قد وليت عليكم خيركم ولم آل لنفسى ولا للمسلمين خيرا .
ابوبكر به عثمان گفت بنويس : اين سفارشي است به مسلمانان ؛ اما بعد … سپس بيهوش شد ، عثمان نوشته را ادامه داد ، عمر بن خطاب را جانشين خودم بر شما قرار دادم ، سپس ابوبكر به هوش آمد ، گفت : آنچه نوشتهاي برايم بخوان ؟ عثمان خواند و نام عمر را برد ، ابوبكر تكبير گويان به عثمان گفت : خدا تو را پاداش نيكو دهد .
آنگاه ابوبكر دستها را بلند كرد و گفت : خداوندا من عمر را بدون اجازه پيامبرت جانشين قرار دادم ، جز صلاح آنان و جلوگيري از فتنه قصدي نداشتم ، تو خود آگاه تري كه من در آستانه سفرم ، پس تلاش كردم تا بهترين و نيرومند ترين آنان را كه حريص بر پيشرفت آنان باشد بر گزينم . او را از جانشينان هدايتگر كه از پيامبر رحمت و صالحان پيروي نمايد قرار ده ، و مردم را شايسته رهبري او گردان .
و نيز اين عهد نامه را براي مسلمانان شام و فرماندهان ارتش فرستاد و به آنان گوشزد نمود كه : بهترين فرد از ميان شما را امير و رهبر شما قرار دادم .
التميمي البستي ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ) ، الثقات ، ج 2 ، ص 192 ـ 193 ، تحقيق السيد شرف الدين أحمد ، ناشر : دار الفكر ، الطبعة : الأولى ، 1395هـ – 1975م .
ابن اثير جزري مينويسد كه خليفه اول بعد از انتصاب عمر به جانشيني خود ، به فرماندهان سپاه اين چنين نوشت :
وكتَبَ إِلى أُمرَاءِ الأجنَادِ : وَلَّيْتُ عليكم عمرَ ولم آلُ نَفْسِي وَلا المُسْلِمين خيرا ، ثم مَاتَ وَدُفِنَ لَيْلا .
ابوبكر در نامهاي به فرماندهان ارتش نوشت : عمر را بر شما جانشين قرار دادم ، و در اين كار جز خير خواهي براي مسلمين نخواستم ، سپس ابو بكر از دنيا رفت و شب بدنش دفن شد .
الجزري ، المبارك بن محمد ابن الأثير (متوفاي544هـ) ، معجم جامع الأصول في أحاديث الرسول ، ج 4 ، ص 109 .
استفاده از ماده «خليفه» و «ولي» در اين دو روايت ، نشانگر آن است كه در آن زمان مردم از اين دو كلمه يك معني استنباط ميكردهاند و «ولي» همان معنايي داشته است كه «خليفه» داشته است .
نه تنها خليفه اول براي انتصاب عمر از واژه «ولي» استفاده ميكند ؛ بلكه صحابه نيز در اعتراضي كه به ابوبكر داشتند ، از دو كلمه «ولي» و «خليفه» در كنارهم استفاده كردهاند :
ابن أبي شيبه مينويسد :
عن وكيع ، وابن إدريس ، عن إسماعيل بن أبي خالد ، عن زبيد بن الحرث ، أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلى عمر يستخلفه فقال الناس : تستخلف علينا فظاً غليظاً ، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر .
وقتي كه مرگ ابوبكر فرا رسيد كسي را نزد عمر فرستاد تا وي را جانشين خودش قرار دهد ، مردم اعتراض كرده و گفتند : انساني خشن و تندخو را جانشين ميكني ؟ و اگر او را بر ما مسلط نمائي خشن تر هم خواهد شد ، و چون خدا را ديدار كني چه پاسخي براي جانشين قرار دادن عمر خواهي داشت ؟
إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج8 ، ص574 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد – الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ ؛
النميري البصري ، أبو زيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ) ، تاريخ المدينة المنورة ، ج2 ، ص671 ، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت – 1417هـ-1996م .
همچنبن ابن تيميه حراني ، نظريه پرداز وهابيت و مؤسس فکری اين فرقه مينويسد :
لما استخلفه أبو بكر كره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربك إذا وليت علينا فظا غليظا .
زماني كه ابوبكر ، عمر را به جانشيني انتخاب كرد ، برخي از اين انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را بر جانشين قرار دادن عمر چگونه خواهى داد ، آن هنگامي كه به ملاقات او بروي و از تو سؤال شود كه چرا فردي خشن و بد اخلاق را بر مردم مسلط كردي ؟ .
الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج7 ، ص 461 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
در اين دو روايت نيز از كلمات «استخلفه» و «وليت» استفاده و يك معنا از آن اراده شده است .
و در جاي ديگر مينويسد :
وقد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا .
صحابه با ابو بكر در باره جانشيني عمر با او صحبت كردند و گفتند : چرا فردي خشن و تندخو را به خلافت برگزيده و بر مردم تحميل كردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟
الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج6 ، ص155 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
4 . عمر ، خود را «ولي امر مسلمين» ميدانست :
خليفه دوم نيز بعد از بيعت گرفتن از مردم و در طول دوران خلافتش خطبههائي خوانده كه با استفاده از ماده «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف مينويسد :
خطب عمر بن الخطاب رضي الله عنه حين ولي فحمد الله وأثنى عليه وصلى على نبيه ثم قال : إني قد وليت عليكم ، ولولا رجائي أن أكون خيركم لكم ، وأقواكم عليكم ، وأشدكم اضطلاعاً بما ينوب من مهم أمركم ، ما توليت ذلك منكم …
عمر پس از به خلافت رسيدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: من بر شما خليفه شده ام و اگر اميد نداشتم كه بهترين و نيرومندترين و سخت گيرترين در امور زندگي براي شما باشم اين مسؤوليت را نمي پذيرفتم…
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) ، أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 412 .
طبري مينويسد :
وقفل عمر من الشام إلى المدينة في ذي الحجة وخطب حين أراد القفول فحمد الله وأثنى عليه وقال ألا إني قد وليت عليكم وقضيت الذي علي في الذي ولأني الله من أمركم إن شاء الله قسطنا بينكم .
عمر در ماه ذي حجه از شام بازگشت و هنگام مراجعت خطبه اي خواند و در آن پس از حمد و ثناي الهي گفت: بدانيد بر شما ولايت يافته ام و با خودم عهد كرده ام كه اگر خدا خواست بين شما به عدالت رفتار نمايم.
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 490 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 79 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
و نيز مينويسد :
ذكر بعض خطبه رضي الله تعالى عنه … عن عروة بن الزبير أن عمر رضي الله تعالى عنه خطب فحمد الله وأثنى عليه بما هو أهله ثم ذكر الناس بالله عز وجل واليوم الآخر ثم قال يا أيها الناس إني قد وليت عليكم ولولا رجاء أن أكون خيركم لكم وأقواكم عليكم وأشدكم استضلاعا بما ينوب من مهم أموركم ما توليت ذلك منكم
عروه بن زبير خطبه عمر را چنين نقل كرده است كه وي پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم اگر اميد وار به خدمت گذاري و اصلاح امور زندگي شما نبودم حكومت بر شما را نمي پذيرفتم.
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 572 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
5 . آرزويهاي عمر براي تعيين جانشين :
زماني كه خليفه دوم احساس كرد كه ضربه چاقو كاري است و به زودي از دنيا خواهد رفت ، به ياد كساني افتاد كه در انحراف خلافت از بني هاشم و رسيدن آن به خليفه اول و دوم نقش اساسي داشته و بر سر پيماني كه بسته بودند كاملاً وفادار ماندند ؛ اما دنيا با آنان وفاداري نكرد . و لذا خليفه دوم با يادآوري نامهاي آنها ميگويد : اگر زنده بودند آنان را «ولي امر مسلمين» قرار مي دادم .
ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسه مينويسد :
فلما أحس بالموت قال لابنه اذهب إلى عائشة وأقرئها مني السلام واستأذنها أن أقبر في بيتها مع رسول الله ومع أبي بكر فأتاها عبد الله بن عمر فأعلمها فقالت نعم وكرامة ثم قالت يا بني أبلغ عمر سلامي وقل له لا تدع أمة محمد بلا راع استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملا فإني أخشى عليهم الفتنة فأتى عبد الله فأعلمه فقال ومن تأمرني أن أستخلف لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح باقيا استخلفته ووليته فإذا قدمت على ربي فسألني وقال لي من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول لكل أمة أمين وأمين هذه الأمة أبو عبيدة بن الجراح ولو أدركت معاذ بن جبل استخلفته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول إن معاذ بن جبل يأتي بين يدي العلماء يوم القيامة ولو أدركت خالد بن الوليد لوليته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول خالد بن الوليد سيف من سيوف الله سله على المشركين … .
وقتي كه عمر احساس كرد كه در آستانه مرگ است به پسرش گفت : نزد عائشه برو ، سلام مرا به وي برسان و از وي اجازه بگير تا مرا در خانهاش در كنار رسول خدا و ابوبكر دفن كنند .
عبدالله بن عمر در خواست پدرش را با عائشه در ميان گذاشت ، عائشه استقبال كرد و گفت : فرزندم ! سلام مرا به عمر برسان و بگو امت محمد را بدون چوپان وامگذار ، جانشين تعيين كن ، مردم را تنها رها مكن ، من از بروز فتنه بعد از تو مي ترسم ، عبد الله سفارش عائشه را به پدرش منتقل كرد .
عمر گفت : چه كسي را دستور ميدهي تا جانشين قرار دهم ، اگر ابو عبيده جراح زنده بود او را جانشين قرار مي دادم ، و چون بر پروردگارم وارد مي شدم و از من سؤال مي شد : چه كسي را رهبر امت محمد قرار دادي ؟ عرضه ميداشتم : از بنده و فرستادهات شنيدم كه گفت : براي هر امتي اميني است و امين اين امت ابو عبيده جراح بود ، و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را جانشين ميكردم و وقت ورود به محضر پروردگار و سؤال از اين كه چه كسي را خليفه بعد از خودت قرار دادي ؟ در پاسخ ميگفتم : از بنده و پيامبرت شنيدم كه فرمود : معاذ بن جبل در قيامت پيشاپيش همه دانشمندان وارد محشر ميشود ، و اگر خالد بن وليد زنده بود او را به جاي خويش منصوب ميكردم و در پاسخ خداي متعال مي گفتم : بنده و نبي تو گفته است : خالد بن وليد شمشيري از شمشير هاي خدا است كه بر مشركين بيرون آمد .
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 25 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت – 1418هـ – 1997م .
ابن خلدون نيز در مقدمه معروفش مينويسد كه عمر گفت :
لو كان سالم مولى حذيفة حيا لوليته .
اگر سالم غلام (يا آزاد شده) حذيفه زنده بود او را جانشين قرار مي دادم.
إبن خلدون الحضرمي ، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون ، ج 1 ، ص 194 ، ناشر : دار القلم – بيروت – 1984 ، الطبعة : الخامسة .
6 . عمر ، ولايت بعد از خودش را به شوري واگذار كرد :
ابن حجر عسقلاني در شرح صحيح بخاري بعد از نقل قضيه سپردن خلافت به شوري توسط عمر مينويسد كه خليفه دوم آنها را چنين نصيحت كرد :
يا علي لعل هؤلاء القوم يعلمون لك حقك وقرابتك من رسول الله صلى الله عليه وسلم وصهرك وما اتاك الله من الفقه والعلم فان وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ثم دعا عثمان فقال يا عثمان فذكر له نحو ذلك ووقع في رواية إسرائيل عن أبي إسحاق في قصة عثمان فان ولوك هذا الأمر فاتق الله فيه ولا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس …
عمر گفت : اي علي ! اين مردم ميدانند كه تو حقي داري و نزديكترين فرد به رسول خدا و داماد او هستي و از دانش و فقه دين بهره مند مي باشي ، پس اگر رهبر اين مردم شدي تقواي الهي را فراموش مكن ، سپس عثمان را فرا خواند و گفت : اگر بر مردم خليفه شدي فرزندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 7 ، ص 68 ، تحقيق : محب الدين الخطيب ، ناشر : دار المعرفة – بيروت .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .
بلاذري در انساب الأشراف مينويسد كه عمر گفت :
يا علي ، لعل هؤلاء سيعرفون لك قرابتك من النبي صلى الله عليه وسلم وصهرك وما أنا لك الله من الفقه والعلم ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ، ثم دعا بعثمان فقال : يا عثمان ، لعل هؤلاء القوم يعرفون لك صهرك من رسول الله وسنك ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله ولا تحمل آل أبي معيط على رقاب الناس … .
اي علي ! اين مردم ميدانند كه تو با پيغمبر نسبت فاميلي داري و داماد وي هستي و آنچه خدا از دانش و فقه به تو عنايت فرموده خبر دارند ؛ پس اگر رهبر شدي خدا را فراموش مكن و تقوا را مراعات نما ، سپس عثمان را طلبيد و گفت : اي عثمان ! اين مردم ميدانند كه تو داماد پيامبر و سنّ و سالت از ديگران بيشتر است ؛ پس اگر خلافت به تو رسيد از خدا به ترس و خاندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .
7 . عبد الملك بن مروان ؛ عمر و عثمان را «ولي امر مسلمانان» ميدانست :
استفاده از كلمه (وليّ) در تاريخ اسلام و در قرون بعد نيز كاربرد داشته است و مردم با پيروي از خلفا ، سلاطين و حاكمان را «ولي امر مسلمانان» ميدانستند .
مسعودي در مروج الذهب ، المرسي در المحكم والمحيط ، ابن منظور در لسان العرب و أحمد زكي صفوت در جمهرة خطب العرب دانشمند معاصر سني مينويسند كه عبد الملك بن مروان در زمان خلافتش اين چنين خطبه خواند :
فيا معشر قريش وليكم عمر بن الخطاب فكان فظا غليظا مضيقا عليكم فسمعتم له وأطعتم ثم وليكم عثمان فكان سهلا فعدوتم عليه فقتلتموه وبعثنا عليكم مسلما يوم الحرة فقتلناكم فنحن نعلم يا معشر قريش أنكم لا تحبوننا أبدا وأنتم تذكرون يوم الحرة ونحن لا نحبكم أبدا .
اي گروه قريش ! عمر بن خطاب تندخو و خشن بود و بر شما خلافت كرد ، او را تحمل كرديد و نافرماني نكرديد ، سپس عثمان كسي كه نرم و مهربان بود بر شما ولايت يافت ، با وي دشمني كرديد و او را به قتل رسانديد ، در واقعه حرَه فردي را به طرف شما روانه كرديم كه با شما جنگيد و افرادي از شما را كشت، ما مي دانيم ، شما ما را دوست نداريد و مدام حادثه حرَه را به ياد مي آوريد ، ما هم شما را دوست نداريم .
المسعودي ، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاي346هـ) ، مروج الذهب ، ج 1 ، ص 401 ؛
المرسي ، أبو الحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاي458هـ) ، المحكم والمحيط الأعظم ، ج 1 ، ص 514 ، اسم المؤلف: تحقيق : عبد الحميد هنداوي ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 2000م ؛
الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ) ، لسان العرب ، ج 8 ، ص 166 ، ناشر : دار صادر – بيروت ، الطبعة : الأولى ؛
صفوت ، أحمد زكي ، جمهرة خطب العرب ، ج 2 ، ص 196 ، ناشر : المكتبة العلمية – بيروت .
8 . انتصاب فرمانداران به عنوان والي :
استفاده از واژه «ولي» و اراده امامت ، سرپرستي و حكومت از آن ، كاربرد گستردهاي داشته است ؛ تا جايي كه در نامهها و احكام فرمانداران و حاكمان ديگر مناطق اسلامي نيز در هنگام انتصاب از همين كلمه استفاده ميشده است ؛ از جمله ابن كثير دمشقي متن حكم خليفه دوم را هنگام انتصاب أبو موسي اشعري به حكومت بصره اين گونه نقل ميكند :
وكتب إلى اهل البصرة اني قد وليت عليكم أبا موسى لياخذ من قويكم لضعيفكم وليقاتل بكم عدوكم وليدفع عن دينكم … .
عمر به مردم بصره نوشت : من ابو موسي را والي قرار دادم تا حق ضعيفان را از افراد قوي و نيرومند شما بگيرد و با دشمن شما به جنگد و از دين دفاع نمايد …
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 82 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
استفاده از اين واژه اختصاص به خليفه دوم نداشته ؛ بلكه ديگر خلفا نيز به هنگام انتصاب فرماندارانشان از همين كلمه استفاده ميكردند .
بلاذري در انساب الأشراف مينويسد :
وولى عبد الملك قطن بن عبد الله الكوفة أربعين يوماً، ثم عزله وولى بشراً وقال: قد وليت عليكم بشراً وأمرته بالإحسان إلى محسنكم … .
عبد الملك شهر كوفه را به مدت چهل روز تحت رهبري قطن بن عبد الله قرار داد سپس او را عزل كرد و بشر را حاكم كرد و به مردم گفت: بشر را بر شما امارت دادم و دستور دادم تا به خوبان شما خوبي كند.
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 411 .
