تعدادي از اهل حديث مدعي هستند كه آخرين جايي كه خداوند بر آن پا گذاشته، منطقه وج در طائف بوده است. ابو يعلي حنبلي و ابن قتيبه از اين روايت دفاع و ديگر بزرگان اهل سنت آن را مصداق بارز تجسيم و تشبيه دانستهاند…
برنامه : يهوابيت (28 )
تاريخ :17 / 07 / 96
مجري :
اللهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم
خدمت شما بينندگان عزيز شبكه جهاني ولايت عرض سلام و ادب و احترام دارم . با برنامه يهوابيت در خدمت شما عزيزان هستيم و ان شاء الله بعد از وقفه طولاني كه به خاطر برنامه هاي ايام خاص مثل عيد سعيد غدير و بعد از آن هم ويژه برنامه هاي محرم بود ، طبق روال سابق با كارشناسي استاد يزداني عزيز در خدمت شما خواهيم بود .
همان طور كه عرض كردم يك مدت طولاني در برنامه يهوابيت وقفه ايجاد شد . در برنامه يهوابيت موضوعات مختلفي مطرح شد كه به صورت اختصاصي به موضوع توحيد از ديد وهابيت و سلفي ها و اهل حديث پرداختيم كه ديدگاه شيعيان و اهل سنت هم از باب مقايسه بيان كرديم .
امشب مي خواهيم ابتداي برنامه مروري بر موضوعات مطرح شده داشت ، كليپ هايي را هم نشان خواهيم داد كه مروري بر اهم موضوعاتي كه ما در اين جا صحبت كرديم و رواياتي كه بعضي از آن ها بسيار مشهور است و بر سر زبان ها افتاده و خيلي از بينندگان عزيزي كه برنامه را مي بينند ، آن اسامي را ديده و شنيده اند . چه بسا از محتواي آن روايات هم مطلع هستند . البته بينندگاني كه از ابتدا همراه ما بودند و برنامه هاي ما را دنبال كردند ، به صورت اختصاصي با موضوعات و رواياتي كه در هر باب بيان مي شود ، آشنا هستند .
استاد يزداني عزيز ! اگر امكان دارد مروري بر مباحث اصلي داشته باشيد به خصوص مبحث عرش كه مطالب زيادي در مورد آن مطرح شد . كليپ هايي هم پخش خواهيم كرد كه هم عقايد اهل سنت و هم عقايد اهل حديث را مشخص مي كند .
استاد يزداني :
همان طور كه بارها مطرح كرديم ،موضوع ما در برنامه يهوابيت ،تفاوت هاي وهابيت و سلفي ها در بحث خدا با مسلمانان است و تأكيد كرديم كه وهابيت به خصوص در بحث توحيد و خدا با همه مسلمانان تفاوت اساسي دارند . ما در اين برنامه مباحث مقدماتي را گفتيم كه آن ها بحث تأويل را قبول ندارند ، در حالي كه همه مسلمانان غير سلفي و غير وهابي امروزه تأويل را قبول دارند كه يا تأويل مي كنند يا به معناي مجاز آن را مي گيرند كه هر لغتي از لغات عرب اگر معناي حقيقي دارند ، معناي مجازي هم دارند .
گفتيم در اين موضوع سه ديدگاه است :
1 . ديدگاه معطله كه مي گويند ما اصلا عقلمان نمي رسد . اين آيات ، آيات متشابه است . اين كه خداوند دست و پا دارد يا الرحمن علي العرش استوي ، عقلمان نمي رسد و اصلا اين ها را معنا نمي كنيم و به خدا و پيامبرش واگذار مي كنيم . اين ها معطله بودند كه الان از اين طيف در ميان مسلمانان وجود ندارند .
2 . ديدگاه اشاعره و ماتريديه كه قائل به تأويل بودند .
3 . ديدگاه سلفي ها يا همان باقي مانده هاي اهل حديث يا وارثان اهل اثر كه معتقد هستند ما نبايد آيات صفات خبري را به تأويل ببريم ؛ بلكه بايد به معناي ظاهري آن بگيريم . اگر مي گويد : الرحمن علي العرش استوي ، يعني خدا واقعا روي كرسي نشسته ؛ اما اين كه نشستن خدا چطور است ، ما نمي دانيم و نمي فهميم كه چه كيفيتي دارد .
