بر اساس روايات اهل حديث ، خدا وقتي از كار خلق كردن فارغ شد، به پشت تكيه داد و پا روي پا انداخت ….
برنامه : يهوابيت
تاريخ : 29 / 05 /96
مجري :
مجري : اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
خدمت تک تک شما بینندگان عزیز شبکه جهانی ولایت عرض سلام و ادب و احترام داریم .فرارسيدن شهادت آقا امام جواد (عليه السلام) را تسليت عرض مي كنيم . انشاء الله عزاداري هاي شما مقبول درگاه احديت شده باشد .ما را از دعاي خير خود در مجالس اهلبيت (عليهم السلام)فراموش نفرماييد . طبق رسم دوشنبه شب ها با برنامه يهوابيت با كارشناسي استاد يزداني در خدمت شما هستيم .
همان طور كه برنامه ها را دنبال كرديد ، دو موضوع آخري كه در مورد آن زياد صحبت كرديم و تقريبا كامل شد و پرونده ي آن را بستيم ، حديث اطيط و حديث معروف به اربعة اصابع بود كه علماي اهل حديث در مورد آن زياد بحث و اختلاف كرده بودند و تقسيم بندي هايي مطرح كرده بودند كه آيا خداوند از عرش بزرگتر است يا عرش از خداوند بزرگتر است . حالاتي را هم در نظر گرفتند كه اگر خدا بزرگتر است ،چقدر بزرگتر است كه به اين نتيجه رسيدند كه چهار انگشت بزرگتر است كه در اين باره هم اختلاف كردند كه از هر چهار طرف چهار انگشت بزرگتر است يا فقط از يك طرف ؟ بعضي ها هم گفته بودند كه خداوند از عرش كوچكتر است . يعني چنين نظر هم موجود است و مطرح شده كه غالبا رد كردند . همه اين ها مباحثي بودند كه مخالف عقل است و طبيعتا اهل حديث و كساني كه بر منهج سلفي ها و اهل حديث هستند ، چيزي به نام عقل را قبول ندارند و ظاهر اين نصوص را قبول مي كنند .
بعد از تمام شدن اين مباحث ، امشب وارد مبحث جديدي مي شويم كه در مورد آن هم سلفي ها بحث كردند و آراء و اقوال جديدي در اين زمينه موجود است و باز هم مثل ساير مباحثي كه پذيرفتند ، يك بحث كاملا مخالف با عقل است كه ان شاء الله شرح و تفسير آن را از استاد يزداني عزيز خواهيم شنيد . همان طور كه در هفته گذشته قول داديم كه در مورد خبر يا روايت استلقاء صحبت خواهيم كرد .
استاد يزداني :
ما هفته گذشته در مورد روايت اربعة اصابع صحبت كرديم كه خدا چهار انگشت از عرش بزرگتر است يا عرش از خدا چهار انگشت بزرگتر است يا اين كه هر دو يك اندازه است ؟ طبق اختلافاتي كه با هم داشتند به نتيجه مشخصي هم نرسيدند . موضوعي كه امشب بحث خواهيم كرد ، بحث حديث استلقاء است و اين كه خداوند وقتي خلايقش را خلق كرده ، گوشه اي نشست و پا روي پا انداخت و گفت : كسي حق ندارد اين كار را مثل من انجام دهد . يا اين كه اين نهي اي از پيامبر (صلي الله عليه وآله) است .
در كتاب هاي يهود اين موضوع فراوان آمده كه خداوند در شش روز دنيا و مخلوقات را خلق كرد و در روز هفتم از خستگي و ملالت براي استراحت رفت . البته روايت در صحيح مسلم از ابوهريره است كه هفت روز طول كشيد كه روز هفتم ، روز استراحت است . رواياتي در منابع اهل سنت و بيشتر در منابع اهل حديث آمده كه خداوند وقتي خلايق را خلق كرد ، پا روي پا انداخت و تكيه داد . دقيقا تشبيه مي كند كه نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) شخصي از صحابه مي آيد و اين گونه مي نشيند . صحابي ديگري مي آيد و ناراحت مي شود كه اين طور ننشين كه خدا اين طور مي نشست و كسي غير از خدا حق ندارد كه پايش را روي پا بگذارد و تكيه بدهد .
در باره اين روايت اختلاف زياد است . تعدادي از اهل حديث مثل ابويعلي حنبلي ، دشتي ، دارمي ، طبري ، طبراني و … اين روايت را نقل كردند و گفتند : سند روايت صحيح است و تمام راويان آن ، راويان صحيح بخاري و صحيح مسلم هستند . بعضي ها هم گفتند : فقط راويان صحيح بخاري هستند و در صحيح مسلم نيامده .
از آن طرف تعداد زيادي از علماي اهل سنت و حتي وهابيت ، مثل آقاي الباني به شدت عليه اين روايت موضع گرفته و تضيعفاتي براي آن آورده اند . البته اين تضعيفات با وجود اين كه راويان بخاري و مسلم هستند ، فايده اي ندارد . فقط گفته اند : اين روايت ساخته دست يهود است و كعب الاحبار يهودي بود كه براي اولين بار اين روايت را شنيدند و به پيامبر بزرگوار اسلام (صلي الله عليه وآله ) نسبت دادند .
از طرف ديگر تعدادي از علماي سلفي از جمله آقاي ابن قيم الجوزيه به شدت عصباني شده كه اين روايت اصلا درست نيست و چه كسي مي تواند چنين نسبتي به يكي از صحابي بدهد كه سخن يكي يهود را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده.
آقاي ابويعلي حنبلي
اولين شخصي كه از اين روايت طرفداري كرد ، ابويعلي حنبلي است . ايشان در كتاب ابطال التأويلات لاخبار الصفات ، تأليف ابويعلي حنبلي ، متوفاي 458 هـ ، جلد اول ، با تحقيق ابي عبد الله محمد بن حمد الحمد النجدي ، چاپ دار ايلاف كويت ،صفحه 187 ، حديث آخر (179) :
نا أبو القاسم ، عن أبي بكر عبد العزيز ، إجازة ، عن أبي بكر أحمد بن محمد الخلال ، عن أحمد ، عن الحسين الرقي ، عن إبراهيم بن المنذر ، عن محمد بن فليح بن سليمان ، عن أبيه ، عن سعيد بن الحارث ، عن عبيد بن حنين ، عن قتادة بن النعمان ، قال : سمعت رسول الله ، صلى الله عليه وسلم ، يقول : ” إن الله لما فرغ من خلقه استوى على عرشه واستلقى ووضع إحدى رجليه على الأخرى ، وقال : إنها لا تصلح لبشر .
روايت را با سند خود از سعيد بن الحارث از عبيد الله بن حنين از قتاده بن نعمان كه من از پيامبر (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي گفت : وقتي خدا از كار خلقت فارغ شد و مخلوقاتش را خلق كرد ، روي كرسي خود نشست و تكيه داد و يكي از پاهاي خود را روي پاي ديگر خود انداخت . بعد گفت : اين كار براي بشر جايز نيست .
اين كار فقط براي خدا است و هيچ كس نبايد آن را انجام دهد . ضمير در قال يا به خدا بر ميگردد يا سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه اين كار را بشر نبايد انجام دهد . به احتمال زياد اين سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله) است .
”
180 – وفي لفظ آخر عن عمرو بن عتبة بن فرقد وكعب بن عجرة أنهما كانا جالسين عند الأشعث بن قيس ، قال : فوضع إحدى رجليه على الأخرى فقال : ضعهما إنها لا تصلح لبشر
181 – وفي لفظ آخر عن محمد بن قيس ، قال : جاء رجل إلى كعب فقال : يا كعب أين ربنا ؟ فقال له الناس : دق الله فاك أتسأل عن هذا ؟ قال لكعب : دعوة فإن يك عالما أزداد ، وإن يك جاهلا تعلم ، سألت أين ربنا وهو على العرش العظيم متكئ واضع إحدى رجليه على الأخرى
عمرو بن عتبه بن فرقد و كعب بن عجزه هر دونزد اشعث بن قيس نشسته بودند . يك پاي خود را روي پاي ديگر انداخت .ايشان گفت : اين كار را انجام نده و پاي خود را بيانداز كه براي بشر اين كار جايز نيست .
همين روايت از كعب الاحبار هم نقل شده كه تعداد زيادي از علماي اهل سنت به اين روايت استدلال ميكنند كه اولين بار اين روايت را كعب الاحبار گفت و بر اساس اين روايت ، اين عقيده كعب الاحبار و بني اسرائيل است كه متأسفانه صحابه آن را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت دادند .
شخصي نزد كعب الاحبار آمد و گفت : خداي ما كجاست ؟ مردم ناراحت شدند ، اين چه سؤالي است كه مي پرسي ؟ كعب الاحبار گفت : رها كنيد ، اجازه دهيد بيايد . اگر عالم باشد ، علمش زياد مي شود و اگر جاهل باشد ، ياد ميگيرد . تو بودي كه پرسيدي خداي ما كجاست ؟ او روي كرسي بزرگ خود نشسته و تكيه داده و پاي خود را روي پاي ديگر انداخته .
روايت بعدي هم دقيقا همين است كه سند آن طولاني تر است .