طبري و ابن جوزي در تاريخشان مينويسند كه معاوية بن أبو سفيان هنگام انتصاب عبيد الله بن زياد خطاب به مردم بصره گفت :
ثم قال قد وليت عليكم ابن أخي عبيد الله بن زياد
پسر برادرم عبيد الله بن زياد را والي قرار دادم .
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 3 ، ص 245 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ؛
إبن جوزي ، عبد الرحمن بن علي بن محمد أبو الفرج (متوفاي597هـ) المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ، ج 5 ، ص 278 ـ 279 ، ناشر : دار صادر – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1358هـ .
شواهدي محكم بر اراده ولايت از حديث غدير :
درست است كه از كلمه مولي معاني مختلفي اراده و استفاده شده است ؛ اما با توجه به قرائن مقاميه و مقاليهاي كه در كلام آن حضرت وجود دارد ، براي اهل انصاف جاي ترديد نميگذارد كه مراد از كلمه مولي ، ولايت و اولويت آن حضرت به تصرف در امور مسلمانان بوده نه صرف محبت و دوستي ، و شواهدي قوي آن را تاييد ميكند .
شاهد اول : مقارنه ولايت رسول خدا و ولايت امير مؤمنان عليها السلام :
رسول خدا صلي الله عليه وآله قبل از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» از مردم اقرار گرفت كه آيا من از خود شما به شما سزاوارتر نيستم ؟ «ألست أولي بكم من انفسكم» . وقتي همه مردم سخن آن حضرت را تصديق كردند ، بلا فاصله بعد از آن فرمود : پس هركس من مولاي او هستم ، علي نيز مولاي او است .
بسياري از روايات غدير كه از طريق اهل سنت نقل شده ، جمله «الست أولي بالمؤمنين من انفسهم» را به همراه دارد كه ما در مقاله «تواتر حديث غدير» به اين روايات اشاره و صحت آنها را ثابت كردهايم . ولي در اين جا فقط به شش روايت بسنده ميكنيم :
1 . در روايت ابن ماجه آمده است كه آن حضرت فرمود :
فقال أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَهَذَا وَلِيُّ من أنا مَوْلَاهُ … .
فرمود: آيا من از جان مؤمنان به آنان بر تر نيستم؟ گفتند: آري چنين است، فرمود: آيا من نسبت به هر مؤمني بر جان او برتر نيستم؟ گفتند: آري چنين است، فرمود: اين علي رهبر و سر پرست هر كسي است كه من مولاي او هستم…..
ابن ماجه القزويني ، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ) ، سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 43 ، ح116 ، فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
محمد ناصر الباني نيز بعد از نقل روايت ميگويد :
اين روايت را ابن ماجه نقل كرده است و سند آن نيز صحيح است.
أخرجه ابن ماجة ( 121 ) . قلت : و إسناده صحيح .
ألباني ، محمّد ناصر ، سلسة الأحاديث الصحيحة ، ج 4 ، ص 249 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة .
2 . در روايت احمد بن حنبل اين چنين آمده است :
… فقال لِلنَّاسِ أَتَعْلَمُونَ انى أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا نعم يا رَسُولَ اللَّهِ قال من كنت مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ …
آيا ميدانيد كه من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنها مىباشم ؟ همگى فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را تصديق كردند و به همين دليل بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «من كنت مولاه فهذا مولاه» .
أحمد بن حنبل ، أبو عبدالله الشيباني (متوفاي241هـ) ، مسند أحمد بن حنبل ج 4 ، ص 370 ، ح19321 ، ناشر : مؤسسة قرطبة – مصر .
الباني بعد از نقل اين روايت ميگويد :
أخرجه أحمد ( 4 / 370 ) و ابن حبان في ” صحيحه ” ( 2205 – موارد الظمآن ) و ابن أبي عاصم ( 1367 و 1368 ) و الطبراني ( 4968 ) و الضياء في ” المختارة ” ( رقم -527 بتحقيقي ) .
قلت : و إسناده صحيح على شرط البخاري . و قال الهيثمي في ” المجمع ” ( 9 / 104) : ” رواه أحمد و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة و هو ثقة ” .
اين روايت را احمد ، ابن حبان در صحيحش ، إبن أبي عاصم ، طبراني ، مقدسي در المختاره نقل كردهاند .
سپس ميگويد :
اين روايت بر طبق شرائطي كه بخاري براي صحت حديث قائل است ، صحيح است . هيثمي در مجمع الزوائد گفته است: احمد آن را نقل كرده است و راويان همان راويان صحيح بخاري هستند ؛ غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .
الباني ، محمد ناصر ، السلسلة الصحيحة ، ج 4 ، ص 249 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة .
3 . در روايت حاكم نيشابوري آمده است كه آن حضرت از مردم اين گونه اعتراف گرفت :
يا أيها الناس من أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا الله ورسوله أعلم . [قال] : ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : بلى قال من كنت مولاه فعلي مولاه .
اى مردم ! چه كسى از جان و مال شما ، از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند : خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داناتر است ، سپس فرمود : آيا من از خود شما سزاوارتر نيستم ؟ همگي تأييد كردند . آنگاه فرمود : «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت ميگويد :
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .
سند اين حديث صحيح است اگر چه بخاري و مسلم آن را نقل نكردهاند.
و ذهبي نيز در تلخيص المستدرك سخن وي را تأييد ميكند .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحين مع تضمينات الذهبي في التلخيص ، ج3 ، ص613 ، ح6272 ، ناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت ، ط 1ـ 1411هـ ـ 1990م .
4 . در روايت بزار آمده است كه رسول خدا فرمود :
ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلى يا رسول الله قال فأخذ بيد علي فقال من كنت مولاه فهذا مولاه .
مگر نه اين كه من از جان مؤمنان سزاوارتر از خود آن ها هستم ؟ مردم فرموده آن حضرت را تصديق كردند . در اين هنگام دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود : «من كنت مولاه فعلىّ مولاه » .
البزار ، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ) ، البحر الزخار (مسند البزار) ج 3 ، ص 35 ، ح786 ،تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن ، مكتبة العلوم والحكم – بيروت ، المدينة الطبعة : الأولى ، 1409هـ .
هيثمي بعد از نقل اين روايت ميگويد :
رواه البزار ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة .
اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن راويان صحيح بخاري هستند ، غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .
الهيثمي ، علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 105 ، ناشر : دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي – القاهرة ، بيروت – 1407هـ .
5 . طبراني در المعجم الكبير مينويسد :
حدثنا محمد بن عبد الله الحضرمي وَزَكَرِيَّا بن يحيى السَّاجيُّ قَالا ثنا نَصْرُ بن عبد الرحمن الْوَشَّاءُ ح وَحَدَّثَنَا أَحْمَدُ بن الْقَاسِمِ بن مُسَاوِرٍ الْجَوْهَرِيُّ ثنا سَعِيدُ بن سُلَيْمَانَ الْوَاسِطِيُّ قَالا ثنا زَيْدُ بن الْحَسَنِ الأَنْمَاطِيُّ ثنا مَعْرُوفُ بن خَرَّبُوذَ عن أبي الطُّفَيْلِ عن حُذَيْفَةَ بن أُسَيْدٍ الْغِفَارِيِّ قال لَمَّا صَدَرَ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم من حَجَّةِ الْوَدَاعِ نهى أَصْحَابَهُ عن شَجَرَاتٍ بِالْبَطْحَاءِ مُتَقَارِبَاتٍ أَنْ يَنْزِلُوا تَحْتَهُنَّ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيْهِنَّ فَقُمَّ ما تَحْتَهُنَّ مِنَ الشَّوْكِ وَعَمَدَ إِلَيْهِنَّ فَصَلَّى تَحْتَهُنَّ ثُمَّ قام فقال يا أَيُّهَا الناس إني قد نَبَّأَنِيَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُ لم يُعَمَّرْ نَبِيٌّ إِلا نِصْفَ عُمْرِ الذي يَلِيهِ من قَبْلِهِ وَإِنِّي لاظن أَنِّي يُوشِكُ أَنْ أدعي فَأُجِيبَ وَإِنِّي مسؤول «مسئول» وَإِنَّكُمْ مسؤولون «مسئولون» فَمَاذَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ قالوا نَشْهَدُ أَنَّكَ قد بَلَّغْتَ وجهدت «وجاهدت» وَنَصَحْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ خَيْرًا فقال أَلَيْسَ تَشْهَدُونَ ان لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَنَّ جَنَّتَهُ حَقٌّ وَنَارَهُ حَقٌّ وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَأَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ من في الْقُبُورِ قالوا بَلَى نَشْهَدُ بِذَلِكَ قال اللَّهُمَّ أشهد ثُمَّ قال أَيُّهَا الناس إِنَّ اللَّهَ مَوْلايَ وأنا مولى الْمُؤْمِنِينَ وأنا أَوْلَى بِهِمْ من أَنْفُسِهِمْ فَمَنْ كنت مَوْلاهُ فَهَذَا مَوْلاهُ يَعْنِي عَلِيًّا اللَّهُمَّ وَالِ من وَالاهُ وَعَادِ من عَادَاهُ … .
بعد از مراجعت رسول خدا صلي الله عليه و آله از حجه الوداع دستور داد تا زير درختان را از خار و خاشاك پاك كنند سپس نماز به جا آورد و در خطبه اش فرمود: اي مردم اجل من نزديك شده است و بايد دعوت را اجابت نمايم، من وشما مورد باز خواست قرار خواهيم گرفت، اگر از شما پرسيده شود چه جوابي داريد؟ گفتند: پاسخ خواهيم داد كه تو رسالتت را به انجام رساندي و دلسوز بودي، خدا تو را جزاي خير دهد، آنگاه فرمود: آيا شهادت به وحدانيت خدا و بندگي و رسالت من وحق بودن بهشت و جهنم و مرگ وقيامت و زنده شدن مردگان مي دهيد؟ گفتند: آري شهادت مي دهيم، فرمود: اي مردم، خدا مولاي من و من مولاي مؤمنين و از خودشان بر جانشان سزاوارترم، پس هر كس من مولاي او هستم علي مولاي او است، خدايا دوست بدار آنكه اورا دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد…
الطبراني ، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم(متوفاي360هـ) ، المعجم الكبير ، ج 3 ، ص 180 ، ح3052 ، تحقيق : حمدي بن عبدالمجيد السلفي ، ناشر : مكتبة الزهراء – الموصل ، الطبعة : الثانية ، 1404هـ – 1983م .
اين روايت از نظر سندي هيچ مشكلي ندارد ؛ و تعجب از ابن حجر هيثمي در الصواعق المحرقة است كه با توجه به نگارش كتابش بر ضد شيعه ، در باره اين حديث ميگويد : طبراني و ديگران آن را با سند صحيح نقل كردهاند و گفته اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم خطبه خواند و در ضمن سخنانش فرمود : اي مردم خدا مولاي من و من مولاي مؤمنان و از جانشان به خودشان سزاوارترم ، پس هر كس ولايت مرا به پذيرد علي بعد از من مولاي او است .
الطبراني وغيره بسند صحيح أنه صلى الله عليه وسلم خطب بغدير خم تحت شجرات فقال ( أيها الناس إنه قد نبأني اللطيف الخبير أنه لم يعمر نبي إلا نصف عمر الذي يليه من قبله … ثم قال : يا أيها الناس إن الله مولاي وأنا مولى المؤمنين وأنا أولى بهم من أنفسهم فمن كنت مولاه فهذا مولاه يعني عليا .
الهيثمي ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ج 1 ، ص 109 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي – كامل محمد الخراط ، ناشر : مؤسسة الرسالة – لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ – 1997م .
6 . در روايت ابن حجر آمده است :
قال : « ألستم تشهدون أن الله تبارك وتعالى ربكم ؟ » قالوا : بلى . قال صلى الله عليه وسلم : « ألستم تشهدون أن الله ورسوله أولى بكم من أنفسكم وأن الله تعالى ورسوله أولياؤكم ؟ » . فقالوا : بلى . قال : « فمن كان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه … .
آيا شما گواهي مي دهيد كه خدا پروردگار شما است؟ گفتند: آري، فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه خد و رسولش بر جان مؤمنان سزاوار ترند؟ گفتند: آري، فرمود: پس هر كس خدا و رسولش مولا و سرپرست او است اين علي هم مولا وسرپرست او است.
ابن حجر بعد از نقل اين روايت ميگويد :
( هذا إسناد صحيح ) ، وحديث غدير خم قد أخرج النسائيمن رواية أبي الطفيل عن زيد بن أرقم ، وعلي ، وجماعة من الصحابة رضي الله عنهم ، وفي هذا زيادة ليست هناك ، وأصل الحديث أخرجه الترمذي أيضا .
سند اين روايت صحيح است . حديث غدير خم را نسائي از طريق أبو طفيل از زيد بن أرقم و نيز از علي عليه السلام و گروهي از صحابه نقل كرده است . و در اين نقل اضافاتي است كه در نقلهاي ديگر نيست، و اصل حديث را ترمذي نيز نقل كرده است .
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ) ، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية ، ج 16 ، ص142 ، ح3943 ، تحقيق : د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري ، ناشر : دار العاصمة/ دار الغيث – السعودية ، الطبعة : الأولى ، 1419هـ .
استفاده از فاي تفريع در اين روايت « فمن كان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه» به صراحت اين مطلب را ثابت ميكند كه ولايت امير مؤمنان همان ولايت رسول خدا است و مسلمانان همان طور كه وظيفه دارند از فرمانهاي رسول خدا در همه حال اطاعت نمايند ، واجب است كه ولايت امير مؤمنان عليه السلام را نيز بپذيرند و از او اطاعت كنند .
اگر معناي كلمه «مولي» در جمله « فمن كان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه» با معناي كلمه «اولي» در جمله « ألستم تشهدون أن الله ورسوله أولى بكم من أنفسكم» چيز ديگري باشد ، لازم ميآيد كه انسجام و تناسب دو جمله بهم بخورد و اين بر خلاف فصاحت و بلاغت خواهد بود .
با اين توضيح ، بطلان اشكال برخي از علماي اهل سنت كه ادعا ميكنند مقدمه حديث ؛ يعني جمله «الست أولي بالمؤمنين من أنفسهم» صحت ندارد و اكثر روات آن را نقل نكردهاند نيز روشن ميشود . همانگونه كه سعد الدين تفتازاني در جواب حديث غدير گفته است:
والجواب منع تواتر الخبر فإن ذلك من مكابرات الشيعة كيف وقد قدح في صحته كثير من أهل الحديث ولم ينقله المحققون منهم كالبخاري ومسلم والواقدي وأكثر من رواه لم يرو المقدمة التي جعلت دليلا على أن المراد بالمولى الأولى .
متواتر بودن حديث غدير صحت ندارد و از دروغگوئيهاي شيعه است ؛ زيرا بيشتر محدثان در صحت آن ترديد كرده و اهل تحقيق از آنان مانند بخاري و مسلم و واقدي آن را نقل نكردهاند وبشتر راويا ن هم بدون مقدمه آن كه آن را دليل بر اراده اولي از مولي گرفته اند نقل كردهاند .
التفتازاني ، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي 791هـ) ، شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 2 ، ص 290 ، ناشر : دار المعارف النعمانية – باكستان ، الطبعة : الأولى ، 1401هـ – 1981م .
در پاسخ جناب تفتازاني بايد گفت : چنانچه گذشت بسياري از بزرگان اهل سنت مقدمه حديث را نقل كرده و بر صحت آن تصريح كردهاند .
تفسير«النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم» از نگاه مفسران اهل سنت :
سؤال رسول خدا صلي الله عليه وآله از مردم با اين جمله «ألست أولي بكم» و اعتراف گرفتن از آنان ، همان أولويت و ولايتي را ثابت ميكند كه خداوند در آيه «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم (احزاب/6) ؛ پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است » براي رسول خدا صلي الله عليه وآله ثابت نموده و صاحب اختياري آن حضرت را نسبت به تمامي مؤمنان گوشزد فرموده است .
اولويت در اين آيه به اين معني است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله هر تصرفي را كه به خواهد و هر تدبيري را كه صلاح بداند ميتواند در حق مسلمين انجام دهد و مسلمانان وظيفه دارند كه از او در تمام امور اطاعت نمايند ؛ چنانچه مفسران بزرگ اهل سنت از اين آيه همين مطلب را استنباط كردهاند كه نام چند تن از آنها را ذكر مي كنيم:
1 . محمد بن جرير طبري (متوفاي 310هـ) :
طبري ، مفسر مشهور اهل سنت در باره اين آيه مينويسد :
النبي أولى بالمؤمنين … يقول تعالى ذكره النبي محمد أولى بالمؤمنين يقول أحق بالمؤمنين به من أنفسهم أن يحكم فيهم بما يشاء من حكم فيجوز ذلك عليهم .
كما حدثني يونس قال أخبرنا بن وهب قال قال بن زيد النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم كما أنت أولى بعبدك ما قضى فيهم من أمر جاز كما كلما قضيت على عبدك جاز .
در اين آيه: النبي اولي بالمؤمنين … خداوند پيامبر را سزاوارتر از مؤمنان بر جانشان دانسته و او را شايسته تر مي داند تا آنچه لازم مي داند در حق آنان انجام دهد.