4 . ديدگاه شيعه كه تا زماني كه مجبور نشود حتي تأويل هم نمي كند ؛ بلكه معتقد هستيم كه اكثر لغات عرب يك معناي حقيقي دارد و يك معناي مجازي دارد. همه آيات صفات خبري را مي توان حداقل به معناي مجازي آن بگيريم . مثلا اگر مي گويد : يد الله فوق ايديهم ، به اين معنا نيست كه خداوند يك دست دارد كه روي دست هاي بقيه گذاشته و بالاتر از همه ي دست ها است ، بلكه اين معناي مجازي دارد . مثلا اگر فرض كنيم كه در قرآن كلمه اسد آمده باشد ، اين اسد يك معناي حقيقي دارد كه حيوان درنده و وحشي است و يك معناي مجازي دارد كه به معناي مرد شجاع است . ما معمولا به معناي مجازي مي گيريم و اگر مجبور شويم تأويل مي كنيم . مثل عبارت ” وجاء ربك والملك صفا صفا . در اين جا معناي مجازي هم ندارد كه ما مجبور مي شويم به تأويل ببريم كه ميشود ” وجاء امر ربك ، امر خدا آمد كه بحث هاي آن را در گذشته انجام داديم.
بعد از بحث تأويل مباحث ديگري هم مطرح شد تا اين كه به بحث عرش رسيديم . يكي از مباحث مهم در قرآن كريم و مباحث تفسيري و توحيدي اين است كه مقصود از عرش چيست ؟ وقتي خداوند مي فرمايد : الرحمن علي العرش استوي ، مقصود چيست ؟
باز هم مسلمانان در اين جا همان چند دسته را دارند كه معطله ، اشاعره و ماتريديه و معتزله ، يك نظر را دارند كه عرش به معناي آن چيزي كه وهابيت و مجسمه مي گويند ، نيست . وهابيت و مجسمه و اهل حديث و مشبهه و سلفي هاي امروزي مدعي هستند كه عرش جسمي است كه در آسمان هفتم قرار دارد و از همه آسمان ها و زمين بزرگتر است و به صورت يك قبه و گنبد بر همه مخلوقات محيط است كه خدا روي اين عرش نشسته .
ما مباحث متعدد را بيان كرديم . يكي از مباحثي كه مطرح شد ، بحث نشستن پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار خدا در عرش بود كه اين ها مدعي هستند وقتي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله ) به معراج رفت و به صدر المنتهي رسيد ، خداوند جايي را در كنار خود خالي كرد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) را آن جا نشاند و دستش را نعوذ بالله روي شانه پيامبر (صلي الله عليه وآله) گذاشت . دست خدا به حدي سرد بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) سردي آن را از جلوي سينه خود احساس كرد .
ما در اين باره مفصل بحث كرديم و مستندات آن را نشان داديم . ما حدود 24 نفر از علماي سلفي را نشان داديم كه به اين قضيه اعتقاد داشتند از جمله ابن تيميه حراني كه كتاب هاي تخصصي زيادي از جمله كتاب العرش در اين زمينه نوشته . دركتاب درء تعارض العقل و النقل خود ، چاپ عربستان سعودي به دستور ملك فهد ، با تحقيق دكتر محمد رشاد سالم ، جلد 5 صفحه 237 روايات متعددي را بيان كرده كه يكي از اين روايات اين است :
كحديث قعود الرسول صلى الله عليه وسلم على العرش ، رواه بعض الناس من طرق كثيرة مرفوعة ، وهي كلها موضوعة ، وإنما الثابت أنه عن مجاهد وغيره من السلف ، وكان السلف والأئمة يروونه ولا ينكرونه ، ويتلقونه بالقبول .
مثل نشستن پيامبر (صلي الله عليه وآله) روي عرش است كه بعضي از مردم اين روايت را از طرق زيادي نقل كردند كه همه ي آن ها جعلي هستند و از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل نشده . اما از مجاهد و ديگر سلف و ائمه نقل شده و آن را انكار نكردند و اين روايت را قبول كردند .