قال : نا محمد بن فليح ، عن أبيه ، عن سعيد بن الحارث ، عن عبيد بن حنين ، قال : بينا أنا جالس في المسجد إذ جاء قتادة بن النعمان فجلس يتحدث وثاب إليه ناس ، فقال : انطلق بنا يابن حنين إلى أبي سعيد فأخبرت أنه اشتكى ، قال : فانطلقنا حتى دخلنا على أبي سعيد فوجدناه مستلقيا رافعا رجله اليمنى على اليسرى ، فسلمنا عليه وجلسنا ، فرفع قتادة يده إلى رجل أبي سعيد فقرصها قرصة شديدة ، فقال أبو سعيد : سبحان الله يابن أخي أوجعتني ، قال : ذاك أردت إن رسول الله ، صلى الله عليه وسلم : ” إن الله لما قضى خلقه استلقى ثم رفع إحدى رجليه على الأخرى ، ثم قال : لا ينبغي لأحد من خلقي أن يفعل هذا ” فقال أبو سعيد : لا جرم والله لا أفعله أبدا قال أبو محمد الخلال : هذا حديث إسناده كلهم ثقات ، وهم مع ثقتهم شرط الصحيحين مسلم والبخاري .
ما با ابوسعيد خدري نشسته بوديم كه قتادة بن نعمان وارد شد . با هم صحبت مي كرديم . وقتي نزد ابوسعيد خدري رسيديم ، ديدم كه ابو سعيد تكيه داده و يك پاي خود را روي پاي ديگر خود انداخته . سلام كرديم ونشستيم . قتاده دستش را به طرف ابو سعيد خدري برد و از او نيشگون محكمي گرفت . ابو سعيد گفت : اي پسر برادر ! اين چه كاري بود كه انجام دادي . دردم آمد . گفت : من هم همين را مي خواستم كه درد بيايد . نعوذ بالله پيامبر بزرگوار اسلام (صلي الله عليه وآله) فرموده باشند كه وقتي خدا خلقتش را تمام كرد ، تكيه داد و پاي خود را روي پاي ديگر انداخت . سپس فرمود : شايسته نيست كه يكي از مخلوقاتم اين كار را انجام دهد . ابوسعيد هم گفت : من هرگز اين كار را انجام نخواهم داد .
ابو محمد خلال اين حديث ، حديثي است كه تمام راويانش ثقه هستند . علاوه بر ثقه بودن روات ، اين روايت شرايط بخاري و مسلم را هم دارد .
بعضي ها مثل آقاي الباني گفتند : درست است كه تمام راويان اين روايت ثقه هستند ، اما دليل نمي شود كه حتما متصل هم باشند . الان آقايان وهابي بهانه اي پيدا كردند كه اگر مثلا آقاي هيثمي گفته : رجاله ثقات ، يا رجال شيخين يا رجاله صحيح ، مي گويند : راويان ثقه هستند ؛اما دليل هم نمي شود كه اتصال هم باشد ، دليل نمي شود كه روايت صحيح باشد . اما در اين جا آقاي ابويعلي اين بهانه را هم ندارد ، به همين دليل مي گويد : با اين كه روات ثقه هستند ، شرايط صحيح بخاري ومسلم را هم دارند . پس روايت قابل رد كردن نيست . اگر روايتي شرايط بخاري و مسلم را داشته باشد ، كسي بخواهد انكار كند ، خودش طبق گفته بعضي علماي وهابي ، كافر مي شود .
در صفحه 190 روايت را تفسير مي كند كه از اين روايت چه چيزهايي استفاده مي شود :
ما بر اساس اين روايت مي توانيم بگوييم كه خدا تكيه مي دهد ، نه اين كه استراحت كند . بلكه صفتي است كه نمي توانيم معناي آن را متوجه شويم .
معناي استلقاء مشخص است . شما اگر به هر عربي لفظ استلقاء را بپرسي ، معناي تكيه دادن را براي تو مي گويد . حال اين معنايي كه شما فكرش را نمي كنيد و عقلت نمي رسد ، چه معنايي است ؟ بالاخره استلقاء است يا نيست ؟ تكيه دادن مشخص است . چگونگي تكيه دادن مهم نيست . تكيه دادن است كه مهم مي باشد . اين آقا مي گويد : عقل ما متوجه نمي شود كه چطور خدا تكيه داده ! اين بهانه هاي فايده اي ندارد و از زشتي سخن آقاي ابويعلي كم نمي كند .
خدا دو پا دارد همان طور كه دو دست دارد . خدا يك پاي خود را روي پاي ديگرش مي اندازد به صورتي كه ما آن را درك نمي كنيم .
در ادامه شبهاتي را بيان كرده و پاسخ آن ها را مي دهد .
ابويعلي حنبلي ،ابطال التأويلات لاخبار الصفات ، ج اول ، با تحقيق ابي عبد الله محمد بن حمد الحمد النجدي ، چاپ دار ايلاف كويت ،ص 187 ، حديث 179 به بعد
آقاي دشتي
ايشان هم از بزرگان اهل سنت و اهل حديث و حنبلي مذهب هستند كه شرح حال همه آن را در هفته هاي گذشته بيان كرديم . ايشان كتابي به نام اثبات الحد لله وبانه قاعد وجالس علي عرشه دارد كه به قول آقاي حسن سقاف ، عنوان كتاب كفر بواه است . كتاب تأليف ابومحمد محمود بن ابي القاسم الدشتي ، متوفاي 665 هـ ،صفحه 183 ، حديث 53 همان روايت قتاده بن نعمان را با سندي طولاني كه خودش گفته ، نقل مي كند . قتاده بن نعمان از اصحاب بدر و از كساني است كه السابقون الاولون مي باشد كه در جنگ احد و صلح حديبيه بوده . صحابه بزرگواري است كه روايت زيادي ندارد . بنده چند روايت بيشتر از ايشان نديدم .
فقال ابوسعيد : سبحان الله يا ابن ام اوجعنني . فقال له : له ذاك اردت ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال : إن الله عز وجل لما قضى خلقه استلقى ، ووضع إحدى رجليه على الأخرى وقال : لا ينبغي لأحد من خلقه أن يفعل هذا “
پيامبر بزرگوار اسلام (صلي الله عليه وآله) نعوذ بالله فرموده باشند :وقتي خدا خلقتش را تمام كرد ، پاي خود را روي پاي ديگر انداخت و گفت : كسي از خلائق حق ندارد كه اين كار را انجام دهد .
روايت 54 هم همين روايت را مي آورد و مي گويد چه كساني اين روايت را نقل كردند :
و حدث به من الحفاظ : عبد الله بن احمد بن حنبل وابوبكر بن ابي عاصم وابوالقاسم الطبراني واورده ابو عبد الله بن مندة وابو نعيم في معرفة الصحابة وروي عن شداد بن اوس ايضا مرفوعا . وروي عبد الله بن عباس وكعب بن عجزة موقوفا وعن كعب الاحبار ايضا . وروي عن عبد الله بن مسعود …
احمد بن حنبل ، ابن ابي عاصم ، طبراني ، ابن منده ، ابونعيم اصفهاني ، شداد بن اوس ، عبد الله بن عباس ، كعب بن عجزه و كعب الاحبار و عبد الله بن مسعود نقل كرده .
البته من ابن منده و ابن نعيم را پيدا نكردم . در هر حال چهار نفر از اصحاب اين روايت را نقل كرده ، قتاده بن نعمان ، عبد الله بن عباس ، كعب بن عجزه ، عبد الله بن مسعود كه طبق نظر ابن حزم اندلسي كه اگر چهار نفر صحابي يك روايت را نقل كرد ، متواتر است ، اين روايت هم متواتر مي شود .
در صفحه بعد ايشان مي گويد :
ورواة هذا الحديث من طريق قتادة و شداد عامتهم من رجال الصحيح .
تمام راويان اين روايت چه از طريق قتاده و چه از طريق شداد ، از راويان صحيح بخاري است .
ابومحمد محمود بن ابي القاسم الدشتي ، اثبات الحد لله ، متوفاي 665 هـ ،ص 183 ، ح 53 به بعد
حقيقت هم همين است كه راويان اين روايت از روات صحيح بخاري هستند ؛ اما عده اي از علماي آن ها اشكالاتي كردند كه ان شاء الله اشكالات را بيان مي كنم . محقق كتاب هم در مورد اين روايت به صورت مفصل صحبت مي كند و استدلال هاي عجيب و غريب مي آورد كه فرصت بيان آن ها در اين برنامه نيست .
آقاي دارمي
ايشان صاحب سنن دارمي است و كتابي به نام نقض عثمان بن سعيد دارد . چاپ اضواء السلف ، با تحقيق منصور السماري (كارشناس دو شبكه وهابي صفا و وصال) ، صفحه 512 ، حديث 267 :
وادعيت أيضا أن قتادة روى عن النبي صلى الله عليه وسلم قال ( لما قضى الله خلقه استلقى ووضع إحدى رجليه على الأخرى ) ثم قال لا ينبغي لأحد أن يفعله .
جواب آقاي مريسي را مي دهد كه تو چنين روايتي را نقل كردي و مي خواستي به ما اشكال بگيري .
ادعا كردي كه قتاده از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده باشند : وقتي خداوند خلقتش را تمام كرد ، به جايي تكيه دادو پاي خود را روي پاي ديگرش انداخت و گفت : هيچ كدام از خلائق حق ندارند اين كار را انجام دهند .
محقق تمام كساني را كه اين روايت را نقل كردند ، نام مي برد :
ابن ابي عاصم ، طبراني ، بيهقي ، ابويعلي حنبلي كه گفته : ابو محمد خلال گفته : روات اين روايت ثقه هستند و با وجود اين كه ثقه هستند ، شرايط بخاري و مسلم را هم دارا مي باشند .
محقق مي گويد : اين روايت فقط شرط بخاري را دارد . چون آقاي مسلم از محمد بن فليح و ابراهيم بن منذر روايتي ندارد.