الطبري ، محمد بن جرير بن يزيد بن خالد أبو جعفر ، جامع البيان عن تأويل آي القرآن ، ج 21 ، ص 122 ، ناشر : دار الفكر – بيروت – 1405هـ .
2 . ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) :
و در تفسير اين آيهمينويسد :
النبي أولى بالمؤمنين … قد علم تعالى شفقة رسوله صلى الله عليه وسلم على أمته ونصحه لهم فجعله أولى بهم من أنفسهم وحكمه فيهم كان مقدما على اختيارهم لأنفسهم كما قال تعالى «فلا وربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما » .
خداوند مهرباني و دلسوزي رسولش را در باره امتش مي داند و لذا او را سزاوارتر از خود آنان مي داند و فرمان او را در حق آنان مقدم دانسته است.
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، تفسير القرآن العظيم ، ج 3 ، ص 468 ، ناشر : دار الفكر – بيروت – 1401هـ .
3 . ظهير الدين بغوي (متوفاي516هـ) :
بغوي شافعي كه از او با عنوان «محيي السنة» ياد ميكنند ، در تفسير آيه ميگويد :
قوله عز وجل « النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم » يعني من بعضهم ببعض في نفوذ حكمه فيهم ووجوب طاعته عليهم وقال ابن عباس وعطاء يعني إذا دعاهم النبي صلى الله عليه وسلم ودعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعة النبي صلى الله عليه وسلم أولى بهم من أنفسهم قال ابن زيد النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم فيما قضى فيهم كما أنت أولى بعبدك فيما قضيت عليه وقيل هو أولى بهم في الحمل على الجهاد وبذل النفس دونه .
فرمان رسول خدا بر افراد امت از فرمان بعضي از آنان نسبت به ديگري نافذترو اطاعتش بر همگان واجب است، ابن عباس و عطاء گفته اند: معناي آيه اين است كه چون رسول خدا آنان را به كاري فرا خواند و نفس آنان به چيزي ديگر پس اطاعت رسول بر آنان واجب و مقدم است، ابن زيد گفته است: اولويت رسول خدا در قضاوت و حكم او است همانگونه كه دستور ارباب نسبت به بنده اش تقدم و اولويت دارد، و گفته شده است: اولويت دفاع و تقديم جانشان در راه او است.
البغوي ، ظهير الدين أبو محمد الحسين ابن مسعود الفراء ، تفسير البغوي ، ج 3 ، ص 507 ، تحقيق : خالد عبد الرحمن العك ، ناشر : دار المعرفة – بيروت .
4 . قاضي عياض (متوفاي 544هـ) :
وي در كتاب مشهور الشفاء «أولي بالمؤمنين» را اين گونه تفسير ميكند :
قال أهل التفسير : أولى بالمؤمنين من أنفسهم : أي ما أنفذه فيهم من أمر فهو ماض عليهم كما يمضي حكم السيد على عبده .
مفسران اولويت رسول خدا را در نفوذ فرمانش مانند اطاعت برده از اربابش دانسته اند.
القاضي عياض ، أبو الفضل عياض بن موسى بن عياض اليحصبي السبتي ، كتاب الشفا ، ج 1 ، ص 49 .
5 . عبد الرحمن بن جوزي (متوفاي 597 هـ) :
وي در تفسير اين آيه مينويسد :
قوله تعالى « النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم » أي احق فله أن يحكم فيهم بما يشاء قال ابن عباس إذا دعاهم إلى شئ ودعتهم أنفسهم إلى شئ كانت طاعته أولى من طاعة أنفسهم وهذا صحيح فان أنفسهم تدعوهم إلى ما فيه هلاكهم والرسول يدعوهم إلى ما فيه نجاتهم .
اين سخن خداوند كه فرموده است: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم، به معناي سزاوارتر است، يعني رسول خدا هرگونه كه به خواهد ميتواند در باره آنان فرمان دهد، ابن عباس گفته است: اگر رسول خدا مردم را به چيزي و نفس آنان به چيزي ديگر فرمان داد پيروي رسول مقدم و اولي است، سپس ميگويد: اين سخني است صحيح، چرا كه نفس مردم آنان را به چيزي مي خواند كه هلاكت و نابودي در آن است ولي رسول خدا به آنچه در آن نجات است دعوت ميكند.
إبن الجوزي ، عبد الرحمن بن علي بن محمد ، زاد المسير في علم التفسير ، ج 6 ، ص 352 ، ناشر : المكتب الإسلامي – بيروت ، الطبعة : الثالثة ، 1404هـ .
6 . أبو القاسم زمخشري (متوفاي 538هـ) :
زمخشري مفسر و أديب پرآوازه اهل سنت در تفسير آيه مينويسد :
«النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ ( في كل شيء من أمور الدين والدنيا ) منْ أَنفُسِهِمْ » ولهذا أطلق ولم يقيد ، فيجب عليهم أن يكون أحبّ إليهم من أنفسهم ، وحكمه أنفذ عليهم من حكمها ، وحقه آثر لديهم من حقوقها ، وشفقتهم عليه أقدم من شفقتهم عليها ، وأن يبدلوها دونه ويجعلوها فداءه إذا أعضل خطب ، ووقاءه إذا لقحت حرب ، وأن لا يتبعوا ما تدعوهم إليه نفوسهم ولا ما تصرفهم عنه ، ويتبعوا كل ما دعاهم إليه رسول الله صلى الله عليه وسلم وصرفهم عنه ، لأنّ كل ما دعا إليه فهو إرشاد لهم إلى نيل النجاة والظفر بسعادة الدارين وما صرفهم عنه ، فأخذ بحجزهم لئلا يتهافتوا فيما يرمي بهم إلى الشقاوة وعذاب النار .
رسول خدا در تمام مسائل مربوط به دنيا و آخرت مردم بر آنان اولويت دارد، به همين جهت هم بدون هيچگونه قيدي بيان شده است، بنا بر اين بر امت واجب است كه رسول خدا محبوب تر از خودشان نزد آنان باشد و دستور و حكم او نافذتر و حقوق او برتر و مهرباني به او مقدم و جانشان را نثارش نمايند و در هنگام جنگ او را محافظت كنند و از خواهشهاي نفساني و آنچه كه آنان را از وي دور كند پيروي نكنند و از هر آنچه كه آنان را به او فرا خواند متابعت نمايند زيرا او آنان را به سعادت دنيا و آخرت دعوت ميكند و از عذاب آتش دور مينمايد.
الزمخشري الخوارزمي ، أبو القاسم محمود بن عمر ، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل ، ج 3 ، ص 531 ، تحقيق : عبد الرزاق المهدي ، بيروت ، ناشر : دار إحياء التراث العربي .
7 . أبي البركات نسفي (متوفاي 710هـ) :
نسفي ميگويد :
«النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» أى أحق بهم فى كل شيء من أمور الدين والدنيا وحكمه أنفذ عليهم من حكمها فعليهم ان يبذلوها دونه ويجعلوها فداءه .
پيامبر اولي به مؤمنان از جان آنان است معناي آن اين است كه در همه چيز از امور دنيا و آخرت بر آنان تقدم و برتري دارد و دستور و حكم او نافذتر است، پس بر آنان واجب است جانشان را فداي او كنند.
النسفي ، أبي البركات عبد الله ابن أحمد بن محمود ، تفسير النسفي ، ج 3 ، ص 297 .
8 . أبي حيان اندلسي (متوفاي 745هـ) :
وي در تفسير آيه ميگويد :
«أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ» : أي في كل شيء ، ولم يقيد . فيجب أن يكون أحب إليهم من أنفسهم ، وحكمه أنفذ عليهم من حكمها ، وحقوقه آثر ، إلى غير ذلك مما يجب عليهم في حقه .
پيامبر بر مؤمنان در همه چيز بدون هيچ تقييدي برتري دارد، پس واجب است از جانشان نزد آن محبوب تر و حكمش نافذتر وحقوقش رعايت بيشتري داشته باشد.
أبي حيان الأندلسي ، محمد بن يوسف ، تفسير البحر المحيط ، ج 7 ، ص 297 ، تحقيق : الشيخ عادل أحمد عبد الموجود – الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل ، ناشر : دار الكتب العلمية – لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1422هـ -2001م .
9 . ابن قيم الجوزية (متوفاي 751هـ) :
زرعي دمشقي ، معروف به ابن قيم جوزي ، اديب ، مفسر ، فقيه ، متكلم و محدث مشهور حنبلي كه از شاگردان ابن تيميه و ناشر افكار او به شمار ميرود ، در كتاب زاد المهاجر در تفسير اين آيه مينويسد :
وقال تعالى «النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» وهو دليل على ان من لم يكن الرسول اولى به من نفسه فليس من المؤمنين وهذه الاولوية تتضمن امورا :
منها : ان يكون احب إلى العبد من نفسه لان الاولوية اصلها الحب ونفس العبد احب له من غيره ومع هذا يجب ان يكون الرسول اولى به منها واحب اليه منها فبذلك يحصل له اسم الايمان .
ويلزم من هذه الاولوية والمحبة كمال الانقياد والطاعة والرضا والتسليم وسائر لوازم المحبة من الرضا بحكمه والتسليم لامره وايثاره على ما سواه .
ومنها ان لايكون للعبد حكم على نفسه اصلا بل الحكم على نفسه للرسول صلى الله عليه وسلم يحكم عليها اعظم من حكم السيد على عبده أو الوالد على ولده فليس له في نفسه تصرف قط الا ما تصرف فيه الرسول الذي هو اولى به منها .
النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم، دليل بر اين است كه هر كس پيامبر خدا را بر خودش مقدم نداند مؤمن نيست و اين اولويت مستلزم چند امر است:
1 . بايد رسول خدا را از خودش بيشتر دوست داشته باشد، چون اولويت و برتري دادن اساس آن به محبت و دوستي است و طبيعي است كه هر كس نفس خودش را بيش از ديگران دوست دارد و وقتي كه رسول خدا را در دوست داشتن بر خودش مقدم بداند مؤمن بودن هم تحقق پيدا ميكند، و نشان پيروي و رضايت و تسليم در برابر فرمان او خواهد بود.
2 . خودش را در برابر رسول خدا چيزي نداند بلكه دستور او را مهمتر از فرمان ارباب به بنده اش يا پدر نسبت به فرزندش بداند، و هيچگونه حقي براي خودش در برابر فرمان رسول خدا قائل نباشد.
الزرعي ، محمد بن أبي بكر أيوب أبو عبد الله (معروف به ابن قيم الجوزية) ، الرسالة التبوكية زاد المهاجر إلى ربه ، ج 1 ، ص 29 ، تحقيق : د. محمد جميل غازي ، ناشر : مكتبة المدني – جدة .
10 . ملا علي قاري (متوفاي 1014هـ) :
ملا علي هروي مشهور به قاري ميگويد :
«أولى بالمؤمنين من أنفسهم» أي أولى في كل شيء من أمور الدين والدنيا ، ولذا أطلق ولم يقيد فيجب عليهم أن يكون أحب إليهم من أنفسهم وحكمه أنفذ عليهم من حكمها ، وحقه آثر لديهم من حقوقها وشفقتهم عليه أقدم من شفقتهم عليها .
رسول خدا در همه امور اعم از دين و دنيا برتر است، به همين جهت هم مطلق آمده است و هيچ قيدي در آن نيست، پس واجب است كه نبي را از خودشان بيشتر دوست داشته باشند و حكم او را در حق خويش نافذ وحقوق او را مقدم بر حقوق خويش و محبت به او را بر بر محبت خودشان اولي قرار دهند.
ملا علي القاري ، علي بن سلطان محمد ، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح ، ج 6 ، ص 297 ، تحقيق : جمال عيتاني ، ناشر : دار الكتب العلمية – لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1422هـ – 2001م .
11 . شوكاني (متوفاي 1250هـ) :
محمد بن علي شوكاني آيه را اين گونه تفسير ميكند :
«النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» أى هو أحق بهم فى كل أمور الدين والدنيا وأولى بهم من أنفسهم فضلا عن أن يكون أولى بهم من غيرهم فيجب عليهم أن يؤثروه بما أراده من أموالهم وإن كانوا محتاجين إليها ويجب عليهم أن يحبوه زيادة علي حبهم أنفسهم ويجب عليهم أن يقدموا حكمه عليهم على حكمهم لأنفسهم .
وبالجملة فإذا دعاهم النبى صلى الله عليه وسلم لشىء ودعتهم أنفسهم إلى غيره وجب عليهم أن يقدموا مادعاهم إليه ويؤخروا مادعتهم أنفسهم إليه ويجب عليهم أن يطيعوه فوق طاعتهم لأنفسهم ويقدموا طاعته على ماتميل إليه أنفسهم وتطلبه خواطرهم .
پيامبر بر جان مؤمنان از خودشان اولي است به اين معني است كه سزاوارتر است نسبت به آنان در تمام امور دين و دنيا چه برسد به اين كه اولي از ديگران به آنان باشد پس واجب است كه در بذل مال اگر چه خودشان نيازمند باشند او را مقدم بدارند و او را بيش از خودشان دوست داشته باشند و حكم او را مهمتر از هر حكمي بدانند.
پس اگر پيامبر فرماني داد و نفسشان فرماني ديگر بايد فرمان او را ترجيح دهند و حتي بيشتر از قدرتشان بايد از وي اطاعت نمايند.
الشوكاني ، محمد بن علي بن محمد ، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير ، ج 4 ، ص 261 ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
12 . حسن خان فتوحي (متوفاي1307هـ) :
وي ميگويد :
قال تعالى «النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» فإذا دعاهم لشيء ودعتهم أنفسهم إلى غيره وجب عليهم أن يقدموا ما دعاهم إليه ويؤخروا ما دعتهم أنفسهم إليه ويجب عليهم أن يطيعوه فوق طاعتهم لأنفسهم ويقدموا طاعته على ما تميل إليه أنفسهم وتطلبه خواطرهم .
اگر نفس مؤمنان آنان را به كاري فرمان دهد و رسول خدا به فرماني ديگر واجب است امر او را برتر بدانند وبيشتر از توانشان او را اطاعت نمايند.
الفتوحي ، السيد محمد صديق حسن خان ، حسن الأسوة بما ثبت من الله ورسوله في النسوة ، ج 1 ، ص 182 ، تحقيق : الدكتور- مصطفى الخن/ ومحي الدين ستو ناشر : مؤسسة الرسالة – بيروت ، الطبعة : الخامسة ، 1406هـ/ 1985م .
از مجموع سخنان بزرگان از مفسران اهل سنت به اين نتيجه ميرسيم كه اولويت در اين آيه به اين معني است كه پيروي و اطاعت از رسول خدا بر همه مسلمانان واجب است و آن حضرت ميتواند در تمام امور مسلمانان تصرف نمايد و در اداره امور آنها از خودشان سزاوارتر است .
رسول خدا صلي الله عليه وآله در واقعه غدير خم همين حقيقت را براي مردم بيان فرمود و بر اثبات آن از مردم اقرار گرفت و سپس همان اولويتي را كه بر مردم به حكم قرآن داشت براي امير مؤمنان عليه السلام نيز اعلام و ثابت كرد .
پس با قدرت و قوت بايد بگوئيم كه عصاره و نتيجه فرمايش رسول خدا اين است كه همان ولايتي را كه خداوند در قرآن كريم براي من ثابت فرموده است و شما را موظف به اطاعت كرده است ، همان ولايت براي امير مؤمنان عليه السلام نيز ثابت است و شما وظيفه داريد كه از او نيز اطاعت كرده و ولايت او را به پذيريد .
شاهد دوم : نزول آيه بلاغ قبل از قضيه غدير :
بعد از خاتمه يافتن حجة الوداع ، رسول خدا صلي الله عليه و آله در راه بازگشت به مدينه اين آيه و پيام الهي را از جبرئيل در يافت نمود:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ . المائده / 67 .
اى پيامبر ، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ، ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرساندهاى . و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مىدارد . آرى ، خدا گروه كافران را هدايت نمىكند .
خداوند در اين آيه فرمان ابلاغ امر مهمي را ميدهد كه از نظر اهميت همتراز با اصل رسالت آن حضرت است كه اگر انجام نميداد ، اصل رسالت آن حضرت از جانب خداوند زير سؤال ميرفت .
رواياتي در كتابهاي اهل سنت وجود دارد كه ثابت ميكند ، اين آيه قبل از واقعه غدير و در باره ولايت امير مؤمنان عليه السلام نازل شده است :
1 . إبن أبي حاتم (متوفاي 327 هـ) از أبو سعيد خدري :
حدثنا ابى ثنا عثمان بن حرزاد ، ثنا اسماعيل بن زكريا ، ثنا علي بن عابس عن الاعمش ابني الحجاب ، عن عطية العوفي عن ابى سعيد الخدري قال : نزلت هذه الاية يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك في علي بن ابى طالب .
اين آيه در شان علي بن ا ابي طالب نازل شده است.
إبي أبي حاتم الرازي ، عبد الرحمن بن محمد بن إدريس ، تفسير ابن أبي حاتم ، ج 4 ، ص 1172 ، ح6609 ، تحقيق : أسعد محمد الطيب ، ناشر : المكتبة العصرية – صيدا .