ابن تيميه حراني ، درء تعارض العقل و النقل ، چاپ عربستان سعودي ، با تحقيق دكتر محمد رشاد سالم ، ج 5 ، ص 237
ما واقعا از ساحت خداوند و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عذر خواهي مي كنيم كه چنين روايتي را مجاهد نقل كرده و مدعي شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار خداوند نشسته است . اين روايت در كتاب مجموع فتاوي ابن تيميه هم آمده است .
مجموع فتاوي ، تأليف ابن تيميه حراني ، جلد 4 ، چاپ عربستان سعودي به دستور ملك فهد ، صفحه 374 :
واذا تبين هذا فقد حدث العلماء المرضيون واولياؤه المقبولون : ان محمدا رسول الله صلي الله عليه وسلم يجلسه ربه علي العرش معه .
علماي مرضيون و اولياء مقبول خداوند اين مطلب را گفته اند كه خداوند پيامبرش را در كنار خود در عرش خواهند نشاند .
اين بحث قيامت است كه يكي از مقامات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را خداوند در كنار خود مي نشاند . آن خدايي كه چاق است ، چطور امكان دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنارش بنشيند . اين تجسيم واضح است . اگر اين خدا جسم نباشد ، چنين چيزي قابل تصور نيست . بايد خدا جسم باشد و حدو حدود مشخص داشته باشد و همانطور كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي نشيند ، بايد بنشيند . چطور ما مي توانيم تصور كنيم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) جايي بنشيند و جسم نباشد . اين قابل قبول نيست . خدايي هم كه در كنار پيامبر (صلي الله عليه وآله) نشسته ممكن است كه جسم باشد واين تجسيم محض است و از ديدگاه علماي اهل سنت نشان داديم كه گفته بودند : اين كفر واضح و بواح است .
مجري :
اولين كليپ از انديشمندان و محققان اهل سنت است كه در مورد همين عقايد تجسيمي صحبت مي كنند و اشاره اي هم به مسأله اقعاد دارند كه خداوند پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در كنار خود قرار مي دهد كه دلالت آن بر تجسيم خيلي واضح است .
كليپ (1) :
عدنان ابراهيم ، محقق اهل سنت :
عقايدي كه منكر آن هستيم و جمهور اهل سنت از مالكي و شافعي و احناف آن را به فضل خداوند قبول ندارند ، گرايش اين برادران سلفي و اهل حديث متأسفانه به تشبيه و تجسيم در باب موضوعات مرتبط به خداوند است . آن ها اعتقاد خطرناكي دارند كه خداوند كسي را كه در كنارش مي نشاند يعني اين كه خداوند تبارك و تعالي در سمت راستش بر عرش و كرسي خودش جايي را خالي گذاشته است و در روز قيامت پيامبر را روي آن مي نشاند .اين يك عقيده تجسيمي واضح است والعياذ بالله اين يك مسأله ي خطرناك است و موجب نگراني و ترس است .
حسن بن فرحان مالكي ،عالم اهل سنت :
اهل كتاب ؛ فرهنگ باور به تجسيم و تشبيه خداوند به مخلوقاتش را نشر دادند . به اين دليل كه در كتب آن ها خداوند با داود كشتي مي گيرد و اين در نزد آنان عادي است يعني خداوند با داود كشتي مي گيرد و داود پيروز مي شود . يعني خداوند در نزد آنان داراي جسد و جسم است . در حالي كه در قرآن كريم آمده كه خداوند مانند او چيزي نيست و كسي به ذره اي از علمش آگاهي نمي يابد . مگر آن كه خداوند بخواهد و همچنين در كلامي از امام علي كه بايد آن را ذكر كنيم . چون كه امام علي شاگرد پيامبر است و كلمات زيبا دارد . يعني زماني كه مي گويد : سرآغاز دين شناختن او است يعني شناختن خداوند و كمال شناختن خداوند تصديق او است و كمال تصديق ، باور به توحيد او است . مانند چنين كلام ارزشمندي با اين فرق دارد كه خداوند به شكل يك جوان بي ريش موفرفري است و دو كفش دارد و نزول مي كند و ظاهر مي شود و براي پيامبر به اندازه چهار انگشت جا خالي گذاشته تا كنارش بنشيند . چنين كلامي جايز نيست . اين تفكر اهل كتاب است . اين روايات هر چند كه علماء و زاهدان به آن ها اعتقاد داشته اند (صحيح نيست ) . آيا مي دانيد يكي از علماي زاهد در كتابش در مسأله ي صفات خداوند حديثي آورده است . او فكر مي كند خداوند از عرق اسب خلق شده است ؟ اين سخن جايز نيست . اين از اقوال افراد زنديق است .