دارمي ،نقض عثمان بن سعيد ، چاپ اضواء السلف ، با تحقيق منصور السماري، ص 512 ، ح 267
در صفحات بعد هم مطالبي را بيان مي كند تا بگويد : اين روايت به نوعي نسخ شده كه در مورد آن مفصلا صحبت خواهيم كرد . آقاي دارمي هم توضيح مي دهد كه از اين روايت استفاده مي شود كه خدا حد دارد و در حقيقت براي رد سخن آقاي مريسي به اين روايت استدلال مي كند و استدلال هاي آقاي مريسي را تك تك رد ميكند .
اين هم سه نفر از علماي بزرگ اهل سنت كه گفته بودند : سند اين روايت صحيح است .
مجري :
ديديم افرادي هستند كه اين روايت را تصحيح كرده و قبول كردند و طبيعتا چون روايت در بحث توحيد ، عقيدتي هست يعني عقيده ي آن ها اين است كه خدا بعد از اين كه كار آفرينش را به اتمام رسانده ، ظاهرا اين ها حواسشان نبوده كه با اين روايت زمان هم براي خدا در نظر مي گيرند . يعني زمان كه مخلوق خداوند است ، گذر زمان روي خالقش اثر دارد و اين از عجايب است كه يك مخلوق چطور مي تواند بر خالقش اثر بگذارد و خود خالق محدود در يكي از مخلوقاتش كه زمان است ، شود . اين مطلب را عقل كساني كه اهل حديث هستند و خودشان صراحتا از كنار گذاشتن عقل صحبت مي كنند ، به اين مسائل نمي رسد و اگر هم برسد ، زياد دوست ندارند در مورد آن صحبت كنند . همان طور كه ما مي بينيم در اين شبكه هاي وهابي و سايت ها و شبكه هاي اجتماعي ، سراغ مباحث توحيدي نمي روند ؛ چون مباني حديثي و رجالي و فكري و عقيدتي آن ها خالي از عقل است .
كليپ اول را كه در هفته ي گذشته از آقاي حسن السقاف نقل كرده بوديم را باز هم مي بينيم .
كليپ (1) :
حسن السقاف از علماي اهل سنت :
حديث مي گويد كه ما رفتيم تا اين كه او بر ابوسعيد خدري وارد شديم و ديديم كه او بر پشت خوابيده و پاي راستش را بر پاي چپش گذاشته است . يعني ابوسعيد بر پشتش خوابيده بود و يك پايش را روي پاي ديگرش گذاشته بود ، بر او سلام كرديم و نشستيم . سپس قتاده بن النعمان دستش را به سمت پاي ابو سعيد خدري برد و شديد آن را گرفت . ابو سعيد گفت : سبحان الله پايم درد گرفت . قتاده گفت : قصد من هم همين بود . پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : زماني كه خداوند كار آفرينش را به اتمام رساند بر پشت خوابيد و يكي از پاهايش را بر پاي ديگر گذاشت و گفت : براي احدي از مخلوقاتم شايسته نيست كه چنين كنند . ابو سعيد گفت : به خدا سوگند هرگز اين كار را انجام نخواهم داد .
اين حديث را طبراني در المعجم الكبير نقل كرده است و ديگر چه كسي ؟ خلال در كتاب السنة . خلال كه اهل تجسيم است در كتاب السنة يعني عقيده اين ها عقايدشان است . به همين دليل امثال اين احاديث كه بطلانش واضح است و منكر و ناپسند و زشت است ، مي بيني كه در كتاب هايي مانند السنة خلال و السنة عبد الله بن احمد والسنة ابن ابي عاصم نقل شده است . اين ها در نزد آن ها مصدر و منبع سنت است يعني عقيده را از آن ها مي گيرند . مي گويند : فلاني از متشددين در سنت بود . در شرح حال آن ها اين طور مي گويند يعني چه ؟ يعني از افراد سر سخت و محكم در عقيده بود . منظور از عقيده چيست ؟ همين عقيده ي تجسيم و تشبيه .
مجري :
آقاي خلال صاحب كتاب السنه هم از زبان آقاي حسن السقاف معرفي شد. ايشان از علماي سرشناس اهل سنت و قائل به تجسيم بوده . يعني عقيده اي طوري بوده كه به تجسيم منتهي مي شده . همان صاحب السنه كه غالب اهل حديث و متقدمينشان كتاب هاي عقيدتي خود را به السنه يا سنة نامگذاري ميكردند مثل كتاب السنة خلال كه ايشان اشاره كردند اين افراد اهل تجسيم هستند و عقايدشان ، عقايد تجسيمي است . يك نمونه هم همين روايتي كه ايشان خواندند و ديدگاه يك عالم اهل سنت اشعري العقيده در مورد اين روايات به صورت كلي چه است ؟
استاد يزداني :
آقاي سقاف نكات جالبي دارد ، به خصوص در مقدمه اي كه بر كتاب العلو لعلي الغفار آقاي ذهبي دارد . در آن جا من يك نكته خيلي زيبايي ديدم كه گفته بود : اين كه يك چيز وزن دارد و روي چيزي سنگيني مي كند در بحث حديث اطيط ، به خاطر جاذبه زمين است . زمين جاذبه اي دارد كه اگر اين جاذبه ندارد ، اصلا وزن معنا ندارد . اگر بگوييم خدا وزن دارد ، يعني تسليم جاذبه زمين شده و اين جاذبه او را مي كشد .به همين دليل آن چيز وزن پيدا مي كند .
نكته مهمتر اين است كه آيا ما در آسمان هاي ديگر ما چيزي به نام جاذبه داريم يا نه ؟ به هر حال جاذبه اي كه روز زمين است ، در خارج از جو زمين وجود ندارد . شايد در آسمان هفتمي كه خدا نشسته چنين چيزي باشد . بايد اين آقايان ثابت كنند كه جاذبه اي هست . خدا هم كه خالق جاذبه است ، تسليم اين جاذبه مي شود و وزن پيدا مي كند . يعني خداوند در برابر مخلوق خود تسليم شده .
اين نكته اي است كه آقاي حسن سقاف در مقدمه كتاب العلو لعلي الغفار بيان مي كند كه نكته بسيار جالبي بود . از كساني كه اين روايت را نقل و تصحيح كردند :
آقاي عبد المغيث علوي
آقاي ذهبي در باره ايشان در كتاب سير اعلام النبلاء ، جلد 21 ، چاپ مؤسسه الرساله بيروت ، صفحه 159 ، شرح حال 79 مي گويد :
عبد المغيث
ابن زهير بن زهير بن علوي الشيخ الإمام المحدث الزاهد الصالح المتبع بقية السلف أبو العز بن أبي حرب البغدادي الحربي ولد سنة خمس مئة …
ابن زهير بن زهير بن علوي ، بزرگ زمان خود ، محدث ، زاهد ، صالح و باز مانده سلف بوده .
در صفحه بعد ادامه مي دهد و مي گويد :
ولعبد المغيث غلطات تدل على قلة علمه قال مرة مسلم بن يسار صحابي وصحح حديث الإستلقاء وهو منكر فقيل له في ذلك فقال إذا رددناه كان فيه إزراء على من رواه .
آقاي عبد المغيث با اين كه اين ويژگي ها را داشت ، اما حرف هاي غلطي دارد كه دليل بر عدم علم او است . از جمله مي گفت : مسلم بن يسار صحابي است . همچنين حديث استلقاء را تصحيح كرده ، در صورتي كه اين روايت منكر است .
منكر باشد ، سند آن كه صحيح است . منكر به معناي اين نيست كه سندش صحيح نيست ؛ بلكه منكر به اين معنا است كه ما اين روايت را قبول نداريم و با عقايد قطعي ما در تضاد است و ما آن را نمي پذيريم . اما سندش صحيح است ، اين علت علم آقاي ذهبي را بيشتر مي رساند .
به او گفتم : اين روايت منكر است . جواب داد : به ما ارتباطي ندارد ، روايت را مي آوريم ؛اما گناهش بر گردن كسي كه اين روايت را نقل كرده .
ذهبي ، سير اعلام النبلاء ، ج 21 ، چاپ مؤسسه الرساله بيروت ، ص 159
روايت با سند صحيح به ما رسيده ، ما هم مي گوييم سند اين روايت صحيح است . مگر گناهش گردن ما است . گناهش گردن كسي است كه اين روايت را نقل كرده .
آقاي طبري هم متأسفانه در تفسير قرآن خود همين روايت را از كعب الاحبار بدون اين كه حاشيه و رديه اي بزند ، اين روايت را نقل كرده .
تفسير طبري ، چاپ دار ابن جوزي ، با تحقيق احمد محمد شاكر و محمود محمد شاكر ، جلد 23 ، صفحه 520 ، ذيل آيه 5 سوره مباركه شوري :
حدثنا محمد بن منصور الطوسي قال : ثنا حسين بن محمد ، عن أبي معشر ، عن محمد بن قيس قال : جاء رجل إلى كعب ، فقال : يا كعب أين ربنا ؟ فقال له الناس : دق الله تعالى ، أفتسأل عن هذا ؟ فقال كعب : « دعوه ، فإن يك عالما ازداد ، وإن يك جاهلا تعلم سألت أين ربنا ، $ 167 $ وهو على العرش العظيم متكئ ، واضع إحدى رجليه على الأخرى ، ومسافة هذه الأرض التي أنت عليها خمسمائة سنة ، ومن الأرض إلى الأرض مسيرة خمس مئة سنة ، وكثافتها خمس مئة سنة ، حتى تم سبع أرضين ، ثم من الأرض إلى السماء مسيرة خمس مئة – [ 468 ] – سنة ، وكثافتها خمس مئة سنة ، والله على العرش متكئ ….