تصحيح روايات تفسير ابن ابي حاتم :
وي در مقدمه تفسير خود ، تمام روايات كتابش را در تفسير آيات ، صحيحترين روايتهاي ممكن ميداند :
فتحريت اخراج ذلك باصح الاخبار اسنادا ، واشبهها متنا ، فاذا وجدت التفسير عن رسول الله صلى الله عليه وسلم – لم اذكر معه احدا من الصحابة ممن اتى بمثل ذلك ، واذا وجدته عن الصحابة فان كانوا متفقين ذكرته عن اعلاهم درجة باصح الاسانيد ، وسميت موافقيهم بحذف الاسناد .
صحيح ترين اخبار را از جهت سند و متن انتخاب كردم ؛ پس اگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله سخني در تفسير ديدم و صحابه نيز سخني داشتهاند سخن رسول را ترجيح دادم ، و اگر از صحابه سخني در تفسير نقل كردم صحيحترين آن را از جهت رتبه و درجه نقل كردم و نام موافقان آن را با حذف سند آوردهام .
إبي أبي حاتم الرازي ، عبد الرحمن بن محمد بن إدريس ، تفسير ابن أبي حاتم ، ج 1 ، ص14 ، ح6609 ، تحقيق : أسعد محمد الطيب ، ناشر : المكتبة العصرية – صيدا .
ابن تيميه (متوفاي 728هـ) تفاسير اهل سنت از جمله تفسير ابن أبي حاتم را جزء تفاسيري ميداند كه روايات آن در تفسير قابل اعتماد و آنان را زبان راستگوي اسلام مي داند :
أئمة أهل التفسير الذين ينقلونها بالأسانيد المعروفة كتفسير ابن جريج وسعيد بن أبي عروبة وعبد الرزاق وعبد بن حميد و أحمد وإسحاق وتفسير بقي بن مخلد وابن جرير الطبري ومحمد بن أسلم الطوسي وابن أبي حاتم وأبي بكر بن المنذر وغيرهم من العلماء الأكابر الذين لهم في الإسلام لسان صدق و تفاسيرهم متضمنة للمنقولات التي يعتمد عليها في التفسير .
پيشوايان از مفسران كه تفسيرشان را با سندهاي شناخته شده نوشته اند مانند: ابن جريح، سعيد بن ابي عروه، عبد الرزاق ، عبد بن حميد ، احمد ، اسحاق ، بقي بن مخلد ، ابن جرير طبري ، محمد بن اسلم طوسي ، ابن ابي حاتم و ابوبكر بن منذر وغير آنان از دانشمندان و بزرگاني كه زبان راستگوي اسلام بودند و محتواي تفاسيرشان مورد اعتماد است.
إبن تيمية الحراني ، أبو العباس أحمد بن عبد الحليم ، منهاج السنة النبوية ، ج 7 ، ص 179 ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
بنابراين ، ابن أبي حاتم كه به گفته ابن تيميه ، زبان راستگوي اسلام است ، اين روايت را «اصح الأسانيد» ميداند ؛ از اين رو نبايد در اعتبار آن ترديد كرد .
2 . حاكم حسكاني (متوفاي ق 5) از عبد الله بن عباس :
حدثني محمد بن القاسم بن أحمد في تفسيره قال : حدثنا أبو جعفر محمد بن علي الفقيه ، قال : حدثنا أبي قال : حدثنا سعد بن عبد الله قال : حدثنا أحمد بن عبد الله البرقي ، عن أبيه ، عن خلف بن عمار الأسدي عن أبي الحسن العبدي عن الأعمش ، عن عباية بن ربعي : عن عبد الله بن عباس عن النبي (ص) [ وساق ] حديث المعراج إلى أن قال : وإني لم أبعث نبيا إلا جعلت له وزيرا ، وإنك رسول الله وإن عليا وزيرك .
قال ابن عباس : فهبط رسول الله فكره أن يحدث الناس بشئ منها إذ كانوا حديثي عهد بالجاهلية حتى مضى [ من ] ذلك ستة أيام ، فأنزل الله تعالى : ( فلعلك تارك بعض ما يوحى إليك ) فاحتمل رسول الله [ صلى الله عليه وآله وسلم ] حتى كان يوم الثامن عشر ، أنزل الله عليه ( يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك ) ثم إن رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) أمر بلالا حتى يؤذن في الناس أن لا يبقى غدا أحد إلا خرج إلى غدير خم ، فخرج رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) والناس من الغد ، فقال : يا أيها الناس إن الله أرسلني إليكم برسالة وإني ضقت بها ذرعا مخافة أن تتهموني وتكذبوني حتى عاتبني ربي فيها بوعيد أنزله علي بعد وعيد ، ثم أخذ بيد علي بن أبي طالب فرفعها حتى رأى الناس بياض إبطيهما [ إبطهما ” خ ” ] ثم قال : أيها الناس الله مولاي وأنا مولاكم فمن كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله . وأنزل الله : ( اليوم أكملت لكم دينكم ) .
خداوند در حديث معراج به پيامبرش فرمود : من پيامبري مبعوث نميكنم مگر آنكه جانشيني براي وي قرار مي دهم و تو اي رسول من جانشين تو علي است .
ابن عباس ميگويد : رسول خدا به زمين بازگشت ؛ ولي از ذكر اين قضيه به دليل اين كه مردم به تازگي از جاهليت عبور كرده بودند ، اكراه داشت تا آنكه شش روز گذشت ، آيه نازل شد كه : تو شايد برخي از آنچه را كه بر تو نازل ميشود ترك كني و ابلاغ نكني ، رسول خدا صبر كرد تا اين كه روز هجدهم فرا رسيد، خداوند اين آيه را نازل فرمود: اي رسول آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ كن، رسول خدا به بلال دستور داد تا به همه مردم ابلاغ كند كه فردا همه در غدير خم جمع شوند، رسول خدا و مردم همه به طرف غدير خم حركت كردند.
در اين سرزمين خطاب به مردم فرمود : اي مردم خداوند به من ماموريتي داده است كه از ابلاغ آن بيم دارم ، چرا كه مي ترسم مرا متهم كنيد و آن را نپذيريد ، تا آنجا كه خداوند مرا سرزنش و تهديد فرموده است ، سپس دست علي را گرفت و بلند كرد بگونه اي كه سفيدي زير بغل او ديده مي شد ، آنگاه فرمود : اي مردم خدا مولاي من و من مولاي شما هستم ، پس هر كس من مولاي او هستم علي مولاي او است ، خداوندا دوست بدار آنكه علي را بر ولايتش دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد ، و ياري كن آنكه او را ياري نمايد ، و ذليل فرما آنكه ذلت او را به خواهد ، سپس اين آيه نازل شد : امروز دين شما را كامل نمودم .
الحاكم الحسكاني ، عبيد الله بن محمد الحنفي النيسابوري ، شواهد التنزيل ، ج 1 ص 258 ، ح250 ، تحقيق : الشيخ محمد باقر المحمودي ، ناشر : مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي- مجمع إحياء الثقافة ، الطبعة : الأولى ، 1411 – 1990 م .
3 . ثعلبي (متوفاي 427 هـ) از عبد الله بن عباس :
روى أبو محمد عبداللّه بن محمد القايني نا أبو الحسن محمد بن عثمان النصيبي نا : أبو بكر محمد ابن الحسن السبيعي نا علي بن محمد الدّهان ، والحسين بن إبراهيم الجصاص قالانا الحسن بن الحكم نا الحسن بن الحسين بن حيان عن الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس في قوله «يا أيها الرسول بلغ» قال : نزلت في علي ( رضي الله عنه ) أمر النبي صلى الله عليه وسلم أن يبلغ فيه فأخذ ( عليه السلام ) بيد علي ، وقال : ( من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم والِ من والاه وعادِ من عاداه ) .
ابن عباس گفته است : آيه بلاغ در باره علي نازل شده است ، رسول خد صلي الله عليه و آله مامور شد تا آن را به مردم ابلاغ كند ، دست علي را گرفت و فرمود : هر كس من مولا و پيشواي او هستم علي مولاي او است، خداوندا دوست بدار آنكه علي را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد.
الثعلبي النيسابوري ، أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم ، الكشف والبيان (تفسير الثعلبي ) ، ج 4 ، ص 92 ، تحقيق : الإمام أبي محمد بن عاشور ، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت – لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1422هـ-2002م .
4 . ثعلبي از امام باقر عليه السلام :
وقال أبو جعفر محمد بن علي : معناه : بلّغ ما أنزل إليك في فضل علي بن أبي طالب ، فلما نزلت الآية أخذ ( عليه السلام ) بيد علي ، فقال : «من كنت مولاه فعلي مولاه».
امام باقر عليه السلام فرموده است: معناي آيه چنين است: آنچه در برتري علي بر تو نازل شده است ابلاغ كن، پس از نزول آيه دست علي را گرفت و فرمود: هر كس من مولا و رهبر او هستم علي مولاي او است.
تفسير الثعلبي ، ج 4 ، ص 92 .
5 . واحدي نيسابوري (متوفاي468هـ) از أبي سعيد خدري :
واحدي نيسابوري مينويسد :
أخبرنا أبو سعيد محمد بن علي الصفار قال : أخبرنا الحسن بن أحمد المخلدي قال : أخبرنا محمد بن حمدون بن خالد قال : حدثنا محمد بن إبراهيم الخلوتي قال : حدثنا الحسن ابن حماد سجادة قال : حدثنا علي بن عابس ، عن الأعمش وأبي حجاف ، عن عطية ، عن أبي سعيد الخدري قال : نزلت هذه الآية – يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك – يوم غدير خم في علي بن أبي طالب رضي الله عنه .
ابو سعيد خدري گفته است : اين آيه : « اي پيامبر آنچه كه از طرف خداوند بر تو نازل شده است ابلاغ كن» در غدير خم و در باره علي بن ابي طالب نازل شده است.
الواحدي النيسابوري ، أبي الحسن علي بن أحمد ، أسباب نزول الآيات ، ص 135 ، ناشر : مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع – القاهرة ، 1388 – 1968 م .
با توجه به اين نقل از كتاب اسباب النزول نيسابوري ، بي مناسبت نخواهد بود كه به فلسفه نگارش آن از زبان خودش نيز نيم نگاهي داشته باشيم .
تصحيح اسانيد اسباب النزول :
وأما اليوم فكل أحد يخترع شيئا ويختلق إفكا وكذبا ملقيا زمامه إلى الجهالة ، غير مفكر في الوعيد للجاهل بسبب الآية وذلك الذي حدا بي إلى إملاء هذا الكتاب الجامع للأسباب ، لينتهى إليه طالبو هذا الشأن والمتكلمون في نزول القرآن ، فيعرفوا الصدق ويستغنوا عن التمويه والكذب ، ويجدوا في تحفظه بعد السماع والطلب .
امروز هر كسي سخني جعل ميكند و دروغي را در شان نزول آيات مي بافد كه نتيجه آن جز جهالت و ناداني نيست و در عاقبت اين كار انديشه نميشود ، به همين جهت كتابي را نوشتم كه شان نزولها را در خود جمع كرده باشد تا جويندگان و دوست داران شان نزولها راستي ها را در يابند و دروغها را بشناسند و گمشده خويش را در يابند .
الواحدي النيسابوري ، أبي الحسن علي بن أحمد ، أسباب نزول الآيات ، ص 5 ، ناشر : مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع – القاهرة ، 1388 – 1968 م .
6 . ابن عساكر (متوفاي 571هـ) از أبي سعيد خدري :
ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق مينويسد :
أخبرنا أبو بكر وجيه بن طاهر أنا أبو حامد الأزهري أنا أبو محمد المخلدي أنا أبو بكر محمد بن حمدون نا محمد بن إبراهيم الحلواني نا الحسن بن حماد سجادة نا علي بن عابس عن الأعمش وأبي الجحاف عن عطية عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الاية ( يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك) على رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غدير خم في علي بن أبي طالب .
از ابوسعيد خدري نقل است كه گفت: آيه بلاغ در غدير خم در باره علي بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شد.
ابن عساكر الشافعي ، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله ، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ، ج 42 ، ص 237 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري ، ناشر : دار الفكر – بيروت – 1995 م .
بررسي سند روايت ابن عساكر :
أخبرنا أبو بكر وجيه بن طاهر أنا أبو حامد الأزهري أنا أبو محمد المخلدي أنا أبو بكر محمد بن حمدون نا محمد بن إبراهيم الحلواني نا الحسن بن حماد سجادة نا علي بن عابس عن الأعمش وأبي الجحاف عن عطية عن أبي سعيد الخدري .
أبوبكر وجيه بن طاهر (541هـ) :
الشيخ العالم العدل مسند خراسان أبو بكر أخو زاهر الشحامي النيسابوري من بيت العدالة والرواية .
اولين راوي با عنوان استاد ، دانشمند ، عادل ، و از خاندان عدالت و روايت توصيف شده است .
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله (متوفاي 748 هـ) ، سير أعلام النبلاء ، ج 20 ، ص 109 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط ، محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة – بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ.
أبوحامد الأزهري (463هـ) :
الأزهري العدل المسند الصدوق أبو حامد أحمد بن الحسن بن محمد ابن الحسن بن أزهر الأزهري النيسابوري الشروطي من أولاد المحدثين سمع من أبي محمد المخلدي وأبي سعيد بن حمدون وأبي الحسين الخفاف وله أصول متقنة .
ازهري با وصف عادل ، راستگو ، وصاحب كتابهايي استوار شهرت يافته است.
سير أعلام النبلاء ، ج 18 ، ص 254 .
أبو محمد المخلدي (387هـ) :
المخلدي الامام الصدوق المسند أبو محمد الحسن بن أحمد بن محمد بن الحسن بن علي بن مخلد بن شيبان المخلدي النيسابوري العدل شيخ العدالة وبقية اهل البيوتات .
مخلدي پيشوايي راستگو و استاد در عدالت در بين ديگر خاندانها بود.
سير أعلام النبلاء ، ج 16 ، ص 539 .
أبوبكر محمد بن حمدون خالد (320هـ) :
محمد بن حمدون بن خالد بن يزيد الحافظ الكبير أبو بكر النيسابوري أحد الأثبات .
محمد بن حمدون بن خالد بن يزيد حافظ بزرگ و يكي از استوانه ها است.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله (متوفاي 748 هـ) ، تذكرة الحفاظ ، ج 3 ، ص 807 ، رقم : 796 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ، الطبعة : الأولى .
محمد بن حمدون ابن خالد الحافظ الثبت المجود … قال الحاكم كان من الثقات الاثبات الجوالين في الاقطار عاش سبعا وثمانين سنة وقال أبو يعلى الخليلي حافظ كبير .
حاكم در باره وي گفته است: محمد بن حمدون بن خالد از معتمدين و از گردشگران بود كه هشتاد و هفت سال عمر كرد، ابو يعلي خليلي گفته است: او حافظي بزرگ بود.
سير أعلام النبلاء ، ج 15 ، ص 60 .
محمد بن ابراهيم الحلواني :
ذهبي در باره او ميگويد :
محمد بن إبراهيم . أبو بكر الحلوانيّ قاضي بلخ . حدَّث ببغداد في أواخر عمره عن : أبي جعفر النفيليّ ، وأحمد بن عبد الملك بن واقد الحرّانيّ . وعنه : إسماعيل الصّفّار ، وعثمان بن السّمّاك ، وحمزة العقبيّ . وثّقه الخطيب .
محمدبن ابراهيم حلواني در بلخ قاضي بود و در اواخر عمرش در بغداد حديث مي گفت، وخطيب او را توثيق كرده است.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله (متوفاي 748 هـ) ، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 20 ، ص 279 ، تحقيق : د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1407هـ – 1987م .
و ابن جوزي (متوفاي 597هـ) ميگويد :
محمد بن إبراهيم بن عبد الحميد أبو بكر الحلواني قاضي بلخ ، سكن بغداد … وكان ثقة .
ابو بكر حلواني سمت قضاوت در بلخ داشت در بغداد ساكن شد و ثقه بود.
إبن جوزي ، عبد الرحمن بن علي بن محمد أبو الفرج ، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ، ج 12 ، ص 279 ، ناشر : دار صادر – بيروت الطبعة : الأولى ، 1358.
حسن بن حماد سجادة (241هـ) :
ذهبي (متوفاي 748 هـ) در باره او ميگويد:
الحسن بن حماد بن كسيب أبو علي الحضرمي سجادة عن أبي خالد الأحمر وابن المبارك والمحاربي وعنه أبو داود وابن ماجة وأبو يعلى وابن صاعد ثقة صاحب سنة توفي 241 د س ق .
حسن بن حماد ثقه كه در بغداد در سال 241 در گذشت.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة ، ج 1 ، ص 323 ، رقم : 1024 ، ، تحقيق : محمد عوامة ، ناشر : دار القبلة للثقافة الإسلامية ، مؤسسة علو – جدة ، الطبعة : الأولى ، 1413 – 1992 .
الحسن بن حماد بن كسيب بالمهملة وموحدة مصغر الحضرمي أبو علي البغدادي يلقب سجادة صدوق من العاشرة مات سنة إحدى وأربعين د س ق .