مجري :
آقاي فرحان مالكي از علماي سرشناس عربستان سعودي كه خود قبلا از علماي اهل حديث و سلفي و وهابي بودند و آن عقيده خود را از مقطعي به بعد ، كنار گذاشته و به عقايد معتدل برگشتند . ايشان در مورد توحيدي صحبت مي كنند كه زماني خودش همين باورها را داشتند . يعني در بحث اسماء و صفات كليپ هايي وجود دارد كه به همين مسأله اشاره كردند كه خودشان همان عقايد ابن تيميه و اهل حديث را داشتند . اما اگر كسي حقيقتا به اين مسأله فكر كند ، به بطلان آن عقيده پي مي برد . از آقاي عدنان ابراهيم هم ديديم كه ايشان هم به مسأله اقعاد در بين اشاعره حنابله و اهل حديث اشاره كردند كه به تصريح ايشان يك عقيده باطل است .
استاد يزداني :
يكي از مباحث بسيار جالبي كه مطرح كرديم و مستندات آن را از زبان سلفي ها و مخالفت آن را از علماي اهل سنت نشان داديم ، بحث اين است كه خدا از عرش بزرگتر است يا عرش از خدا بزرگتر است ؟
اين ها دو دسته روايت دارند كه خدا وقتي روي عرش مي نشيند ، چهار انگشت از عرش بزرگتر است . بعضي ها هم گفتند: عرش از خدا چهار انگشت بزرگتر است .
اگر بگوييم عرش از خدا بزرگتر است كه امكان ندارد ؛ چون الله اكبر است و خدا از همه بزرگتر است . اين را خيلي ها قبول نكردند و امكان ندارد . پس خدا از عرش چهار انگشت بزرگتر است . اگر خدا چهار انگشت از عرش بزرگتر باشد ، كه براي خدا حد و حدود قائل شده و او را جسم دانسته ايم كه تجسيم از اين واضح تر نمي شود . متأسفانه سلفي ها يا همان خلف اهل حديث و وارثان احمد بن حنبل و خلال و ابويعلي فراء حنبلي گفته اند كه سند اين روايت معتبر است و ما اين روايت را قبول داريم ، هرچند كه بعضي ها اين روايت را رد كردند .
بنده يك مستند از ابن تيميه نقل مي كنم در كتاب مجموع فتاواي ايشان آمده .
مجموع فتاوي ، تأليف ابن تيميه ، جلد 16 ، چاپ عربستان ، صفحه 434 :
وَمِنْ ذَلِكَ حَدِيثُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ خَلِيفَةَ الْمَشْهُورُ الَّذِي يَرْوِي عَنْ عُمَرَ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَقَدْ رَوَاهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِدِ المقدسي فِي ” مُخْتَارِهِ ” .وَطَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْحَدِيثِ تَرُدُّهُ لِاضْطِرَابِهِ كَمَا فَعَلَ ذَلِكَ أَبُو بَكْرٍ الْإِسْمَاعِيلِيُّ وَابْنُ الْجَوْزِيِّ وَغَيْرُهُمْ .لَكِنَّ أَكْثَرَ أَهْلِ السُّنَّةِ قَبِلُوهُ .