محمد بن منصور طوسي از حسين بن محمد از ابي معشر از محمد بن قيس نقل ميكند : شخصي نزد كعب الاحبار آمده بود و از او سؤال كرد : خدا كجاست ؟ مردم به او گفتند : از خدا بترس .اين چه سؤالي است كه مي پرسي ؟ گفت : رها كنيد . اگر عالم باشد ، به علمش افزوده مي شود . اگر هم جاهل باشد ، ياد ميگيرد . سؤال كردي خداي ما كجاست ؟ او بر كرسي بزرگ خود تكيه داده و يك پاي خود را روي پاي ديگر خود انداخته . مسافت ارضي كه ما روي آن هستيم ، 500 سال است . مسير اين زمين با زمين ديگر ، 500 سال است …. و خدا بر اين عرش تكيه زده است .
تفسير طبري ، ج 23 ، با تحقيق محمد احمد شاكر و محمود احمد شاكر ، چاپ ابن جوزي ، ص 520 ، ذيل آيه 5 از سوره شوري
اگر سال ، سال عادي باشد ، به ماه هم نمي رسد . سال نوري كه حساب نمي كند . اگر پياده هم بخواهد اين مسير را طي كند ، چند سال طول مي كشد ؟ از ماه تا كره بعدي چقدر طول مي كشد ؟ هر چقدر هم حساب از كهكشان ما خارج نمي شود .
متأسفانه اين مطلبي است كه آقاي طبري در تفسير قرآن العظيم خود نقل كرده و هيچ رديه اي بر آن نمي زند . تعدادي از علماي اهل سنت از جمله آقاي ابن عثيمن و ابن قيم و ذهبي و بقيه اين روايت را آورده و متأسفانه آخر روايت را بريده اند و بعد آن را تصحيح كردند و گفتند : روايت صحيح است . در حالي كه روايت همان روايت است و فقط آخر آن را نقل نكردند .
آقاي شمس الدين ذهبي در دو سه جا از كتاب هاي خود اين روايت را تصحيح كرده .
كتاب العرش ، تأليف شمس الدين ذهبي ، با تحقيق محمد بن خليفه التميمي ، جلد 2 ، چاپ اضواء السلف ، صفحه 72 :
وعن قتادة بن النعمان 5 قال : سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول : ” لما فرغ الله من خلقه استوى على عرشه. رواه الخلال 1 في السنة 2 بإسناد صحيح على شرط الصحيحين .
از قتاده بن نعمان نقل شده كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي گفت : وقتي خدا از خلقت خلق فارغ شد ، بر عرش خود نشست .
در اين جا ادامه روايت نقل نشده . حال قتادة چه كسي است ؟
قتادة بن النعمان بن زيد بن عامر الانصاري الغفاري ، يقال له ذو العينين ، صحابي جليل ، شهد بدرا وهو اخو سعيد لامه مات سنة 23 هـ علي الصحيح ، الاصابه رقم 7 / 78
قتاده بن نعمان ذو عينين ، صحابي جليل و از بدريون بوده و هم چنين برادر مادري ابي سعيد خدري است .
اين روايت را خلال در كتاب السنة خود نقل كرده . سند روايت صحيح است و شرايط صحيح بخاري و صحيح مسلم را هم دارد .
شمس الدين ذهبي ، العرش ، با تحقيق محمد بن خليفه التميمي ، ج 2 ، چاپ اضواء السلف ، ص 72
دقيقا همان روايتي كه ابو يعلي حنبلي نقل كرده بود . در اين جا آقاي ذهبي دوست نداشته كه ادامه روايت را نقل كند . البته من امروز در كتاب السنة خلال هر چه گشتم نه اين روايت بود و نه آن روايتي كه ديگران نقل كردند . شايد اين ها ديده باشند ؛ اما ادامه روايت را نياوردند .
در كتاب العلو لعلي الغفار آقاي ذهبي كه با تحقيق حسن سقاف ، چاپ دار الرواس ، حديث 100 آمده :
حديث قتادة بن النعمان سمع النبي صلى الله عليه وسلم يقول لما فرغ الله من خلقه استوى على عرشه .رواته ثقات رواه ابوبكر الخلال في كتاب السنة له .
از قتاده بن نعمان نقل شده كه از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي گفت: زماني كه خدا از كار خلقت فارغ شد ، به عرش خود تكيه زد .
آقاي ذهبي !ادامه روايت كجاست ؟ احتمالا بقيه روايت را حيواني آمده و خورده !
محقق كتاب مي گويد :
قلت : لو ذكره المصنف بتمامه لما شك عاقل في كونه موضوعا ! فقد قال الخلال في سنته …..
فقال سمعت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم : ان الله لما فرغ من خلقه استوي علي عرشه واستلقي ووضع احدي رحيله علي الاخري وقال : انها لا تصلح لبشر ,
اگر مصنف تمام روايت را كامل نقل مي كرد ، هيچ عاقلي شك نمي كرد كه اين روايت جعلي است . چون آقاي خلال در سنة خود اينطور روايت را نقل كرده : از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود : وقتي خدا از خلقت فارغ شد ، بر عرش مي نشيند و بر آن تكيه مي زند و يك پاي خود را روي پاي ديگرش مي اندازد .
اين روايت جعلي است ؛ اما آقاي ذهبي مي گويد : سند اين روايت صحيح است و شرايط بخاري و مسلم را دارد ؛ اما متأسفانه آخر روايت را حذف كرده .
آقاي ذهبي در ادامه روايت مي گويد : روات اين روايت ثقه هستند ، همان طور كه ابوبكر خلال در كتاب السنه خود اين روايت را نقل كرده .
العلو لعلي الغفار ، ذهبي، با تحقيق حسن سقاف ، چاپ دار الرواس ، ح 100
باز همين روايت را در روايت 156 از ابن عباس نقل مي كند :
روى إسماعيل السدي ، عن مرة الطيب ، عن ابن مسعود ، وعن أبي مالك L – 10000 ، وعن أبي صالح L – 10000 ، عن ابن عباس L – 10000 ، وعن مرة L – 10000 ، عن ناس من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله وسلم ، في قوله : ” ثم استوى إلى السماء سورة البقرة آية 29 . قال : ” إن الله تعالى كان عرشه على الماء ، ولم يخلق شيئا قبل الماء ، فلما أراد أن يخلق الخلق أخرج من الماء دخانا . فارتفع ، ثم أيبس الماء فجعله أرضا ، ثم فتقها فجعلها سبع أرضين ، إلى أن قال : فلما فرغ الله من خلق ما أحب استوى على العرش ” .
از ابي صالح از ابن عباس و يك بار از گروهي از صحابه نقل مي كند كه وقتي خدا از خلقت فارغ شد ، بر عرش نشست.
باز هم در اين جا ادامه روايت را نقل نمي كند . محقق در پاورقي مي گويد :
منكر اسرائيلي رواه ابن جرير في تفسيره والبيهقي في الاسماء والصفات ورجاله متكلم فيهم ومنهم باذام او باذان ابو صالح الراوي عن ابن عباس ضعيف …
قلت : ولا يشك من يقرأ الحديث من الاسماء والصفات ص 262 و 379 انه من حكايات المنقولة عن اهل الكتاب والممزوجة بتفسير القرآن الكريم والمصنف كان كمخاطب ليل يجمع من هنا وهناك كل ما يتوهم انه يؤيد مراده وما يريد اثباته وهو معذور اذ كان في اول الطلب ثم تراجع عن الكتاب وما فيه من طامات كما اتيناه في مقدمة الكتاب …
اين روايت منكر و از اسرئيليات است . ابن جرير در تفسيرش ، بيهقي در اسماء والصفات نقل كرده و در سند راويان ضعيف دارد كه در نتيجه سند ضعيف است .
محقق مي گويد : شكي نيست كه كسي اين روايت را در اسماء والصفات بخواند ، يقين مي كند كه اين روايت جعلي و از حكايات نقل شده از اهل كتاب است . اين روايات كه از اهل كتاب نقل شده را با تفسير قرآن مخلوط كردند .
ذهبي ، العلو لعلي الغفار ، با تحقيق حسن سقاف ، چاپ دار الرواس ، ح 156
آقاي ابن عثيمن
شخص بعدي كه اين روايت را تصحيح كرده ، آقاي ابن عثيمن ، عالم نامدار وهابي است . ايشان كتابي به نام فتح رب البريه بتلخيص الحمويه دارد . چاپ دار الوطن عربستان ، صفحه 47 ، باب 10 :
في استواء الله علي عرشه
ومن ادلة السنة : ما رواه الخلال في كتاب السنة باسناد صحيح علي شرط البخاري عن قتادة بن النعمان رضي الله عنه قال : سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول : لما فرغ الله من خلقه استوي علي العرش .
خدا حتما بر عرش نشسته . آياتي از قرآن كريم را بيان مي كند از جمله ” الرحمن علي العرش استوي ”
از ادله سنت هم اين روايت است كه خلال در كتاب السنه با سند صحيح كه شرايط بخاري را دارد از قتاده بن نعمان نقل كرده كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرموده باشند :وقتي خداوند از خلقت فارغ شد ، بر عرش نشست .
ادامه روايت را در اين جا حذف كرده . ابن عثيمن در اين جا گفته كه اين روايت شرايط صحيح بخاري را دارد .
ابن عثيمن ، فتح رب الرية بتلخيص الحموية ، چاپ دار الوطن ، ص 47 ، باب 10
آقاي احمد الحكمي
ايشان هم از كساني است كه اين روايت را تصحيح كرده . ايشان كتابي به نام معارج القبول دارد. جلد اول ، با تحقيق عمر بن محمود ابو عمر ، چاپ دار ابن قيم ، صفحه 149 همان روايت را مي آورد :
عن قتادة بن النعمان رضي الله عنه قال : سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول : لما فرغ الله من خلقه استوي علي العرش . رواه الخلال في كتاب السنة باسناد صحيح علي شرط البخاري …
از قتاده بن نعمان نقل كرده كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرموده باشند : وقتي خداوند از خلقت فارغ شد ، بر عرش نشست . اين روايت است كه خلال در كتاب السنه با سند صحيح كه شرايط بخاري را دارد .