حسن بن حماد راستگو و از طبقه دهم بود كه در سال 41 در گذشت.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 160 ، رقم : 1230 ، تحقيق : محمد عوامة ، ناشر : دار الرشيد – سوريا ، الطبعة : الأولى ، 1406 – 1986 .علي بن عابس :
عدهاي از علماي اهل سنت روايات او را معتبر دانستهاند ؛ چنانچه دارقطني مينويسد :
و[سألته] عن علي بن عابس فقال كوفي يعتبر به .
از علي بن عابس در باره وي سؤال كردم: گفت: حسن بن حماد اهل كوفه و عدالتش مورد تاييد است .
الدارقطني البغدادي ، علي بن عمر أبو الحسن (متوفاي 385هـ) ، سؤالات البرقاني ، ج 1 ، ص 52 ، رقم : 364 ، تحقيق : د. عبدالرحيم محمد أحمد القشقري ، ناشر : كتب خانه جميلي – باكستان ، الطبعة : الأولى ، 1404هـ .
جمله «يعتبر به» از الفاظ تعديل است ؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني اين جمله را در مرتبه سوم از مراتب تعديل قرار داده است :
وأدناها [أي أدنى مراتب التعديل] ما أشعر بالقرب من أسهل التجريح، كشيخ ويروي حديثه ويعتبر به ونحو ذلك، وبين ذلك مراتب لا تخفى».
نازلترين درجه تعديل راوي استفاده از تعابيري است همچون: شيخ، حديثش روايت ميشود و به حديثش توجه ميشود و امثال ذالك كه البته هر يك از اينها رتبه و درجه اي را مي رساند.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، نزهة النظر: ص141 ، مكتبة ابن تيمية ـ القاهرة .
و حلبي نيز در قفو الأثر مينويسد :
وأدناها ما أشعر بالقرب من أسهل التجريح كشيخ ويروى حديثه ويعتبر به .
پائين ترين اين الفاظ آن چيزي است كه اعلان به قرب راوي و محدث در بدست آوردن اعتبار كه ساده ترين روش مجروح دانستن نيز هست ميكند مانند: شيخ، حديثش روايت ميشود و به او اعتنا ميشود.
الحلبي الحنفي ، رضي الدين محمد بن إبراهيم (متوفاي 971هـ) ، قفو الأثر في صفوة علوم الأثر ، ج 1 ، ص 116 ، تحقيق : عبد الفتاح أبو غدة ، ناشر : مكتبة المطبوعات الإسلامية – حلب الطبعة : الثانية ، 1408هـ .
بنابراين ، دليلي براي تضعيف علي بن عابس وجود ندارد و صرف اين كه رواياتي در فضائل امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده است ، نميتواند دليل قابل قبولي براي تضعيف وي باشد .
سليمان الأعمش :
سليمان الأعمش از روات بخاري و مسلم است و در وثاقت وي ترديدي نيست .
أبي الحجاف :
ذهبي در باره او مينويسد :
داود بن أبي عوف أبو الجحاف البرجمي مولاهم الكوفي عن أبي حازم الأشجعي وشهر وعنه السفيانان وعلي بن عابس وثقه أحمد ويحيى وقال أبو حاتم صالح الحديث قليله .
ابو الجحاف اهل كوفه است و احمد ويحيي او را توثيق كردهاند و ابو حاتم گفته است: صلاحيت نقل روايت را دارد.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله (متوفاي 748 هـ) ، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة ، ج 1 ، ص 381 ، رقم : 1457 ، تحقيق : محمد عوامة ، ناشر : دار القبلة للثقافة الإسلامية ، مؤسسة علو – جدة ، الطبعة : الأولى ، 1413 – 1992 م .
عطية العوفي :
ابن حجر عسقلاني در ترجمه او مينويسد :
وقال بن سعد خرج عطية مع بن الأشعث فكتب الحجاج إلى محمد بن القاسم أن يعرضه على سب علي فإن لم يفعل فاضربه أربعمائة سوط واحلق لحيته فاستدعاه فأبى أن يسب فأمضى حكم الحجاج فيه ثم خرج إلى خراسان فلم يزل بها حتى ولي عمر بن هبيرة العراق فقدمها فلم يزل بها إلى أن توفي سنة 111 وكان ثقة إن شاء الله وله أحاديث صالحة.
عطيه با پسر اشعث در كوفه خروج كرد، حجاج به محمد بن قاسم در نامه اي دستور داد تا او را بر دشنام دادن به علي(عليه السلام) وادار نمايد كه اگر سرپيچي كرد چهار صد تازيانه بر وي بزند و ريشش را بتراشد، محمد بن قاسم او را احضار كرد و فرمان را گوشزد نمود اما عطيه نپذيرفت و لذا دستور حجاج را اجرا كرد، عطيه از كوفه هجرت كرد و به خراسان رفت و تا زماني كه عمربن هبيره والي بغداد شد در خراسان ماند سپس به عراق بازگشت تا در سال 111 از دنيا رفت، عطيه فردي مورد اعتماد بود و احاديث شايسته اي دارد.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، تهذيب التهذيب ، ج 7 ، ص 201 ، ناشر : دار الفكر – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1404 – 1984 م .
ترمذي بعد از نقل روايتي كه در سند آن عطيه عوفي وجود دارد ميگويد :
هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ .
اين حديثي است حسن و صحيح.
الترمذي السلمي ، محمد بن عيسى أبو عيسى (متوفاي279هـ) ، الجامع الصحيح سنن الترمذي ، ج 4 ، ص 670 ، ح 2522 ، تحقيق : أحمد محمد شاكر وآخرون ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
و أبو الحسن عجلي در باره عطيه ميگويد :
عطية العوفي كوفى تابعي ثقة وليس بالقوي .
عطيه عوفي كوفي از تابعان وثقه است اگر چه قوي نيست.
معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم ، ج 2 ، ص 140 ، رقم : 1255 ، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح العجلي الكوفي نزيل طرابلس الغرب (متوفاي261هـ ، ناشر : مكتبة الدار – المدينة المنورة – السعودية – 1405 – 1985 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد العليم عبد العظيم البستوي .
و ملا علي قاري در باره او ميگويد :
عطية بن سعد العوفي ، وهو من أجلاء التابعين .
عطيه از بزرگان تابعان است.
ملا علي القاري ، علي بن سلطان محمد(متوفاي1014هـ) ، شرح مسند أبي حنيفة ، ج 1 ، ص 292 ، ناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت .
نتيجه : سند روايت صحيح و روات آنهمگي موثق هستند .
جمع بندي بحث سندي ، و قاعده : يقوي بعضها بعضا :
با چشم پوشي از صحت سند روايت ابن عساكر و … حتي اگر فرض كنيم كه سند همه اين روايات ضعيف باشد ، بازهم نميتوانيم از حجيت آن دست برداريم ؛ زيرا بر مبناي قواعد علم رجال اهل سنت ، اگر سند روايت از سه عدد گذشت ، و اگر همه آنها ضعيف باشند ، يكديگر را تقويت كرده و حجت ميشود ؛ چنانچه العيني در عمدة القاري به نقل از نووي مينويسد :
وقال النووي في ( شرح المهذب ) : إن الحديث إذا روي من طرق ومفرداتها ضعاف يحتج به ، على أنا نقول : قد شهد لمذهبنا عدة أحاديث من الصحابة بطرق مختلفة كثيرة يقوي بعضها بعضا ، وإن كان كل واحد ضعيفا .
نووي در شرح مذهب گفته : اگر روايتي با سندهاي مختلف نقل شود ؛ ولي بعضي از روات آن ضعيف باشند ؛ بازهم به آن احتجاج ميشود ، علاوه بر اين كه ما ميگوييم : تعدادي احاديث از صحابه و از راههاي گوناگوني نقل شده است كه بعضي از آن بعضي ديگر را تقويت مي كنند ؛ اگرچه هريك از آن احاديث ضعيف باشند .
العيني ، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ) ، عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، ج 3 ، ص 307 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
و ابن تيميه حرّاني در مجموع فتاوي مينويسد :
تعدد الطرق وكثرتها يقوى بعضها بعضا حتى قد يحصل العلم بها ولو كان الناقلون فجارا فساقا فكيف إذا كانوا علماء عدولا ولكن كثر في حديثهم الغلط .
زيادي و تعدد راههاي نقل حديث بعضي بعض ديگر را تقويت ميكند كه خود زمينه علم به آن را فراهم ميكند ؛ اگر چه راويان آن فاسق و فاجر باشند ؛ حال چگونه خواهد بود حال حديثي كه تمام راويان آن افراد عادلي باشند كه خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد .
ابن تيميه الحراني ، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي 728 هـ) ، كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية ، ج 18 ، ص 26 ، تحقيق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي ، ناشر : مكتبة ابن تيمية ، الطبعة : الثانية .
و محمد ناصر الباني در ارواء الغليل بعد از نقل طرق يك روايت ميگويد :
وجملة القول : أن الحديث طرقه كلها لا تخلو من ضعف ولكنه ضعف يسير إذ ليس في شئ منها من اتهم بكذب وإنما العلة الارسال أو سوء الحفظ ومن المقرر في ” علم المصطلح ” أن الطرق يقوي بعضها بعضا إذا لم يكن فيها متهم .
خلاصه آن كه : تمام سندهاي اين حديث بدون ضعف نيست ؛ اگر چه ضعف مهمي نيست ؛ زيرا كسي كه متهم به دروغ باشد ، در طرق حديث وجود ندارد و علت ضعف يا ارسال آن است و يا كم حافظه بودن راوي . از مسائل ثابت شده در علم رجال اين است كه سند هاي متعدد درصورتي كه در سلسله سند فرد متهمي نباشد يكديگر را تقويت مي كنند .
الباني ، محمد ناصر ، إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل ، ج 1 ، ص 160 ، تحقيق : إشراف : زهير الشاويش ، ناشر : المكتب الإسلامي – بيروت – لبنان ، الطبعة : الثانية ، 1405 – 1985 م .
در نتيجه ، حتي اگر سند تمامي اين روايات ضعيف نيز باشد ، بازهم حجت و قابل استدلال هستند .
شاهد سوم : نزول آيه اكمال ، بعد از قضيه غدير :
يكي از قرائني كه ثابت ميكند مراد رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» ولايت و إمامت آن حضرت بوده ، نزول آيه إكمال است كه خداوند ميفرمايد :
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا . المائده / 3 .
امروز ، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم .
نزول اين آيه كريمه بعد از خطبه غدير ، دليل واضحي است بر اين كه مراد رسول خدا صلي الله عليه و آله اثبات ولايت و امامت امير المؤمنين عليه السلام بعد از خودش بوده است ؛ زيرا چيزي در خطبه غدير ديده نميشود كه صلاحيت اكمال دين و اتمام نعمت را داشته باشد ؛ جز ولايت امير مؤمنان عليه السلام .
بنابراين آيا اعلام محبت و دوستي امير مؤمنان عليه السلام ميتواند إكمال دين و إتمام نعمت پروردگار لقب بگيرد ؟ مگر دوست داشتن مؤمنان نخستين بار بود كه اعلام ميشد ؟
روايات صحيح السندي در كتابهاي اهل سنت وجود دارد كه ثابت ميكند ، اين آيه بعد از إتمام خطبه غدير ، نازل شده است كه ما فقط به يك روايت اشاره ميكنيم :
خطيب بغدادي در ترجمه حبشون بن موسي مينويسد :
أنبأنا عبد الله بن علي بن محمد بن بشران أنبأنا علي بن عمر الحافظ حدثنا أبو نصر حبشون بن موسى بن أيوب الخلال حدثنا علي بن سعيد الرملي حدثنا ضمرة بن ربيعة القرشي عن بن شوذب عن مطر الوراق عن شهر بن حوشب عن أبي هريرة قال :
من صام يوم ثمان عشرة من ذي الحجة كتب له صيام ستين شهرا وهو يوم غدير خم لما أخذ النبي صلى الله عليه وسلم بيد علي بن أبي طالب فقال ألست ولي المؤمنين قالوا بلى يا رسول الله قال من كنت مولاه فعلي مولاه .
فقال عمر بن الخطاب بخ بخ لك يا بن أبي طالب أصبحت مولاي ومولى كل مسلم فأنزل الله اليوم أكملت لكم دينكم .
اشتهر هذا الحديث من رواية حبشون وكان يقال إنه تفرد به وقد تابعه عليه أحمد بن عبد الله بن النيري فرواه عن علي بن سعيد أخبرنيه الأزهري حدثنا محمد بن عبد الله بن أخي ميمي حدثنا أحمد بن عبد الله بن أحمد بن العباس بن سالم بن مهران المعروف بابن النيري إملاء حدثنا علي بن سعيد الشامي حدثنا ضمرة بن ربيعة عن بن شوذب عن مطر عن شهر بن حوشب عن أبي هريرة قال من صام يوم ثمانية عشر من ذي الحجة وذكر مثل ما تقدم أو نحوه .
ومن صام يوم سبعة وعشرين من رجب كتب له صيام ستين شهرا وهو أول يوم نزل جبريل عليه السلام على محمد صلى الله عليه وسلم بالرسالة .
از ابوهريره نقل شده است كه گفت : كسي كه روز هجدهم ذي حجه را روزه بگيرد ثواب روزه شصت ماه براي وي نوشته ميشود ، اين روز ، روز غدير خم است ، روزي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت و فرمود : آيا من رهبر مؤمنان نيستم ؟ گفتند : چرا اي رسول خدا. فرمود : هر كس من مولاي او هستم علي مولاي او است .
عمر گفت : تبريك ، تبريك اي پسر ابوطالب ، تو اكنون مولاي من و مولاي هر مسلماني ، سپس اين آيه نازل شد : امروز دين شما را كامل كردم .
اين روايت را حبشون بن موسي نقل كرده است كه گفته ميشود تنها راوي او است سپس ديگران از او تبعيت نموده و با سند آن را نقل كردهاند .
الخطيب البغدادي ، أحمد بن علي أبو بكر (متوفاي 463هـ) ، تاريخ بغداد ، ج 8 ، ص 289 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
همين روايت را الشجري الجرجاني (متوفاي499 هـ) در كتاب الأمالي با همين سند در سه جاي از كتابش نقل كرده است :
الشجري الجرجاني ، المرشد بالله يحيى بن الحسين بن إسماعيل الحسني ، كتاب الأمالي وهي المعروفة بالأمالي الخميسية ، ج 1 ، ص 192 ، و ج1 ، ص 343 ، و ج2 ، ص102 ، تحقيق : محمد حسن اسماعيل ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1422 هـ – 2001م .
بررسي سند روايت :
عبد الله بن علي بن محمد بن بشران :
وي استاد خطيب بغدادي و ثقه است ؛ چنانچه در باره او گفته است :
كتبت عنه وكان سماعه صحيحاً .
از عبد الله بن علي بن محمد بن بشران رواياتي را نوشته ام و شنيده هاي او صحيح بود.
تاريخ بغداد، ج 10 ، ص 14 ، رقم : 5130 .
علي بن عمر الحافظ :
علي بن عمر ، همان دار قطني معروف و صاحب سنن است كه در وثاقت او ترديدي نيست ؛ چنانچه ذهبي در باره او ميگويد :
قال أبو بكر الخطيب كان الدارقطني فريد عصره وقريع دهره ونسيج وحده وامام وقته انتهى اليه علو الاثر والمعرفة بعلل الحديث واسماء الرجال مع الصدق والثقة وصحة الإعتقاد والاضطلاع من علوم سوى الحديث منها القراءات .
دار قطني يگانه روزگار و پهلوان ميدان بود و مانندي نداشت اوپيشواي زمانش بود، دانش و معرفت اسباب شناسائي حديث و شناخت نامهاي راويان به او ختم مي شد، راستگو و مورد اعتماد و داراي اعتقادي صحيح بود و در ديگر علوم غير از حديث مانند دانش قراآت نيز قوي بود.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، سير أعلام النبلاء ، ج 16 ، ص 452 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط ، محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة – بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
أبو نصر حبشون بن موسى بن أيوب الخلال :
خطيب بغدادي در باره او ميگويد :
وكان ثقة يسكن باب البصرة .
حبشون مورد اعتماد بود و در باب البصره سكونت داشت.
تاريخ بغداد ، ج 8 ، ص 289.
و بعد از نقل روايت إكمال نيز روايت ديگري را نقل كرده و ميگويد :
الأزهري أنبأنا علي بن عمر الحافظ قال حبشون بن موسى بن أيوب الخلال صدوق … .
علي بن عمر الحافظ گفته است: حبشون بن موسي راستگو است.
تاريخ بغداد ، ج 8 ، ص 4391 .
علي بن سعيد الرملي :
5839 [ 5857 ] علي بن أبي حملة شيخ ضمرة بن ربيعة ما علمت به بأسا ولا رأيت أحدا الآن تكلم فيه وهو صالح الأمر ولم يخرج له أحد من أصحاب الكتب الستة مع ثقته .
علي بن ابي حمله بزرگ قبيله ضمره است، من در او ايرادي نمي بينم وكسي را هم نديده ام كه در باره او سخني گفته باشد، او كارهايش خوب بود ولي با اين كه ثقه است صاحبان كتب سته از وي روايت نقل نكردهاند.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله (متوفاي 748 هـ) ميزان الاعتدال في نقد الرجال ، ج 5 ، ص 153 ـ 154 ، تحقيق : الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1995م .