احمد الحكمي ، معارج القبول ، ج 1 ، با تحقيق عمر بن محمود ابو عمر ، چاپ ابن قيم ، ص 149
آقاي ابن قيم
ايشان روايت را در كتاب اجتماع جيوش الاسلاميه آورده و تصحيح كرده و متأسفانه مثل بقيه ادامه روايت را حذف كرده .
اجتماع جيوش الاسلاميه علي حرب المعطلة والجهمية ، تأليف ابن قيم ، چاپ دار عالم الفوائد ، صفحه 127 :
عن قتادة بن النعمان رضي الله عنه قال : سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول : لما فرغ الله من خلقه استوي علي العرشه .
از قتاده بن نعمان نقل كرده كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرموده باشند : وقتي خداوند از خلقت فارغ شد ، بر عرش نشست .
اين روايت را چه كساني نقل كردند ؟
اخرجه القاضي ابو يعلي الفراء في ابطال التأويلات لاخبار الصفات برقم 82 عن ابي محمد الخلال : وقال الخلال : هذا حديث اسناده كلهم ثقات وهم مع ثقتهم شرط الصحيحين مسلم والبخاري .
والحديث اخرجه الطبراني في الكبير (19 / 13 ) (18) وابن ابي عاصم في السنة (580) والبيهقي في الاسماء والصفات (761 ) من طريق محمد بن فليج عن ابيه عن سعيد بن الحارث عن عبيد الله بن حنين عن قتادة بن النعمان فذكر وزاد فيه واستلقي ، ووضع احدي رجليه علي الاخري وقال : انها لا تصلح البشر .
قلت : هذا حديث باطل الاسناد منكر المتن …
قاضي ابويعلي فراء اين روايت را در ابطال التأويلات لاخبار الصفات در صفحه 82 از ابي محمد خلال آورده . خلال گفته : اين روايت سندش صحيح است و همه روات آن ثقه هستند . با وجود اين كه روات آن ثقه هستند شرايط صحيح بخاري و مسلم را هم دارند .
همان روايتي بود كه استلقي را هم داشت ؛ اما در اين جا نقل نكردند .
طبراني در الكبير و ابن ابي عاصم در السنه و بيهقي در الاسماء والصفات نقل كرده ….
محقق ميگويد : سند اين روايت باطل است و متن روايت هم منكر است .
با اين كه شرايط صحبح بخاري و مسلم را دارد ، محقق قبول نمي كند . چون در سندش فليح بن سليمان است كه ضعيف است با اين كه راوي بخاري است . در سند سعيد بن حارث يا سعيد بن حارث است كه مجهول است .
ابن قيم الجوزيه ، اجتماع جيوش الاسلاميه علي حرب المعطلة والجهمية ، چاپ دار عالم الفوائد ، ص127
اين هم تصحيح ابن قيم الجوزيه كه روايت را مي آورد و تصحيح مي كند و مي گويد : شرايط صحيح بخاري و مسلم را دارد .
مجري :
اين هم از افراد ديگري از اهل حديث و سلفي ها بودند كه روايت را در كتاب هاي خود نقل كرده و پذيرفتند كه حتي صداي برخي وهابي هاي معاصر را هم در آورده اند كه چرا چنين رواياتي را تصحيح كردند .
خيلي جالب است كه نه تنها وهابي در مورد اين روايات توضيح نمي دهند و بحث كنند ، بلكه شروع به دروغگويي مي كنند . به طوري كه به كتب و منابع شيعه هم تهمت مي زنند . وقتي نميتوانند بگويند كه اين روايات در كتب خودشان است ، مجبور مي شوند بگويند كه چنين رواياتي در كتب شيعه هم هست . اما ببينيم به چه رواياتي مي پردازد كه در كليپ بعدي با هم مي بينيم . ان شاء الله توضيحات آن را خواهيم شنيد .
كليپ (2) :
هاشمي ، مجري وهابي :
كتاب كافي كليني كه از صحيح ترين كتب ها در بين شيعه است در جلد دوم ، صفحه 661 مي گويد : حضرت علي بن الحسين زين العابدين (البته بهتانا به ايشان نسبت داده شده ) مي گويد : در هنگام سخنراني و صحبت ، پا را بر پا گذاشته بود . مردم به او گفتند : اين طور نشستن درست نيست . زيرا اين طور نشستن ، نشستن خدا است . العياذ بالله ! بعد علي بن الحسين زين العابدين اين را انكار نكرد . گفت : اين براي رفع خستگي است و اگر خداوند پا روي پا مي گذارد ، خسته نمي شود . العياذ بالله.
اين روايت هايي كه تا اين حد كه تشبيه و تجسيم خداوند را مي كنند .
مجري :
اين روش وهابي ها است كه روايتي را مي آورند و به اين سبك ترجمه مي كنند . اما اين كه اصل روايت چيست ، استاد يزداني مي خوانند و ترجمه دقيق آن را ارائه مي كنند . اما ببينند كه وهابي ها چه گفتند . اينطور مي خواهد نشان دهد كه اين مطالب در كتب شيعه هم آمده كه اين را به خدا و امام سجاد (عليه السلام) نسبت دادند كه اين كار را انجام دادند و گفتند : اگر خدا اين كار را انجام مي دهد ، به خاطر خستگي نيست . يعني طبق اين روايت خدا پا روي پا مي گذارد .
استاد يزداني عزيز ! آيا ترجمه اين روايت اين است كه وهابي ها ادعا مي كنند يا اين كه باز هم مثل هميشه اين ها دروغ گفته و تدليس كردند ؟؟
استاد يزداني :
همان طور كه ايشان خواندند ، روايت در كتاب شريف كافي است . روايت بسيار جالبي است . بينندگان عزيز توجه داشته باشيد كه چقدر وهابي ها بيچاره هستند كه نمي توانند روايتي مثل روايت استلقاء در كتب شيعه پيدا كنند . در صورتي كه روايت استلقاء در كتاب هاي خودشان با سند صحيح نقل شده و شرايط بخاري و مسلم را دارد و نمي توانند بر آن اشكالي وارد كنند . همه اشكالاتي را هم كه مي گيرند ، مردود است .
مي خواهند روايتي مثل روايت استلقاء در منابع شيعه پيدا كنند و بگويند : شما هم مثل ما اهل تجسيم هستيد . در حالي كه اين مطلب كاملا دروغ است .
اصول كافي ، جلد 4 ، چاپ دار الحديث ، روايت 3723 :
علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن أبي عمير ، عمن ذكره ، عن أبي حمزة الثمالي قال : رأيت علي بن الحسين ( عليهما السلام ) قاعدا واضعا إحدى رجليه على فخذه فقلت : إن الناس يكرهون هذه الجلسة ويقولون : إنها جلسة الرب ، فقال : إني إنما جلست هذه الجلسة للملالة والرب لا يمل ولا تأخذه سنة ولا نوم .
علي بن ابراهيم از پدرش از ابي ابي عمير از ابي حمزه ثمالي نقل مي كند :
درست است كه ” عمن ذكره ” در اين جا آمده ؛ اما چون ابن ابي عمير از اصحاب اجماع و مشايخ الثقات است ، روايت قطعا مورد قبول ما و صحيح است و نمي توانيم بر آن اشكالي وارد كنيم .
امام سجاد (عليه السلام) را ديدم كه نشسته و يك پاي خود را روي ران خود گذاشته بود .
نه اين كه پا روي پا انداخته باشند . مثل روايتي كه نقل مي كنند .
من به ايشان گفتم : مردم از اين نوع نشستن بدشان مي آيد .
همه مي دانند كه لفظ ” ناس ” كه در روايات مي آيد ، منظور شيعيان نيستند . بلكه منظور از ناس مخالفين مذهب شيعه هستند . همان ابو يعلي ها و كساني كه حديث استلقي را نقل كردند .
مي گويند : اين نوع نشستن خوب نيست . اين نشستن خداوند است و ما نبايد اين طور بنشينيم . امام (عليه السلام) در جواب فرمودند : من اين طور نشستم چون خسته شدم . خدا كه خسته نمي شود . خداوند نه خستگي و نه خواب دارد و اين حرف ها براي خدا معنا ندارد .
كليني ، اصول كافي ، ج 4 ، چاپ دار الحديث ، ح 3723
امام (عليه السلام) در اين جا پاسخ مي دهد . بعد اين وهابي معاند مي گويد : امام زين العابدين (عليه السلام) گفته :خدا هم مثل ما مي نشيند ؛ اما از خستگي نيست . در صورتي كه روايت مي گويد :نظر مخالفين شيعه اين است كه خداوند اين طور مينشيند . امام (عليه السلام) رد مي كند و مي گويند : اين مسأله درست نيست .
اگر باز هم كليپ را ببينيم متوجه مي شويم كه اين ها چقدر عناد و لجاجت كرده و چقدر غلط روايت را معنا مي كنند.
مجري :
حال مشخص شد كه متن و ترجمه دقيق روايت چيست . حال باز هم كليپ را مي بينيم و اين ترجمه را با ترجمه اي كه وهابي ها ارائه دادند ، مقايسه مي كنيم .