وإذا كان ثقة ولم يتكلم فيه أحد فكيف نذكره في الضعفاء
علي بن سعيد رملي ثقه است و كسي در باره وي سخني نگفته است ، پس چرا بايد نام وي را در رديف افراد ضعيف بياوريم؟.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) لسان الميزان ، ج 4 ، ص 227 ، تحقيق : دائرة المعرف النظامية – الهند ، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت ، الطبعة : الثالثة ، 1406هـ – 1986م .
ضمرة بن ربيعة القرشي
من الثقات المأمونين رجل صالح صالح الحديث لم يكن بالشام رجل يشبهه
از افراد مورد وثوق و اعتماد ضمره بن ربيعه قرشي است و وي انساني صالح و حديثش هم خوب است كه در شام مانند او نبود.
الشيباني ، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ) ،العلل ومعرفة الرجال ، ج 2 ، ص 366 ، تحقيق : وصي الله بن محمد عباس ، ناشر : المكتب الإسلامي ، دار الخاني – بيروت ، الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1408 – 1988 .
عبد الله بن شوذب
عبد الله بن شوذب الخراساني أبو عبد الرحمن سكن البصرة ثم الشام صدوق عابد من السابعة .
عبد الله بن شوذب خراساني ساكن بصره بود سپس به شام رفت ، انساني راستگو و اهل عبادت و از طبقه هفتم از محدثين است.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 3386 ، رقم : 3387 ، تحقيق : محمد عوامة ، ناشر : دار الرشيد – سوريا ، الطبعة : الأولى ، 1406 – 1986 م .
مطر الوراق :
مطر الوراق . الإمام الزاهد الصادق أبو رجاء بن طهمان الخراساني نزيل البصرة مولى علباء بن أحمر اليشكري كان من العلماء العاملين وكان يكتب المصاحف ويتقن ذلك
مطر الوراق پيشواي زاهد راستگو، اصل او خراساني است و ساكن بصره شد، وي از دانشمندان شايسته و از نويسندگان قرآن بود كه به درستي آن را انجام مي داد.
سير أعلام النبلاء ، ج 5 ، ص 452 .
فمطر من رجال مسلم حسن الحديث .
مسلم در كتاب صحيحش از او نقل روايت دارد و از رجال اين كتاب است، و رواياتش نيكو است.
ميزان الاعتدال في نقد الرجال ، ج 6 ، ص 445 .
شهر بن حوشب :
شهر بن حوشب از روات صحيح مسلم است و در وثاقت وي ترديد نيست ؛ چنانچه ذهبي در تاريخ الإسلام در باره او ميگويد :
قال حرب الكرماني : قلت لأحمد بن حنبل : شهر بن حوشب ، فوثقه وقال : ما أحسن حديثه . وقال حنبل : سمعت أبا عبد الله يقول : شهر ليس به بأس . قال الترمذي : قال محمد يعني البخاري : شهر حسن الحديث ، وقوى أمره .
شهر بن حوشب مشكلي ندارد و حديثش نيكو وكارش استوار بود.
تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 6 ، ص 387 .
ترمذي در سنن خود بعد از نقل روايتي كه در سند آن شهر بن حوشب وجود دارد ، مينويسد :
وَسَأَلْتُ مُحَمَّدَ بن إسماعيل عن شَهْرِ بن حَوْشَبٍ فَوَثَّقَهُ وقال إنما يَتَكَلَّمُ فيه بن عَوْنٍ ثُمَّ رَوَى بن عَوْنٍ عن هِلَالِ بن أبي زَيْنَبَ عن شَهْرِ بن حَوْشَبٍ قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ .
بخاري شهر بن حوشب را توثيق كرد و روايت وي را حسن وصحيح دانسته اند.
الترمذي السلمي ، محمد بن عيسى أبو عيسى (متوفاي 279هـ) ، سنن الترمذي ، ج 4 ، ص 434 ، ، تحقيق : أحمد محمد شاكر وآخرون ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
عجلي در معرفة الثقات مينويسد :
شهر بن حوشب شامي تابعي ثقة .
شهر بن حوشب اهل شام و از تابعان و ثقه بود .
العجلي ، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاي 261هـ) ، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم ، ج 1 ، ص 461 ، رقم : 741 ، تحقيق : عبد العليم عبد العظيم البستوي ، ناشر : مكتبة الدار – المدينة المنورة – السعودية ، الطبعة : الأولى ، 1405 – 1985م .
نتيجه : سند روايت صحيح و روات آن همگي از ثقات هستند و ثابت ميكند كه روز غدير ، روز اكمال دين و اتمام نعمت پروردگار بوده است .
شاهد چهارم : تبريك و تهنيت مردم به امير مؤمنان عليه السلام :
بعد از آن كه رسول خدا امير مؤمنان عليه السلام را به عنوان خليفه و جانشين خود انتخاب و آن را اعلام كرد ، مردم يكي يكي آمدند و به امير مؤمنان اين مقام و منصب جديد را تبريك گفتند . طبيعي است كه اگر آن حضرت منصب و سمت جديدي پيدا نكرده بود و تنها تأكيد بر محبت و دوستي و نصرت مطرح بود ، شايستگي تبريك و تهنيت نداشت .
طبق روايات صحيح السندي كه در كتابهاي اهل سنت وجود دارد ، خليفه دوم از كساني است كه خود را به امير المؤمنين عليه السلام رساند و به آن حضرت منصب جديدش را تبريك گفت.
غزالي ، دانشمند شهير قرن ششم در باره تبريك و تهنيت خليفه دوم و پيماني كه در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش كرد ، مينويسد :
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول : « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول : فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا.
از خطبههاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند . رسول خدا فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت :
«تبريك ، تبريك، اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روزها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشيها ، برافراشتن پرچمها و گشودن سرزمينهاي ديگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و از مصاديق اين سخن شد : (فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا). پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معاملهاى كردند.
.الغزالي ، أبو حامد محمد بن محمد ، سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ج 1 ، ص 18 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة ، تحقيق : محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ 2003م .
ذهبي در تاريخ الإسلام با سند صحيح نقل ميكند :
وقال حماد بن سلمة ، عن علي بن زيد ، وأبي هارون ، عن عدي بن ثابت ، عن البراء قال : كنا مع رسول الله (ص) تحت شجرتين ، ونودي في الناس : الصلاة جامعة ، ودعا رسول الله (ص) علياً فأخذ بيده ، وأقامه عن يمينه ، فقال : ألست أولى بكل مؤمن من نفسه قالوا : بلى ، فقال : فإن هذا مولى من أنا مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه . فلقيه عمر بن الخطاب فقال : هنيئاً لك يا علي ، أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن ومؤمنة .
ورواه عبد الرزاق ، عن معمر ، عن علي بن زيد .
براء ميگويد: با رسول خدا زير درخت نشسته بوديم، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد، سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت وسمت راستش قرار داد و فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نيستم؟ گفتند: آري، فرمود: علي مولاي كسي است كه من مولاي او هستم، خداوندا دوست بدار آنكه علي را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمربن خطاب گفت: مبارك باشد بر تو اي علي ، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان مؤمن هستي.
تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 3 ، ص 633 .
علاوه بر روايت صحيح السندي كه از خطيب بغدادي در بحث آيه إكمال گذشت ، روايات صحيح السند زيادي در كتابهاي اهل سنت وجود دارد كه بيعت خليفه دوم را در روز غدير ثابت ميكند ؛ از جمله ابن عساكر شافعي در تاريخ مدينه دمشق با سند صحيح قضيه تبريك گفتن خليفه دوم را نقل ميكند :
أبو بكر محمد بن عبد الباقي ، أنا أبو الحسن علي بن إبراهيم بن عيسى المقرىء الباقلاني قراءة عليه وأنا حاضر ، نا أبو بكر بن مالك إملاء ، نا بن صالح الهاشمي ، نا هدبة بن خالد ، حدثني حماد بن سلمة ، عن علي بن زيد بن جدعان ، عن عدي بن ثابت وأبي هارون العبدي ، عن البراء بن عازب قال : كنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في حجة الوداع فكسح لرسول الله صلى الله عليه وسلم تحت شجرتين ونودي في الناس إن الصلاة جامعة فدعا عليا وأخذ بيده فأقامه عن يمينه فقال ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلى قال ألست أولى بكل مؤمن من نفسه قالوا بلى وفي أحد الحديثين أليس أزواجي أمهاتكم قالوا بلى قال هذا ولي وأنا مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه .
فقال له عمر هنيئا لك يا علي أصبحت مولاي ومولى كل مؤمن
براء بن عاذب ميگويد : در حجه الوداع همراه رسول خدا بوديم، زير درختها را تميز كردند، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد ، سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت وسمت راستش قرار داد و فرمود : آيا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نيستم ؟ گفتند: آري ، فرمود : آيا همسران من مادران شما نيستند ؟ گفتند : آري ، فرمود : اين علي رهبر است و من رهبر او هستم، خداوندا دوست بدار آنكه علي را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمرگفت: مبارك باشد بر تو اي علي ، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستي.
ابن عساكر الشافعي ، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ) ، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ، ج 42 ، ص 221 ، تحقيق محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري ، ناشر : دار الفكر – بيروت – 1995 .
بررسي سند روايت :
محمد بن عبد الباقي ( 535هـ) :
ومحمد بن عبد الباقي بن محمد القاضي أبو بكر الأنصاري البغدادي الحنبلي البزاز مسند العراق ويعرف بقاضي المارستان حضر أبا إسحاق البرمكى وسمع من علي بن عيسى الباقلاني وابي محمد الجوهري وابي الطيب الطبرى وطائفة وتفقه على القاضي أبي يعلى وبرع في الحساب والهندسة وشارك في علوم كثيرة وانتهى إليه علو الإسناد في زمانه توفى في رجب وله ثلاث وتسعون سنة وخمسة أشهر .
قال ابن السمعاني ما رأيت أجمع للفنون منه نظر في كل علم وسمعته يقول تبت من كل علم تعلمته إلا الحديث وعلمه .
محمد بن عبد الباقي مشهور و معروف است به قاضي مارستان، وي در درس ابو اسحاق برمكي شركت كرد و از علي بن عيس باقلاني و ابو محمد جوهري و ابو الطيب طبري و گروهي ديگر حديث شنيد و استفاده برد، و فقه را نزد ابو يعلي و در حساب و هندسه سرآمد شد و در رشته هاي علمي زيادي نكته ها آموخت و در زمان خودش همه چيز به او ختم مي شد، سر انجام در سن 93 سالگي در ماه رجب از دنيا رفت.
سمعاني گفته است : كسي را كه جامع فنون علمي باشد غير از او نديدم ، از وي شنيدم كه مي گفت: از همه آموخته هايم توبه كردم مگر از حديث و دانش حديث.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله (متوفاي 748 هـ) ، العبر في خبر من غبر ، ج 4 ، ص 96 ، تحقيق : د. صلاح الدين المنجد ، ناشر : مطبعة حكومة الكويت – الكويت ، الطبعة : الثاني ، 1984 .
العكري الحنبلي ميگويد :
وقال ابن الخشاب كان مع تفرده بعلم الحساب والفرائض وافتنانه في علوم عديدة صدوقا ثبتا في الرواية متحريا فيها .
ابن خشاب در باره وي ميگويد: با اين كه محمد بن عبد الباقي در دانش رياضيات و ارث منحصر به فرد بود و در علوم ديگر هم صاحب راي بود ، در علم روايت و حديث نيز متبحر و راستگو و استوار بود.
العكري الحنبلي ، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاي 1089هـ) ، شذرات الذهب في أخبار من ذهب ، ج 4 ، ص 109 ، تحقيق : عبد القادر الأرنؤوط ، محمود الأرناؤوط ، ناشر : دار بن كثير – دمشق ، الطبعة : الأولي ، 1406هـ .
و أبو الفرج بن جوزي ميگويد :
وكان فهماً ثبتاً ، حجة متقناً في علوم كثيرة ، متفرداً في علم الفرائض .
محمد بن عبد الباقي دركي استوار داشت و در دانشهاي فراواني الگو بود، و در ارث منحصر به فرد بود.
ابن الجوزي ، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ) ، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ، ج 18 ، ص 14 ، ناشر : دار صادر – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1358 .
علي بن ابراهيم بن عيسي (448هـ) :
الباقلاني . الشيخ الإمام الصادق أبو الحسن علي بن إبراهيم بن عيسى البغدادي الباقلاني المقرئ سمع أبا بكر بن مالك القطيعي وحسينك بن علي التميمي ومحمد ابن إسماعيل الوراققال الخطيب كتبنا عنه وكان لا بأس به .
استاد و پيشواي راستگو علي بن ابراهيم بن عيسي از ابوبكر قطيعي و حسينك تميمي و محمد وراق حديث شنيد، خطيب در باره وي گفته است: از علي بن عيسي روايت نوشته ام و ايرادي در وي نيست.
سير أعلام النبلاء ، ج 17 ، ص 662 ، رقم : 454 .
أبوبكر بن مالك القطيعي (274 ـ368هـ):
143 – القطيعي * الشيخ العالم المحدث ، مسند الوقت ، أبو بكر ، أحمد بن جعفر بن حمدان بن مالك بن شبيب البغدادي القطيعي الحنبلي ، راوي ” مسند الامام أحمد ” و ” الزهد ” و ” الفضائل ” ، له .
وقال السلمي سألت الدارقطني عنه فقال ثقة زاهد قديم سمعت انه مجاب الدعوة .
ابوبكر بن مالك قطيعي، استاد، دانشمند و محدث بود، و ي راوي مسند احمد و كتاب زهد و فضائل است.
سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 16 ، ص 211 .
و خطيب بغدادي در باره او ميگويد :
سمعت أبا بكر البرقاني وسئل عن ابن مالك فقال : كان شيخا صالحا . وحدثني البرقاني . قال كنت شديد التنقير عن حال ابن مالك ؟ حتى ثبت عندي أنه صدوق لا يشك في سماعه .
از ابوبكر برقاني در باره ابوبكر بن مالك قطيعي سؤال شد: گفت: او استاد و شايسته بود. اگر چه از وي متنفر بودم ولي براي من ثابت شد كه او راستگو بود و در شنيده هايش شك و شبهه اي نيست.
تاريخ بغداد ، ج 4 ، ص 294 .
فضل بن صالح (300هـ) :
الفضل بن صالح بن على بن عيسى بن جعفر بن أبى جعفر المنصور يكنى أبا العباس حدث عن هدبة بن خالد وعبد الأعلى بن حماد ويعقوب بن حميد بن كاسب وهدبة بن عبد الوهاب المروزي روى عنه الحسين بن عياش القطان وإسماعيل بن على الخطبي وأبو القاسم الطبراني وأحمد بن جعفر بن مالك القطيعي وعيسى بن حامد الرخجي وغيرهم وكان ثقة
فضل بن صالح از افرادي نقل حديث دارد و ثقه است.
تاريخ بغداد ، ج 12 ، ص 374 ، رقم : 6821 .
هدبة بن خالد (235هـ) :
از روات بخاري ، مسلم و أبو داود
حماد بن سلمة (167هـ) :
از روات صحيح مسلم و بخاري تعليقاً .
علي بن زيد بن جدعان (131هـ) :
از روات صحيح مسلم و بقيه صحاح سته و بخاري در أدب المفرد .
عن عدي بن ثابت (116هـ) :
از روات بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته .
أبي هارون العبدي (134هـ) :
از روات بخاري ، ترمذي ، إبن ماجه .
طبق قواعد رجالي اهل سنت ، هر كس كه در صحيح بخاري و مسلم روايتي نقل كرده باشد ، وثاقت و عدالتش قطعي است ؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني در فتح الباري مينويسد :
وقد نقل بن دقيق العيد عن بن المفضل وكان شيخ والده انه كان يقول فيمن خرج له في الصحيحين هذا جاز القنطرة .
ابن دقيق العيد از ابن مفضل كه استاد پدرش بوده است نقل حديث دارد كه مي گفت: كسي كه در طريق راويان بخاري باشد از پل عبور كرده است.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ) ، فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 13 ، ص 457 ، تحقيق : محب الدين الخطيب ، ناشر : دار المعرفة – بيروت .
و ابن تيميه حرّاني در باره صحيح بخاري و مسلم ميگويد :
ولكن جمهور متون الصحيحين متفق عليها بين أئمة الحديث تلقوها بالقبول وأجمعوا عليها وهم يعلمون علما قطعيا أن النبى قالها .
محتواي صحيح بخاري و مسلم در بين پيشوايان حديث پذيرفته شده و مورد قبول است ، و همگان بر اين مطلب اجماع دارند كه به طور قطع و يقين احاديث موجود در اين دو كتاب از رسول خدا است .
الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة ، ج 1 ، ص 87 ، ناشر : المكتب الإسلامي – بيروت تحقيق : زهير الشاويش ، 1390هـ – 1970م.
بنا بر اين حديث مورد بحث ما سند آن از حماد بن سلمة تا براء بن عازب ، همان سند روايت ابن ماجه قزويني از براء بن عازب در باره غدير است كه محمد ناصر الباني در السلسلة الصحيحه ، آن را تصحيح كرده است .