كليپ (3) :
هاشمي ، مجري وهابي :
كتاب كافي كليني كه از صحيح ترين كتب ها در بين شيعه است در جلد دوم ، صفحه 661 مي گويد : حضرت علي بن الحسين زين العابدين (البته بهتانا به ايشان نسبت داده شده ) مي گويد : در هنگام سخنراني و صحبت ، پا را بر پا گذاشته بود . مردم به او گفتند : اين طور نشستن درست نيست . زيرا اين طور نشستن ، نشستن خدا است . العياذ بالله ! بعد علي بن الحسين زين العابدين اين را انكار نكرد . گفت : اين براي رفع خستگي است و اگر خداوند پا روي پا مي گذارد ، خسته نمي شود . العياذ بالله.
اين روايت هايي كه تا اين حد كه تشبيه و تجسيم خداوند را مي كنند .
مجري :
روش وهابي ها مشخص است و چاره اي هم جز اين ندارند و گفتند : امام (عليه السلام) انكار نكرد و اگر خدا اين طور مي نشيند ، از خستگي نيست . در صورتي كه اصلا در متن روايت چنين چيزي وجود ندارد و اتفاقا امام سجاد (عليه السلام) كاملا اين مطلب را رد مي كنند و اين نظر مخالفين شيعه بود مثل متقدمين اهل حديث ، مثل ابويعلي ها و سايرين كه اين ها را پذيرفتند و قبول داشتند و اعتقادشان اين بوده كه خدا اينطور مي نشيند و استراحت مي كند و به پشت مي خوابد و اين لات و الاتي كه اهل حديث و سلفي هاي متقدم به آن اعتقاد داشتند و امام زين العابدين (عليه السلام) در صدد رد اين مسائل هستند . حقيقتا اين روايت و امثال اين روايت باعث افتخار ما و باعث سرزنش اهل حديث است .
استاد يزداني :
تصحيحات علما را در مورد حديث استلقي ديديم كه روايت در كتاب هاي خودشان است ؛ اما متأسفانه به روايات شيعه نسبت مي دهد و قطعا اين روايت در كتب شيعه معناي واضحي دارد . دشمنان شيعه و مخالفان شيعه چنين اعتقادي دارند و امام (عليه السلام) مي فرمايد : چنين اعتقادي درست نيست ؛ چون خدا نه خواب دارد و نه خسته مي شود .
تا اين جا تصحيحات علما را خوانديم و از اين به بعد به تضعيفات اين حديث مي پردازيم . تعداد زيادي از علماي اهل اين روايت را تضعيف كردند .
مجري :
دو كليپ جالب داريم كه در حقيقت تصريح بر عقيده شيعه در مورد تجسيم است كه بالاخره نظر نهايي شيعه در مورد تجسيم چيست . ما در برنامه هاي مختلف از ديد شيعه بارها در اين جا گفتيم ، به خصوص در برنامه هايي كه موضوع توحيد و صفات الهي مطرح ميشود ، ديدگاه اهل بيت (عليهم السلام) بيان شده . اما خيلي جالب است كه محققين اهل سنت كه انصاف را در پيش گرفتند ، به اين مسأله تصريح كردند و معترف هستند كه شيعه اساسا در مورد معتقدين به تجسيم ، محلي از اعراب ندارد يعني شيعه اصلا داخل در اين مباحث نمي شود ؛ چون بري از تجسيم است .
كليپ (4) :
عدنان ابراهيم ـ محقق و مبلغ اهل سنت :
تجسيم به هيچ وجه از عقايد شيعه نيست . برادر عزيزم شيعيان هم مانند ما كتب عقيده و دفاع از آن دارند . كتاب هايي كه موجود است و چاپ شده است . شيعه در اين زمينه نسبت به برخي فرقه هاي ضاله مزايايي دارد . اولا ، اين كه آن ها در زمينه ي تنزيه خداوند برتري دارند ، تنزيه كامل و مطلق خداوند . شيعيان دورترين خلق خدا از تجسيم هستند .
مجري :
ديدم كه آقاي عدنان ابراهيم گفتند : شيعه قائل به تنزيه كامل و مطلق هستند و خداوند را از هر نوع جسميتي منزه مي دانند . اين يك نفر به عنوان محقق منصف اهل سنت و شافعي مذهب بود .
آقاي حسن بن فرحان مالكي ، فرد ديگري هم از علماي اهل سنت در عربستان سعودي است كه خودشان سلفي و وهابي بودند و افكار و عقايد ابن تيميه و محمد بن عبد الوهاب را داشتند و به آن افتخار مي كردند . اما الان از آن روش و افراطي گري دست برداشتند . حال ببينيم نظر ايشان در اين زمينه چيست ؟
كليپ (5) :
حسن بن فرحان مالكي ـ عالم و محقق اهل سنت :
در مورد صفات خداوند اختلاف بين اهل سنت و شيعه ي اماميه نيست ، اختلاف بين اهل سنت و اهل سنت سلفي است. آن ها كاملا اهل تجسيم هستند ، مانند غلات حنبلي ها كه چيزهايي مانند شاب امرد را ثابت مي كنند و حتي كساني در بين حنبلي هاي اهل سنت وجود دارند كه به شيعه نزديك تر هستند . مانند ابن جوزي در كتابش دفع الشبه و التشبيه . پس برادرم در اين موضوع دچار خلط نشو كه فكر كني اهل سنت در يك طرف هستند . نه نه ابو يعلي از مجسمه است و ابن جوزي همان كسي است كه بر اورديه مي نوشت . پس دچار خلط نشو كه مسأله بين شيعه و اهل سنت است نه در بين اهل سنت كساني است كه اهل تنزيه هستند و كساني هم هستند كه اهل تجسيم هستند .
شيعيان در كل تا جايي كه مي دانم اهل تنزيه هستند . اباضيه و زيديه را مي دانم كه اهل تنزيه هستند . گروهي كه اهل تجسيم هستند فرقه اي داخل اهل سنت هستند . بنابراين اختلاف داخل اهل سنت است .
مجري :
آقاي حسن بن فرحان مالكي بودند كه گفتند : در بين فرق و مذاهب اسلامي ، يكي از فرقه هايي كه قائل به تنزيه هستند و خداوند را از هر نوع جسميتي و اين مسائلي كه در صفات الهي بحث مي شود ، منزه مي دانند ، شيعه هستند . بحث جسمانيت و اين كه براي خدا جسم قائل شده باشد ، در بين خود علماي اهل سنت هستند كه به دو دسته تقسيم شدند . عده اي معتقد هستند كه خدا جسم است يا عقايدي داشتند كه به جسمانيت خدا منتهي مي شد كه همان اهل حديث و سلفي ها هستند . عده اي هم مثل اشاعره قائل به اين نبودند و حتي اين عقيده را رد مي كردند . مثل ابن جوزي كه يك عالم اهل سنت حنبلي است ؛ اما قائل به جسمانيت نيست و صفات را تأويل مي كند . در مقابل ابويعلي يك عالم اهل سنت سلفي العقيده است كه عقايدش به گونه اي است كه منجر به تجسيم مي شود . همانطور كه بارها در اين جا بحث كرديم و استاد يزداني از كتاب ابويعلي روايات مختلفي را نشان دادند كه تصحيح كرده و آن را قبول داشت .
استاد يزداني :
از علماي اهل سنت و حتي سلفي كه اين روايت را رد كردند و گفتند : اين روايت از اسرائيليات است :
ابن كثير دمشقيه
ايشان شاگرد ابن تيميه است و كتابي به نام جامع المسانيد و السنن دارد . جلد 7 ، با تحقيق دكتر عبدالملك بن عبد الله بن دهيش ، چاپ دار خضر بيروت ، صفحه 91 همان روايت آقاي طبراني را نقل ميكند :
قال الطبراني : حدثنا جعفر بن سليمان النوفلي ، وأحمد بن رشدين الهبري ، وأحمد بن داود المكي ، قالوا : حدثنا إبراهيم بن المنذر الحزامي ، حدثنا محمد ابن فليح بن سليمان ، عن أبيه ، عن سعيد بن الحارث ، عن عبيد بن حنين ، قال : بينا أنا جالس إذ جاءني في قتادة بن النعمان ، فقال : انطلق بنا ياابن حنين إلى أبي سعيد الخدري ، فإني قد أخبرت أنه قد اشتكى ، فانطلقنا حتى دخلنا على أبي سعيد ، فوجدناه مستلقيا رافعا رجله اليمنى على اليسرى ، فسلمنا ، وجلسنا ، فرفع قتادة ابن النعمان يده إلى رجل أبي سعيد فقرصها قرصة شديدة ، فقال له أبو سعيد : سبحان الله ياابن أم أوجعتني ، فقال له : ذلك أردت .
إن رسول الله – صلى الله عليه وسلم – قال : ( ( إن الله عز وجل لما قضى خلقه استلقى ، فوضع إحدى رجليه على الأخرى ، وقال : لاينبغي لأحد من خلقي أن يفعل هذا ) ) .فقال أبو سعيد : لاجرم والله لا أفعله أبدا ( $ 172 $ 1 ) .
هذا إسناد غريب جدا ، وفيه نكارة شديدة ، ولعله متلقى من الإسرائيليات اشتبه على بعض الرواة فرفعه إلى رسول الله – صلى الله عليه وسلم …
نعوذ بالله رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرموده باشند : وقتي خداوند كار خلقت را تمام كرد ، تكيه داد و پاي خود را بر پاي ديگر انداخت و گفت : هيچ كدام از مخلوقات من حق ندارند كه اين كار را انجام دهند .
آقاي ابن كثير مي گويد : سند روايت واقعا غريب است . در اين روايت نكارة شديدي است و ما نمي توانيم آن را بپذيريم. شايد اين روايت را از علماي اسرائيلي گرفته باشند و بعضي از اين راويان روايت را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده باشند.