ابن ماجه القزويني ، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ) ، سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 43 ، ح116 ، فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
الألباني ، محمّد ناصر ، صحيح ابن ماجة ، ج 1 ، ص 26 ، ح113 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة .
نتيجه : تبريك گفتن مردم و به ويژه خليفه دوم ثابت ميكند كه منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» ولايت و إمامت امير مؤمنان عليه السلام بوده نه صرف محبت و دوست داشتن ايشان ؛ چرا كه اگر مقصود صرف دوست داشتن بود ، نيازي به تبريك گفتن نداشت . ضمن اين كه خليفه دوم ميگويد كه « أصبحت مولاي ومولى كل مولى ؛ تو از امروز مولاي ما شدي» ؛ در حالي كه دوست داشتن تمام مؤمان از واجباتي است كه قبل از آن نازل شده و از مسلمات بود .
شاهد پنجم : استدلال امير مؤمنان به حديث غدير :
از چيزهايي كه ثابت ميكند مراد رسول خدا صلي الله عليه وآله ولايت و امامت امير مؤمنان عليه السلام بوده نه صرف محبت و دوستي ، احتجاج و استدلال امير مؤمنان به حديث غدير است . امير مؤمنان در رحبه كوفه در مقام رد كساني كه خلافت وي را قبول نداشتند ، صحابه را جمع و حديث غدير را به آنها يادآوري كرد . اين قضيه با سندهاي صحيح نقل شده است . از آن جايي كه ما اين مطلب را پيش از اين به صورت مفصل در مقاله «احتجاج امير مؤمنان عليه السلام به حديث غدير» بررسي كردهايم ، در اين جا به يك روايت اكتفا ميكنيم :
احمد بن حنبل در مسندش با سند صحيح نقل ميكند :
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِى أَبِى حَدَّثَنَا حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَأَبُو نُعَيْمٍ الْمَعْنَى قَالاَ حَدَّثَنَا فِطْرٌ عَنْ أَبِى الطُّفَيْلِ قَالَ جَمَعَ عَلِىٌّ النَّاسَ فِى الرَّحَبَةِ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ أَنْشُدُ اللَّهَ كُلَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَقُولُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ مَا سَمِعَ لَمَّا قَامَ . فَقَامَ ثَلاَثُونَ مِنَ النَّاسِ – وَقَالَ أَبُو نُعَيْمٍ فَقَامَ نَاسٌ كَثِيرٌ – فَشَهِدُوا حِينَ أَخَذَهُ بِيَدِهِ فَقَالَ لِلنَّاسِ « أَتَعْلَمُونَ أَنِّى أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ». قَالُوا نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ « مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ». قَالَ فَخَرَجْتُ وَكَأَنَّ فِى نَفْسِى شَيْئاً فَلَقِيتُ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّى سَمِعْتُ عَلِيًّا يَقُولُ كَذَا وَكَذَا. قَالَ فَمَا تُنْكِرُ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَقُولُ ذَلِكَ لَهُ .
حضرت على عليه السّلام مردم را در رحبه گرد آورد و فرمود : شما را به خدا سوگند، هر مرد مسلمانى كه غدير خم را به خاطر دارد و سخنى را كه در آن روز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده است ، از جا برخيزد و شهادت دهد. سى تن از مردم براى اقامه شهادت بپا خاستند ـ ابو نعيم گفته است كه افراد بسيارى شهادت دادند ـ و اعلام كردند آن هنگام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست امير المؤمنين على عليه السّلام را به دست مبارك خود گرفت خطاب به مردم فرمود : آيا ميدانيد كه من شايستهتر به مؤمنان از خود آنها مىباشم ؟ همگى فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را تصديق كردند . رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود :هر كس من مولاي او هستم ، اين [علي] مولاي او است ، پروردگارا ! دوست على را دوست بدار ، و دشمن على را دشمن بدار .
ابو طفيل گفت : از ميان جمع در حالى بيرون رفتم كه در خودم احساس ناراحتى مىكردم ، و در بازگشت از اجتماع مردم ، به ديدار «زيد بن ارقم» رفتم و به او گفتم : از على چنين و چنان شنيدم و ناراحت شدم ! «زيد» گفت : آنچه را كه شنيدى انكار مكن ! زيرا آنچه تو امروز شنيده اي من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدهام !
أحمد بن حنبل ، أبو عبدالله الشيباني (متوفاي241هـ) ، مسند أحمد بن حنبل ، ج 4 ، ص 370 ، ح 19823 ، ناشر : مؤسسة قرطبة – مصر .
هيثمي بعد از نقل روايت ميگويد :
رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة .
اين روايت را احمد نقل كرده و راويان آن ، راويان صحيح بخاري هستند ؛ غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .
الهيثمي ، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 104 ، ناشر : دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي – القاهرة ، بيروت – 1407 .
محمد ناصر الباني بعد از نقل روايت ميگويد :
أخرجه أحمد ( 4 / 370 ) و ابن حبان في ” صحيحه ” ( 2205 – موارد الظمآن ) و ابن أبي عاصم ( 1367 و 1368 ) و الطبراني ( 4968 ) و الضياء في ” المختارة ” ( رقم -527 بتحقيقي ) .
قلت : و إسناده صحيح على شرط البخاري .
اين روايت بنا بر نقل بخاري سند آن صحيح است.
الباني ، محمد ناصر ، السلسلة الصحيحة ، ج 4 ، ص 249 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة .
در تأييد اين مطلب ميتوان به گفتگو و استدلال امير مؤمنان عليه السلام با طلحه در جنگ جمل استناد جست .
حاكم نيشابوري در المستدرك مينويسد :
أخبرني الوليد وأبو بكر بن قريش ثنا الحسن بن سفيان ثنا محمد بن عبدة ثنا الحسن بن الحسين ثنا رفاعة بن إياس الضبي عن أبيه عن جده قال كنا مع علي يوم الجمل فبعث إلى طلحة بن عبيد الله أن القني فأتاه طلحة فقال نشدتك الله هل سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من ولاه وعاد من عاداه قال نعم قال فلم تقاتلني قال لم أذكر قال فانصرف طلحة .
رفاعه بن اياس الضبي از جدش كه در جنگ جمل حضور داشته است نقل ميكند كه گفت: علي در پيامي براي طلحه در خواست ديدار با وي را نمود، پس از آمدن طلحه به وي گفت: تو را به خدا سوگند، آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدي كه فرمود: كسي كه من مولاي او هستم علي مولاي او است، خداوندا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را؟ گفت: آري، فرمود: پس چرا با من مي جنگي؟ گفت: آن را فراموش كرده ام .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) ، المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 419 ، ح 5594 ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت الطبعة : الأولى ، 1411هـ – 1990م .
اگر حديث غدير دلالتي بر حقانيت آن حضرت بر خلافت و امامت نداشت ، چرا امير المؤمنين با طلحه و ديگران با حادثه غدير احتجاج ميكند؟ و چرا طلحه اعتراض نكرد و نگفت ما تو را دوست داريم ؛ ولي خلافتت را قبول نداريم، و با عذر خواهي گفت: فراموش كرده بودم؟.
شاهد ششم : استدلال فاطمه زهرا (س) به حديث غدير :
يكي از مواردي كه ثابت ميكند ، رسول خدا امير مؤمنان عليه السلام را با عنوان خليفه بعد از خودش انتخاب كرده است ، استدلال فاطمه زهرا سلام الله عليها به حديث غدير است. محمد بن عمر اصفهاني در نزهة الحفاظ مينويسد :
حدثتنا فاطمة بنت علي بن موسى الرضى حدثتني فاطمة وزينب وأم كلثوم بنات موسى بن جعفر قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق قالت حدثتني فاطمة بنت محمد بن علي حدثتني فاطمة بنت علي بن الحسين حدثتني فاطمة وسكينة ابنتا الحسين بن علي عن أم كلثوم بنت فاطمة بنت رسول الله (ص) عن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم قالت : أنسيتم قول رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه وقوله عليه السلام لعلي أنت مني بمنزلة هارون من موسى عليهما السلام) متفق عليه .
وهذا الحديث مسلسل من وجه آخر وهو أن كل واحده من الفواطم تروى عن عمة لها .
فاطمه دختر علي بن موسي در حديثي كه همگي با نام فاطمه ذكر شده اند و به نقل از فاطمه يادگار پيامبر گرامي اسلام سلام الله عليهما كه آن حضرت فرمود: آيا فراموش كرده ايد فرمايش رسول خدا را در غدير خم كه فرمود: كسي كه من مولاي او هستم علي مولاي او است، و نيز اين فرمايش رسول خدا به علي كه فرمود: تو براي من به منزله هارون نسبت به موسي هستي؟ اين دو حديث مورد اتفاق و اجماع است.
اين حديث از جهت ديگري هم مورد عنايت است و آن وجود فواطم در سلسله سند آن است كه هر كدام از آنان از عمه اش نقل كرده است.
الأصبهاني المديني ، محمد بن عمر أبو موسى (متوفاي581هـ)، نزهة الحفاظ ، ج 1 ، ص 102 ، تحقيق : عبد الرضى محمد عبد المحسن ، ناشر : مؤسسة الكتب الثقافية – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ
همين روايت را علامه شمس الدين جزري در أسني المطالب با سندی ديگر نقل كرده است .
الجزري الشافعي ، أبي الخير شمس الدين محمد بن محمد (متوفاي 833هـ) ، أسني المطالب في مناقب سيدنا علي بن أبي طالب كرم الله وجهه ، ص50 ـ 51 ، تقديم ، تحقيق و تعليق : الدكتور محمد هادي الأميني ، ناشر : مكتبة الإمام امير المؤمنين (ع) العامة ، اصفهان ـ ايران .
وي در مقدمه كتابش در باره رواياتي كه در اين كتاب نقل كرده است ميگويد :
وبعد فهذه احاديث مسندة مما تواتر وصح ، وحسن من أسني مناقب الأسد الغالب مفرق الكتائب، و مظهر العجائب ليث بني غالب امير المؤمنين علي بن أبي طالب كرم الله تعالي وجهه ، ورضي الله عنه وأرضاه، اردفتها بمسلسلات من حديث، و متصلات من روايته، وتحديثه، وبأعلي أسناد صحيح اليه من القرآن والصحبة والخرقة التي اعتمد فيها اهل الولاية عليه نسأل الله أن يثبتنا علي ذلك ويقربنا به اليه .
احاديث موجود در اين كتاب همه مسند و متواتر وصحيح هستند ، كه بيانگر مناقب و فضائل شير هميشه پيروز و درهم كوبنده لشكرها ، مظهر عجايب ، شير بني غالب ، امير مؤمنان علي بن ابوطالب است كه آن را با احاديث مسلسل و پي در پي و روايات به هم پيوسته و با سند اعلي و صحيح و از قرآن و همراهيهاي او و معجزاتي كه پيروان ولايت به آن اعتماد دارند جمع آوري كردهام ، به اميد آن كه خداوند متعال ما را بر ولايت او ثابت قدم بدارد و ما را به او نزديك فرمايد .
أسني المطالب ، ص45 .
اين استدلال ، دليل واضحي است بر اين كه مراد رسول خدا از حديث غدير ، انتخاب امير مؤمنان به عنوان خليفه و جانشين بوده است ، نه صرف محبت و دوستي آن حضرت ؛ زيرا آن چه صحابه فراموش كرده بودند ولايت و امامت امير مؤمنان بود ، نه محبت و دوستي او ؛ چون همه آنها ميدانستند كه دوستي امير المؤمنين نشانه ايمان و بغض او نشانه نفاق است. مسلم نيشابوري در صحيحش مينويسد :
قال عَلِيٌّ وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إنه لَعَهْدُ النبي الْأُمِّيِّ صلى الله عليه وسلم إلي أَنْ لَا يُحِبَّنِي إلا مُؤْمِنٌ ولا يُبْغِضَنِي إلا مُنَافِقٌ .
قسم به آنكه دانه را شكافت و انسان را آفريد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود: تو را دوست ندارد مگر مؤمن، و تو را دشمن ندارد مگر منافق.
النيسابوري ، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري(متوفاي261هـ) ، صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 86 ،ح78 ، بَاب الدَّلِيلِ على أَنَّ حُبَّ الْأَنْصَارِ وَعَلِيٍّ رضي الله عنه من الْإِيمَانِ وَعَلَامَاتِهِ وَبُغْضِهِمْ من عَلَامَاتِ النِّفَاقِ ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
بنابراين ، آن چه آنها فراموش كرده بودند و فاطمه زهرا آن را يادآوري كرد ، ولايت و امامت امير مؤمنان عليه السلام بود نه صرف محبت و دوستي آن حضرت . كه اگر محبت و دوستي او را نيز فراموش ميكردند ، بدون ترديد از زمره مؤمنان خارج ميشدند كه اگر چنين باشد ، عوارض بدتري خواهد داشت .
نكته مهم در اين روايت ، اهتمام ويژه خاندان رسالت در حفظ و پاسداري از غدير است . آن هم در زماني كه دشمنان اهل بيت تمام توانشان را براي فراموشي غدير به كار بسته بودند و حتي اجازه نميدادند كسي نام فرزندش را «علي» بگذارد ، خاندان رسالت با نقل مستمر و سينه به سينه خطبه غدير در حفظ و پاسداري آن ميكوشيدند .
صديقه شهيده نخستين كسي بود كه با منطق محكم و با صلابت و استواري ستودني از غدير دفاع كرد و با اهداي جان عزيزش كه جان پيامبر بود ، راهگشاي راه دفاع از ولايت شد و درس بزرگي به فرزندان و پيروان خود داد .
البته اين نخستين بار نبود كه فاطمه زهرا ، حديث غدير را يادآوري ميكرد ؛ بلكه در هر موقعيتي كه پيش ميآمد ، مردم را به ياد پيماني كه در غدير بسته بودند ، ميانداخت . از جمله هنگامي كه خليفه دوم و همراهانش قصد آتش زدن خانه فاطمه را داشت ، صديقه شهيده پشت در آمد و خطاب به آنها فرمودند :
لَا عَهْدَ لِي بِقَوْمٍ أَسْوَأَ مَحْضَراً مِنْكُمْ تَرَكْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) جَنَازَةً بَيْنَ أَيْدِينَا وَ قَطَعْتُمْ أَمْرَكُمْ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ لَمْ تُؤَمِّرُونَا وَ لَمْ تَرَوْا لَنَا حَقّاً .
هيچ قومى را نمىشناسم كه بىوفاتر و بىعاطفهتر از شماها باشند ، جنازه رسول خدا را نزد ما گذاشته و سرگرم كار خود و به دست آوردن خلافت شديد ، نه مشورتى با ما نموديد و نه كمترين حقّى براى ما قائل شديد .
تا اين جاي روايت را ابن قتيبه دينوري نيز در الإمامة والسياسة (ج1 ، ص19 با تحقيق زيني) نقل كرده است ؛ اما از آنجا كه ادامه آن به صلاح او و مذهبش نبوده ، به همين اندازه بسنده كرده است . مرحوم طبرسي ادامه سخن فاطمه زهرا سلام الله عليها را اين گونه نقل ميكند :
كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا مَا قَالَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ وَ اللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْوَلَاءَ لِيَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذَلِكَ مِنْهَا الرَّجَاءَ وَ لَكِنَّكُمْ قَطَعْتُمُ الْأَسْبَابَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ وَ اللَّهُ حَسِيبٌ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة .
گويا شما هيچ اطّلاعى از فرمايش پيامبر در روز غدير خم نداشتيد ، به خدا سوگند در همان روز آنچنان امر ولايت را محكم ساخت كه جاى هر طمع و اميدى براى شما باقى نگذاشت ؛ ولى شما آن را رعايت نكرده و هر رابطهاى را با پيامبرتان قطع نموديد ، البتّه خداوند متعال ميان ما و شما حكم خواهد فرمود .
الطبرسي ، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب (متوفاي 548هـ) ، الاحتجاج ، ج 1 ص 105 ، تحقيق : تعليق وملاحظات : السيد محمد باقر الخرسان ، ناشر : دار النعمان للطباعة والنشر – النجف الأشرف ، 1386 – 1966 م .
مجلسي ، محمد باقر (متوفاي 1111هـ) ، بحار الأنوار ، ج 28 ص 205 ، تحقيق : محمد الباقر البهبودي ، ناشر : مؤسسة الوفاء – بيروت – لبنان ، الطبعة : الثانية المصححة ، 1403 – 1983 م .
آري ، دفاع از ولايت ميراث گرانبهاي صديقه شهيده است ، فرزندان آن حضرت تمام تلاش خود را براي حفظ غدير به كار برده و اين ميراث ارزشمند را به ما سپردهاند .
شاهد هفتم : حديث ثقلين در سياق حديث غدير :
حديث متواتر ثقلين ، از احاديثي است كه ولايت و إمامت اهل بيت پيامبر و در رأس آنها امير مؤمنان عليه السلام را به طور مطلق ثابت ميكند . رسول خدا در اين روايت تمام مردم را ملزم به تمسك به قرآن و اهل بيت خود كرده و اهل بيت را ملازم و همراه هميشگي قرآن معرفي نموده است .