ابن كثير ، جامع المسانيد و السنن ، با تحقيق عبدالملك بن عبد الله الدهيش ، چاپ دار الخضر بيروت ، ج 7 ، ص 91
اين حرف واقعا حرف سنگيني براي اهل سنت است كه ببينيم آقاي ابن قيم چه جوابي ميدهد ؟ اين سخن ابن كثير است كه مي گويد : اين روايت درست نيست و از اسرائيليات است و نمي تواند از اعتقادات مسلمانان باشد . بعضي از صحابه اين روايت را از بني اسرائيل شنيدند و به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت دادند .
آقاي بيهقي
ايشان هم دقيقا همين مطلب را در كتاب اسماء والصفات خود مي آورد . كتاب الاسماء والصفات ، تأليف ابي بكر احمد بن حسين بيهقي ، جلد 2 ، چاپ مكتبه السوادي ، با مقدمه مقبل بن هادي الوادعي ، حديث 761 :
إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال : ” إن $ 167 $ الله عز وجل لما قضى خلقه ، استلقى ثم وضع إحدى رجليه على الأخرى ، ثم قال : لا ينبغي لأحد من خلقي أن يفعل هذا ” . قال أبو سعيد : لا جرم لا أفعله أبدا ” . فهذا حديث منكر ولم أكتبه إلا من هذا الوجه ، وفليح بن سليمان مع كونه من شرط البخاري ومسلم ، فلم يخرجا حديثه هذا في الصحيح ، وهو عند بعض الحفاظ غير محتج به .
نعوذ بالله رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرموده باشند : وقتي خداوند كار خلقت را تمام كرد ، تكيه داد و پاي خود را بر پاي ديگر انداخت و گفت : هيچ كدام از مخلوقات من حق ندارند كه اين كار را انجام دهند .
آقاي بيهقي مي گويد : اين روايت منكر است و فقط از همين طريق توانستند اين روايت را بنويسند . فليح با اين كه از روات بخاري و مسلم است ، اما بخاري اين روايت را در صحيح خود نقل نكرده . اين روايت از ديدگاه بعضي از حفاظ قابل احتجاج نيست .
محقق هم در پاورقي مي گويد :
اسناده ضعيف ومتنه منكر جدا ..
سند روايت ضعيف و متنش منكر است .
در صفحه بعد مي گويد :
ثم إن صح طريقه يحتمل أن يكون النبي صلى الله عليه وسلم حدث به عن بعض أهل الكتاب على طريق الإنكار فلم يفهم عنه قتادة بن النعمان إنكاره .
حتي اگر روايت صحيح باشد ، من نمي توانم اين روايت را بپذيرم . احتمال است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين روايت را از اهل كتاب نقل كرده باشد تا آن را انكار كند . اما قتاده بن نعمان متوجه نشده .
دليل شما بر اين مطلب چيست ؟ روايت بعدي دليل است .
أخبرنا أبو جعفر العزايمي ، أنا أبو العباس الصبغي ، نا الحسن بن علي بن زياد ، نا ابن أبي أويس ، حدثني ابن أبي الزناد عبد الرحمن ، عن هشام بن عروة ، عن – [ 201 ] – عبد الله بن عروة بن الزبير ، أن الزبير بن العوام سمع رجلا يحدث حديثا عن النبي صلى الله عليه وسلم ، فاستمع الزبير له حتى إذا قضى الرجل حديثه قال له الزبير : أنت سمعت هذا من رسول الله صلى الله عليه وسلم ؟ فقال الرجل : نعم . قال : هذا وأشباهه مما يمنعنا أن نحدث عن النبي صلى الله عليه وسلم ، قد لعمري سمعت هذا من رسول الله صلى الله عليه وسلم وأنا يومئذ حاضر ، ولكن رسول الله صلى الله عليه وسلم ابتدأ هذا الحديث فحدثناه عن رجل من أهل الكتاب حدثه إياه ، $ 167 $ فجئت أنت يومئذ بعد أن قضى صدر الحديث ، وذكر الرجل الذي من أهل الكتاب فظننت أنه من حديث رسول الله صلى الله عليه وسلم …
از هشام بن عروه از عبد الله بن عروه بن زبير از زبير بن عوام كه دقيقا پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين مطلب را از اهل كتاب نقل مي كند و به آن پاسخ مي دهد كه شما در ابتداي اين روايت نبوديد . به راوي هم مي گويند : شما در ابتداي روايت نبوديد . اين مطلب را از اهل كتاب نقل كرد . وقتي تو آمدي ،ابتداي روايت را نشنيدي .
بيهقي ، الاسماء والصفات ، ج 2 ، چاپ مكتبه السوادي ، با مقدمه مقبل بن هادي الوادعي ، ح 761 به بعد
اين سخن آقاي بيهقي در كتاب الاسماء و الصفاتش است . الباني و ديگران هم همين مطلب را گفته اند .
آقاي ابن قيم الجوزيه به شدت به اين سخن حمله مي كند و مي گويد : اين چه حرفي است . چه كسي گفته يك صحابي مطلبي را كه از اهل كتاب شنيده ، به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت مي دهد ؟ يا مطلبي را كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از اهل كتاب به عنوان شبهه يا رد شبهه نقل كرده ، به عنوان يك سخن قطعي از خود آن حضرت نقل مي كند . اين حرف درست نيست .
در كتاب الصواعق المرسله علي الجهميه والمعطله ، تأليف ابن قيم الجوزيه ، با تحقيق دكتر علي بن محمد الدخيل الله ، جلد 4 ، چاپ دار العاصمه عربستان ، صفحه 1522 :
لوجه الثامن والثلاثون بعد المائتين : إن جماع ما يرد به المبطلون ما ثبت عن رسول الله صلى الله عليه وسلم في الأمور العلمية الخبرية والأمور العملية الطلبية نوعان :
أحدهما : منع دلالة ما جاء به على تلك المسألة .
والثاني : معارضة الدلالة بما يمنع اتباعها فردهم نوعان منع ومعارضة فوضعوا لهذين النوعين قانونين فوضعوا لمنع الدلالة قانون التحريف والتأويل الفاسد ووضعوا للمعارضة قانون تعارض العقل والسمع وتقديم العقل …
وجه دويست و سي و هشت :
اين هايي كه دشمن اهل سنت و اهل بدعت هستند ، مي خواهند روايتي را از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كنند ، دو بهانه مي آورند : بهانه اول اين است كه مي گويند : دلالت اين روايت قطعي نيست .
بهانه دوم اين است كه ميگويند : اين روايت معارض دارد و چون معارض دارد ما نمي توانيم از آن پيروي كنيم . براي اين بهانه هم دو قانون براي آن وضع كردند : يا گفتند : اين روايت تحريف شده . يا اين كه تأويل فاسد مي كنند و قوانين عقلي مي آورند .
در وجه دويست و سي و نهم هم همين را مي آورد و مي گويد :
الوجه التاسع والثلاثون بعد المائتين : إن كل واحد من هذين الأمرين أعني المنع والمعارضة ينقسم إلى درجات متعددة فأما المنع فهو على ثلاث درجات أحدها منع كون الرسول جاء بذلك أو قاله الدرجة الثانية منع دلالته على ذلك المعنى وهذه الدرجة بعد التنزل إلى الاعتراف بكونه قاله الدرجة الثالثة منع كون قوله حجة في هذه المسائل .
والدرجات الثلاث قد استعملها المعطلة النفاة فأما الأولى فاستعملوها في الأحاديث المخالفة لأقوالهم وقواعدهم ونسبوا رواتها إلى الكذب والغلط والخطأ في السمع واعتقاد أن كثيرا منها من كلام الكفار والمشركين كان النبي يحكيه عنهم فربما أدركه الواحد في أثناء كلامه بعد تصديره بالحكاية فيسمع المحكي فيعتقده قائلا له لا حاكيا فيقول قال رسول الله صلى الله عليه وسلم كما قاله بعضهم في حديث قتادة بن النعمان في الاستلقاء قال يحتمل أن يكون النبي حدث به عن بعض أهل الكتاب على طريق الإنكار عليهم فلم يفهم عنه قتادة بن النعمان إنكاره فقال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم…
آن كه وجه معارض است ، سه درجه دارد ….
اين درجات را معطله استفاده مي كنند . درجه اول را براي آن رواياتي كه مخالف نظرشان و مخالف گفتار و مخالف قواعدشان است ، استفاده مي كنند و نسبت مي دهند به اين كه راوي اين روايت يا دروغ گفته يا غلط كرده و يا در شنيدن روايت اشتباه كرده . پيامبر (صلي الله عليه وآله) از اهل كتاب حكايت مي كرده ، اول حكايت را راوي نبوده . چون اول حكايت نبوده ، نفهميده كه اين روايت از اهل كتاب است . بعد آن را مستقيم از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده . نه به عنوان حكايت ؛ بلكه مطلب را به صورت مستقيم از آن حضرت نقل كرده .
آيا اين حرفي كه مي زنيد ، شاهد مثالي هم بر آن داريد يا خير ؟
همين حرف را اين ها در حديث استلقي كه قتاده بن نعمان از اصحاب بدر ، نقل كرده . گفتند : پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين روايت را براي انكار نقل مي كرده ؛ اما آقاي قتاده بن نعمان اين انكار را نفهميده و بعد مستقيم از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده .
در ادامه روايتي را كه در تأييد حرف آن ها است را بيان مي كند :
قالوا فلهذا الاحتمال تركنا الاحتجاج بأخبار الآحاد في صفات الله عز وجل فتأمل ما في هذا الوجه من الأمر العظيم أن يشتبه على أعلم الناس بالله وصفاته وكلامه وكلام رسوله كلام الرسول الحق الذي قاله مدحا وثناء على الله بكلام الكفار المشركين الذي هو تنقص وعيب فلا تميز بين هذا وهذا ويقول قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لما يكون من كلام ذلك المشرك الكافر فأي نسبة جهل واستجهال لأصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فوق هذا أنه لا يميز أحدهم بين كلام رسول الله صلى الله عليه وسلم وكلام الكفار والمشركين ويميز بينهما أفراخ الجهمية والمعطلة وكيف يستجيز من للصحابة في قلبه وقار وحرمة أن ينسب إليهم مثل ذلك ويا لله العجب هل بلغ بهم الجهل المفرط إلى أن لا يفرقوا بين الكلام الذي يقوله رسول الله صلى الله عليه وسلم حاكيا عن المشركين والكفار والذي يقوله حاكيا له عن جبريل عن رب العالمين ولا بين الوصف بما هو مدح وثناء وتمجيد لله ووصفه بما هو ضد ذلك فتأمل جناية هذه المعرفة على النصوص ومن تأمل أحاديث الصفات وطرقها وتعدد مخارجها ومن رواها من الصحابة علم بالضرورة بطلان هذا الاحتمال وأنه من أبين الكذب والمحال فوالله لو قاله صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم من عند نفسه لكان أولى بقبوله واعتقاده من قول الجهمي المعطل النافي فكيف إذا نسبه إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم والمقصود أن هذه الدرجات الثلاث قد وضعت الجهمية أرجلهم فيها فهذه درجة منه كون الرسول قاله وأكدوا أمر هذه الدرجة بأن أخبار الآحاد يتطرق إليها الكذب
گفتند : به خاطر همين احتجاج به آن را ترك كردند . ابن قيم الجوزيه مي گويد : توجه كنيد كه اين ها به چه كسي تهمت زدند . به اعلم مردم به خدا و صفات خدا و كلام خدا . اشكال كردند كه اين ها بين كلام پيامبر (صلي الله عليه وآله) و كلام مشركين تفاوت قائل نمي شدند . اين صحابي بين كلام پيامبر (صلي الله عليه وآله) و يك كافر تمييز قائل نشدند و نفهميده كه كلام خود پيامبر (صلي الله عليه وآله) است يا كلام يك كافر است كه آن حضرت نقل مي كند . شما مي توانيد نسبت جهل يا استجهالي به اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) بالاتر از اين پيدا كنيد ؟ اين كه يكي از اصحاب بين كلام آن حضرت و كلام مشركين تفاوتي قائل نشده ، آيا مي توان پذيرفت ؟ آيا نسبت جهلي بالاتر از اين را مي توان به اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) داد ؟ اين جهميه و معطله (بيهقي و الباني و ابن كثير …) تشخيص دادند كه اين كلام ، كلام پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيست و كلام مشركين و اهل كتاب است ؛ اما اصحاب نفهميدند .
يعني مي خواهد بگويد : آقاي بيهقي ! تو بهتر مي فهمي يا صحابه ؟ چه كسي مي تواند بگويد : بيهقي بهتر فهميده ؟ بيهقي مي گويد : من بهتر از قتاده فهميدم ، قتاده نفهميده بود .
آيا مي توان چنين چيزي را پذيرفت ؟ خيلي عجيب است كه يكي از اصحاب روايتي را نقل كند كه نفهمد اين حرف پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه از مشركين نقل مي كند يا حرف پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه از جبرئيل نقل مي كند .
اين جنايتي است كه اين ها بر نصوص انجام مي دهند . اگر كسي واقعا احاديث و طرق آن ، تعدد مخارج و تعدد روايات را بشناسد و كساني كه اين ها را از صحابه نقل مي كند ، بشناسد ، يقين مي كند كه اين احتمال آقاي بيهقي باطل است . از واضح ترين دروغ ها و از واضح ترين محال ها است . حتي اگر يك صحابه اين حرف را از پيش خود گفته باشد ، براي من بهتر است تا حرف اين آقاي جهمي معطل نافي را بپذيرم .
يك صحابي دروغي را از خود بگويد ، من حرف او را بهتر از حرف بيهقي و ديگران مي پذيرم كه بگويند : اين روايت جعلي و دروغي نيست .
در حالي كه اين صحابي روايت را از خود نگفته ، بلكه به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده . من بين اين كه صحابي اين حرف را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده و بين اين جهميه و معطله ، حرف صحابي را مي پذيرم نه حرف كساني را كه گفته اند اين صحابي نفهميده و قولي را كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از مشركين نقل كرده ، تصور كرده سخن خود آن حضرت است .
ابن قيم الجوزيه ،الصواعق المرسله علي الجهميه والمعطله ، با تحقيق دكتر علي بن محمد الدخيل الله ، ج 4 ، چاپ دار العاصمه عربستان ، ص 1522 به بعد
بالاخره اين دعواها هميشه بين اين ها هست . من متوجه نشدم كه اين روايت درست است يا نيست . اگر واقعا اين حرف از سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده و حديث استلقي صحيح باشد ، حديثي كه خدا خسته شده و خواسته خستگي اش رفع شود ، اين طور نشسته ، درست باشد ، شرك است و كفري بالاتر از اين نيست و تشبيه و تجسيمي بالاتر از اين نيست . اگر روايت درست است و صحابي روايت را از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه وا مصيبتاه !!
اگر يك صحابي از اهل بدر حرف پيامبر (صلي الله عليه وآله) را نفهميده . آن حضرت داشته حرف مشركين را نقل مي كرده ،اين صحابي تصور كرده اين حرف مشركين نيست ؛ بلكه حرفي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از جبرئيل شنيده و جبرئيل از خدا شنيده ، اين بالاتر از آن مصيبت است و كل اعتقاد شما در مورد صحابه نقض مي شود . به خصوص عدالت صحابه در نقل حديث از پيامبر (صلي الله عليه وآله) زير سؤال مي رود . حرف همان حرف آقاي ابن كثير و آقاي بيهقي است كه تصريح مي كنند اين روايت نمي تواند از پيامبر (صلي الله عليه وآله) وارد شده و درست باشد . اين روايت از اسرائيليات است كه علماي بني اسرائيل مثل كعب الاحبار و وهب بن منبه از كتاب هاي اهل كتاب نقل مي كردند و صحابه مي شنيدند و آن ها اين سخنان را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت مي دادند و مي گفتند : قال رسول الله !!!!
خلاصه مطالب امشب اين بود كه ما ديدگاه آقاي ابويعلي حنبلي ، آقاي دشتي و سماري و عبد المغيث را خوانديم كه روايتي را نقل كرده و گفته بودند كه سند آن روايت صحيح است كه نعوذ بالله وقتي خداوند از خلقت خلائق فارغ شد ، روي كرسي خود نشست و تكيه داد و پا روي پاي خود انداخت .
آقاي ابو يعلي و دشتي و سماري كه از كارشناسان شبكه هاي وهابي است در مورد اين روايت گفته بودند كه شرايط صحيح بخاري و صحيح مسلم را دارد. طبري هم روايت را از كعب الاحبار نقل كرده بود كه خيلي واضح و مشخص است كه روايت از كعب الاحبار بوده ؛ اما متأسفانه صحابه اين روايت را به جاي اين كه به صراحت بگويند ما از كعب الاحبار شنيديم ، به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت دادند .
همين طور تعدادي از علماي اهل سنت از جمله آقاي شمس الدين ذهبي ، ابن قيم الجوزيه و عده ي ديگري ، همين روايت را تصحيح كرده بودند ؛ اما آخر روايت را حذف كردند تا گرفتار بحث تجسيم نشوند . اما روايت واضح است ، چه اول روايت را بياورند و چه آخر روايت را بياورند ،سند يك سند است ، روايت هم يك روايت است كه آقاي خلال نقل كرده و آن روايت استلقي است و آقاي ذهبي و ابن قيم و همه گفته بودند اين روايت شرايط صحيح بخاري و صحيح مسلم را دارد .
از طرف ديگر هم تعدادي از علماي سني و سلفي ، از جمله آقاي بيهقي گفته بودند : اين روايت درست نيست و ما نمي توانيم بپذيريم . حتي اگر سند آن صحيح باشد و يقين داريم كه اين روايت را پيامبر (صلي الله عليه وآله) به عنوان شبهه از مشركين و اهل كتاب نقل كرده و اين صحابه ابتداي بحث نبوده و وقتي وارد مجلس شده ، تصور كرده اين سخنان از خود آن حضرت و از جبرئيل است . در صورتي كه اين روايت از اهل كتاب است . ابن كثير هم به صراحت گفته بود كه اين روايت از اسرائيليات است و صحابه اين روايت را از بني اسرائيل و علماي اهل كتاب شنيدند و به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت دادند. اما متأسفانه ابن قيم اين استدلال را كاملا رد كرد و گفت : قتاده از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) و از اصحاب بدراست . چطور ممكن است كه بين سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه از مشركين نقل كرده و حرف پيامبر (صلي الله عليه وآله) از جبرئيل نقل كرده را تشخيص نداده . شما بهتر از قتاده مي فهميد ؟؟؟!!
ايشان به شدت اين سخن را رد مي كند و مي گويد : اين توهين به صحابه است و قابل پذيرش نيست . ان شاء الله هفته آينده از تعداد ديگري از علماي اهل سنت و سلفي نقل خواهيم كرد كه سند اين روايت ضعيف است و واقعا از اسرائيليات مي باشد ؛ اما چه كنيم كه تعدادي از بزرگان اهل حديث روايت را پذيرفته اند . قطعا اين روايت تجسيم و تشبيه را ثابت ميكند كه قطعا تجسيم و تشبيه كفر است .
مجري :
از شما استاد يزداني عزيز و هم چنين بينندگان ارجمند تشكر مي كنيم .
اللهم عجل لوليك الفرج
يا علي مدد
خدا يار ونگهدارتان .