وجود اين حديث در خطبه غدير ، دليل واضحي است بر اين كه مقصود رسول خدا صلي الله عليه وآله از حديث غدير ، زعامت و رهبري امير مؤمنان عليه السلام بوده نه دوستي و محبت به آن حضرت ؛ زيرا اين روايت دلالت ميكند كه تمام مردم بدون استثنا وظيفه دارند كه از قرآن و عترت پيروي و به آن دو تمسك نمايند ؛ پس قرآن و عترت ، دو امام و پيشواي مردم هستند و همه مسلمانان بايد تابع فرمانهاي آن دو باشند .
نسائي در خصائص امير مؤمنان عليه السلام مينويسد :
عن أبي الطُّفَيْلِ عن زَيْدِ بن أَرْقَمَ قال لَمَّا رَجَعَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عن حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَزَلَ بِغَدِيرِ خُمٍّ أَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمِّمْنَ ثُمَّ قال كَأَنِّي دُعِيتُ فَأَجَبْتُ إنِّي قد تَرَكْتُ فِيكُمْ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ من الآخَرِ كِتَابَ اللَّهِ عز وجل وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا فَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حتى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ثُمَّ قال إنَّ اللَّهَ عز وجل مَوْلاَيَ وأنا وَلِيُّ كل مُؤْمِنٍ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ رضي الله عنه فقال من كنت وَلِيَّهُ فَهَذَا وَلِيُّهُ اللَّهُمَّ وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ فقلت لِزَيْدٍ سَمِعْتُهُ من رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال ما كان في الدَّوْحَاتِ أَحَدٌ إِلاَّ رَآهُ بِعَيْنَيْهِ وَسَمِعَهُ بِأُذُنَيْهِ .
هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع بازمىگشت ، در محل غدير خم منزل كرد و به درختان چندى كه در آن نزديكى بود اشاره كرد . اصحاب بلا فاصله زير آن درختها را تميز كرده و سايبانى براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تشكيل دادند . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در زير آن سايبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود :
روزگار من به پايان رسيده و مرا به سوى خدا و عنايات حضرت او دعوت كردهاند ، دعوت او را اجابت كردهام . اينك ، دو اثر گرانبها در ميان شما به جاى مىگذارم كه يكى از آن دو ، مهمتر از ديگرى است و آن دو اثر گرانبار ، كتاب خدا و عترت و اهل بيت من است ؛ اينك بنگريد تا پس از رحلت من با آنها چگونه رفتار خواهيد كرد . بديهى است اين دو يادگار از يكديگر دور نخواهند شد تا اينكه در كنار حوض كوثر با من ملاقات نمايند . سپس فرمود :
«انّ اللّه مولاى و انا ولىّ كلّ مؤمن»
سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«من كنت وليّه فهذا وليّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
ابو طفيل ميگويد : از زيد پرسيدم : آيا تو از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين جملات را شنيدهاى ؟ زيد در پاسخ گفت : آرى ! همه آن ها كه در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را ديدند و سخن ايشان را شنيدند.
النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ) ، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، ج 1 ، ص 96 ، ح79 ، تحقيق : أحمد ميرين البلوشي ، ناشر : مكتبة المعلا – الكويت الطبعة : الأولى ، 1406 هـ .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت ميگويد :
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله .
اين حديث با شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل هستند ، صحيح است ؛ ولي آنرا نقل نكردهاند .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحن ، ج3 ص118 ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، الناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م .
ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) بعد از نقل روايت ميگويد :
قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي وهذا حديث صحيح .
ابن كثير الدمشقي ، إسماعيل بن عمر القرشي أبو الفداء ، البداية والنهاية ، ج 5 ، ص 209 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
استاد ما ابو عبد الله ذهبي گفته است اين حديث صحيح است .
طبق اين روايت ، رسول خدا در ميان امتش ، دو جانشين قرار داده است ، يكي خليفه صامت ؛ يعني همان قرآن و ديگري خليفه ناطق به حق كه عترت و اهل بيت عليهم السلام باشند . سپس به مردم دستور داده است كه نصرت و ياري خود را از امير مؤمنان دريغ نكرده و همواره با كسي باشند كه او هميشه با قرآن است .
شاهد هشتم : اهتمام خدا و رسول او (ص) به حديث غدير :
اهتمام ويژه خداوند و رسول گرامي به خطبه غدير ، دليل روشني است بر اين كه مراد از ولايت در حديث ، امامت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام بوده ، نه صرف محبت و دوستي آن حضرت .
خداوند كريم ، عنايت فراواني به غدير خم داشت ، زماني فرمان ابلاغ ولايت امير مؤمنان عليه السلام را صادر كرد كه جمعيتي بالغ بر يكصد هزار نفر ، رسول خدا را همراهي ميكردند و سپس بعد از اتمام ماجراي غدير خم با نزول آيه إكمال ، ولايت امير مؤمنان عليه السلام را اكمال دين و اتمام نعمت خود معرفي كرد و رضايت خود را از اسلامي اعلام نمود كه همراه با ولايت امير مؤمنان عليه السلام باشد .
رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز در زماني فرمان رسول خدا را ابلاغ كرد كه گرماي شديد هوا آن قدر آزاردهنده بود كه مردم مجبور ميشدند ، از نصف عبا به عنوان سايه و از نصف ديگر براي زير انداز استفاده كنند . در چنين وضعيتي دستور داد كه جلورفتگان بازگردند و صبر كردند تا عقب ماندگان نيز برسند .
اين اهميت فراوان نشانگر اين است كه صرف محبت و دوستي امير مؤمنان مطرح نبوده و تنها كدورت عدهاي نميتواند منشأ ايراد چنين خطبهاي در هواي چنان آزاردهندهاي باشد .
اعلان ولايت در جمع گسترده مسلمانان :
حجه الوداع ، نخستين و تنها حجي بود كه رسول خدا بعد از مهاجرت به مدينه انجام ميداد . آن حضرت قبل از عزيمت به مكه ، به تمام مسلمانان اعلام كرد كه خود را براي انجام فريضه حج آماده كنند ، حتي به اسماء بنت عميس كه تازه فرزندش را به دنيا آورده بود نيز دستور داد كه غسل نموده و همراه ديگر مسلمانان عازم حج شود .
أبو عبد الرحمن نسائي (متوفاي303 هـ) در سنن كبراي خود مينويسد :
2761 أخبرنا محمد بن عبد اللَّهِ بن عبد الْحَكَمِ عن شُعَيْبٍ أَنْبَأَنَا اللَّيْثُ عن بن الْهَادِ عن جَعْفَرِ بن مُحَمَّدٍ عن أبيه عن جَابِرِ بن عبد اللَّهِ قال أَقَامَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم تِسْعَ سِنِينَ لم يَحُجَّ ثُمَّ أَذَّنَ في الناس بِالْحَجِّ فلم يَبْقَ أَحَدٌ يَقْدِرُ أَنْ يَأْتِيَ رَاكِبًا أو رَاجِلًا إلا قَدِمَ فَتَدَارَكَ الناس لِيَخْرُجُوا معه حتى جاء ذَا الْحُلَيْفَةِ فَوَلَدَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ مُحَمَّدَ بن أبي بَكْرٍ فَأَرْسَلَتْ إلى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال اغْتَسِلِي وَاسْتَثْفِرِي بِثَوْبٍ ثُمَّ أَهِلِّي فَفَعَلَتْ.
جابر ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله در طول 9 سال حضور در مدينه هر سال به زيارت خانه خدا مشرف مي شد و در آخرين سال از عمر شريفش نيز فرمان سفر حج از طرف آن حضرت صادر شد، همه مردم بعضي سواره و بعضي پياده آماده سفر شدند، و در ميقات (ذو الحليفه) حاضر شدند، اسماء دختر عميس فرزندش محمد بن ابو بكر را به دنيا آورد، كسي را نزد رسول خدا فرستاد تا وظيفه اش را بداند، دستور داد تا غسل كند وخودش را به پوشاند و همراه شود.
المجتبى من السنن ، ج 5 ص 179، اسم المؤلف: أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن النسائي الوفاة: 303 ، دار النشر : مكتب المطبوعات الإسلامية – حلب – 1406 – 1986 ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : عبدالفتاح أبو غدة
النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن ، السنن الكبرى ، ج 2 ، ص 355 ، ح3742 ، تحقيق : د.عبد الغفار سليمان البنداري ، سيد كسروي حسن ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1411 – 1991 .
و بيهقي مينويسد :
أخبرنا السيد أبو الحسن العلوي أنبأ عبد الله بن محمد بن شعيب المهراني ثنا أحمد بن حفص بن عبد الله حدثني أبي حدثني إبراهيم بن طهمان عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جابر بن عبد الله الأنصاري أنه قال قام رسول الله صلى الله عليه وسلم بالمدينة تسع حجج لم يحج ثم أذن في الناس بالحج قال فاجتمع بالمدينة بشر كثير فخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم لخمس بقين من ذي القعدة أو لأربع فلما كان بذي الحليفة صلى ثم استوى على راحلته فلما أخذت به في البيداء لبى وأهللنا لا ننوي إلا الحج .
اين حديث اندك تغييري با حديث قبل دارد كه از ترجمه آن صرف نظرشد.
البيهقي ، أحمد بن الحسين بن علي بن موسى أبو بكر (متوفاي 458هـ) ، سنن البيهقي الكبرى ، ج 5 ، ص 6 ، 8608 ، ناشر : مكتبة دار الباز – مكة المكرمة ، تحقيق : محمد عبد القادر عطا ، 1414 – 1994 .
جمعيت حاضر در حج آن سال را تا 124 هزار نفر ذكر نيز كردهاند ؛ چنانچه شاه ولي الله دهلوي مينويسد :
ثم خرج إلى الحج وحضر معه نحو من مائة ألف وأربعة وعشرون ألفا .
هنگام حركت رسول الله براي زيارت خانه خدا 124 هزار نفر همراه آن حضرت بود.
الدهلوي ، الإمام أحمد المعروف بشاه ولي الله ابن عبد الرحيم (متوفاي 1176هـ) ، حجة الله البالغة ، ج 1 ، ص 876 ، ناشر : دار الكتب الحديثة – مكتبة المثنى – القاهرة – بغداد ، تحقيق : سيد سابق .
عن عروة عن عائشة أن رسول الله ( صلى الله عليه وسلم عام حجة الوداع خرج إلى الحج ) في تسعين ألفا ويقال مائة ألف وأربعة عشر ألفا ويقال أكثر من ذلك حكاه البيهقي وهذا في عدة الذين خرجوا معه وأما الذين حجوا معه فأكثر المقيمين بمكة
شرح الزرقاني ج 2 ص 341
با اين كه در هر سفر فقط يكي از زنان خود را ميبرد ، اما در اين سفر به تمامي اهل و عيال خود دستور داد تا وي را همراهي نمايند .
همين جمعيت انبوه ، به همراه رسول خدا به مدينه بازگشتند و در غدير خم حاضر بودند .
گرماي شديد هوا :
شدت گرمي هوا به حدي بود كه مردم نيمی از عباي خود را روی سر و نيمی را زير پا انداخته بودند .
سعد الدين تفتازاني در شرح المقاصد مينويسد :
وكان يوما صائفا حتى أن الرجل ليضع رداءه تحت قدميه من شدة الحر .
روزي صاف و آفتابي و گرم بود كه از شدت گرما عبا ها را زير پا هايشان انداختند.
التفتازاني ، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي 791هـ) ، شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 2 ، ص 290 ، ناشر : دار المعارف النعمانية – باكستان ، الطبعة : الأولى ، 1401هـ – 1981م .
در روايت زيد بن أرقم آمده است كه ما تا كنون چنين روز گرمي را نديده بوديم :
أخبرني محمد بن علي الشيباني بالكوفة ثنا أحمد بن حازم الغفاري ثنا أبو نعيم ثنا كامل أبو العلاء قال سمعت حبيب بن أبي ثابت يخبر عن يحيى بن جعدة عن زيد بن أرقم رضي الله عنه قال خرجنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى انتهينا إلى غدير خم فأمر بدوح فكسح في يوم ما أتى علينا يوم كان أشد حرا منه فحمد الله وأثنى عليه وقال يا أيها الناس أنه لم يبعث نبي قط إلا ما عاش نصف ما عاش الذي كان قبله وإني أوشك أن أدعى فأجيب وإني تارك فيكم ما لن تضلوا بعده كتاب الله عز وجل ثم قام فأخذ بيد علي رضي الله عنه فقال يا أيها الناس من أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا الله ورسوله أعلم . [قال] : ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : بلى قال من كنت مولاه فعلي مولاه .
يحيي بن جعده از زيد بن ارقم روايت كرده است كه همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به راه خويش ادامه مىداديم تا به غدير خم رسيديم . در آن جا درختى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به آن درخت اشاره كرد و اصحاب زير آن درخت را تميز و مرتب ساختند و آن روز به اندازهاى هوا گرم بود كه ما روز گرم و پر حرارتى را مانند آن روز نديده بوديم .
در آنجا بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ايراد خطبه پرداخت . و پس از حمد و ثناى الهى ، خطاب به مردم فرمود : هيچ پيغمبرى مبعوث نمىشود مگر آنكه نيمى از مقدار زندگى پيغمبر پيشين خود را عهدهدار مىشود ؛ طولى نمىكشد كه دعوت الهى را اجابت مىكنم و دو اثر گران بار (يا گرانبها) در ميان شما به جاى مىگذارم كه اگر از خواسته و رويه آنان پيروى نماييد ، هرگز به گمراهى گرفتار نخواهيد شد : يكى كتاب خداست و ديگرى عترت من است .
سپس دست على عليه السّلام را گرفت و خطاب به مردم فرمود: اى مردم ! چه كسى از جان و مال شما ، از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند : خدا و رسول خدا داناتر و اولي به جان و مال است آنگاه فرمود :
«من كنت مولاه فعلىّ مولاه» .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت ميگويد :
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .
اين حديث سندش صحيح است ولي بخاري و مسلم آن را نقل نكردهاند.
و ذهبي نيز در تلخيص المستدرك سخن وي را تأييد ميكند .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحين مع تضمينات الذهبي في التلخيص ، ج3 ، ص613 ، ح6272 ، ناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت ، ط 1ـ 1411هـ ـ 1990م ..
آيا امكان دارد كه رسول خدا چنين جمعيت عظيمي را در چنين هواي گرمي ، نگهدارد و فقط اين نكته را يادآوري كند كه اي مردم هركس من و خدا دوست او هستيم ، علي دوست او است ؟ ! آيا اينگونه سخن گفتن با شأن ومقام آن حضرت سازگاري دارد؟ و آيا عقل چنين اجازهاي را ميدهد ؟
شاهد نُهم : جمله «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» :
رسول خدا پس از آن كه امير مؤمنان عليه السلام را به جانشيني خود برگزيد ، از آنجايي كه پيش بيني ميكرد صحابه سخن او را نپذيرند و با او دشمني كنند و از طرف ديگر ميدانست كه امير مؤمنان عليه السلام براي اداره امور مملكت نياز به ياوراني دارد كه او را ياري نمايند ؛ از اين رو براي ترغيب مردم به ياري امير مؤمنان و نيز تذكر اين مطلب كه دشمني با علي دشمني با خداوند است ، دست به دعا برداشت و اين چنين دعا فرمود :
خدايا دوست بدار هر كه او را (علي را) دوست بدارد ، و دشمن باش با كسي كه با او دشمن باشد ، و ياري كن هر كه او را ياري كند …
اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وأحب من أحبه وأبغض من أبغضه وانصر من نصره واخذل من خذله .
البزار ، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ) ، البحر الزخار (مسند البزار) ج 3 ، ص 35 ، ح786 ،تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن ، مكتبة العلوم والحكم – بيروت ، المدينة الطبعة : الأولى ، 1409هـ .
هيثمي بعد از نقل اين روايت ميگويد :
رواه البزار ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة .
اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن راويان صحيح بخاري هستند ، غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .
الهيثمي ، علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 105 ، ناشر : دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي – القاهرة ، بيروت – 1407هـ .
به عبارت ديگر رسول خدا بعد از آن كه امير مؤمنان را به جانشيني خود برگزيد ، براي تثبيت اين امر مهم و عملي شدن آن ، مردم را ترغيب كرد كه او را در اجراي اين امر و اداره امور مملكت ياري نمايند كه اگر چنين كنند ، خداوند آنها را ياري خواهد كرد و از طرف ديگر به منافقان فهماند كه اگر با او مخالفت كنند و قصد دشمني با او را داشته باشند ، در حقيقت با خداوند مخالفت كرده و با او دشمني كردهاند .
چنين دعائي جز با مقام امامت و خلافت سازگاري ندارد ؛ زيرا اگر فقط دوستي و محبت امير المؤمنين عليه السلام مطرح بود ، معنا نداشت كه اين همه تأكيد نمايد ؛ تا جايي كه دوستي او را دوستي خدا و دشمني با او را دشمني با خدا اعلام نمايد .
الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية علي بن أبي طالب عليهما السلام
والسلام علي عباد الله الصالحين