وَفِيهِ قَالَ : { إنَّ عَرْشَهُ أَوْ كُرْسِيَّهُ وَسِعَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ وَإِنَّهُ يَجْلِسُ عَلَيْهِ فَمَا يَفْضُلُ مِنْهُ قَدْرُ أَرْبَعَةِ أَصَابِعَ أَوْ فَمَا يَفْضُلُ مِنْهُ إلَّا قَدْرُ أَرْبَعَةِ أَصَابِعَ وَإِنَّهُ لَيَئِطُّ بِهِ أَطِيطَ الرَّحْلِ الْجَدِيدِ بِرَاكِبِهِ
از جمله روايات ، روايت مشهور عبد الله بن خليفه از خليفه دوم از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است كه اين روايت را آقاي مقدسي در كتاب المختاره خود نقل كرده . طائفه اي از اهل حديث ، اين روايت را رد كردند ؛ چون گفتند : اين روايت دچار اضطراب است .
در روايت مشخص نشده كه خدا از عرش بزرگتر است يا عرش از خدا بزرگتر است . چون اين اضطراب را دارد ، پس اين روايت مردود است .
همانطور ابوبكر اسماعيلي ، ابن جوزي و بعضي هاي ديگر رد كردند . اما اكثر اهل سنت اين روايت را قبول كردند .
منظور در اين جا از اهل سنت ، اهل حديث است . چون ما گفتيم اهل سنت در بحث كلامي دسته ها و فرقه هاي مختلفي دارند . اصل و اساس اهل سنت زماني معتزلي بودند . بعد از آن اشعري و ماتريدي و بعد اهل حديث آمدند و الان سلفي ها هستند . منظور ابن تيميه از اهل سنت ، اهل حديث و پيروان احمد بن حنبل است . البته تعبير دقيق آن اين نيست . احمد بن حنبل مؤسس نبوده ، بقيه هم تأثير گذار بودند ؛ اما به پيروان احمد بن حنبل مشهور شدند .
در اين روايت آمده : عرش يا كرسي خدا به اندازه تمام آسمان ها و زمين است و اين كه خدا روي عرش يا كرسي مي نشيند كه خدا از عرش بزرگتر نيست ، اگر به اندازه چهار انگشت . يا اين كه خدا از عرش چهار انگشت بزرگتر است .
ابن تيميه ،مجموع فتاوي ، ج 16 ، چاپ عربستان ، ص 434
وقتي روايات اين ها را مي بينيم ، بايد عرش از خدا بزرگتر باشد ؛ چون قرار است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنارش بنشيند . نمي شود كه خدا خود را جمع كند . خدايي كه آن قدر بزرگ است ، بايد چهار انگشت خدا هم خيلي بزرگ باشد كه شايد در همان چهار انگشت ، بقيه مخلوقات هم جا شوند .
مطالب بسيار مضحك و خنده داري كه سلفي ها قبول كردند و مي گويند : اكثر اهل سنت اين روايت را پذيرفتند . در صورتي كه شيعيان اين را قطعا تشبيه و تجسيم مي دانند . علماي اهل سنت هم تصريح كردند كه اين فكر از افكار يهود است و چنين چيزي نمي تواند قابل قبول باشد .
باز يكي از مباحثي كه به صورت مفصل روي آن بحث كرديم ، حديث استلقاء است . به اين معنا كه نعوذ بالله وقتي خداوند تمام مخلوقات را خلق كرد ، خسته شد و به كرسي خود تكيه داد و پا را روي پا انداخت . اين روايتي است كه اين ها به صورت مفصل نقل كردند و تلاش دارند كه اين روايت را تصحيح كنند و بگويند سند اين روايت صحيح است .
از كساني كه اصرار داشته كه اين روايت صحيح است ، ابويعلي فراء حنبلي و ابو محمد دشتي و … است . بنده از يكي از اين ها نشان مي دهم . آقاي عثمان بن سعيد دارمي از علماي بزرگ اهل حديث است كه مورد قبول اهل حديث مي باشد .ايشان در كتاب نقض عثمان بن سعيد ، با تحقيق منصور بن عبد العزيز سماري (از كارشناسان شبكه هاي وهابي ) ، چاپ اضواء السلف ، صفحه 512 دقيقا همين روايت قتاده را نقل مي كند :
وادعيت أيضا أن قتادة روى عن النبي صلى الله عليه وسلم قال ( لما قضى الله خلقه استلقى ووضع إحدى رجليه على الأخرى ) ثم قال لا ينبغي لأحد أن يفعله .
قتاده از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه نعوذ بالله فرموده باشند : وقتي خدا خلقش را تمام كرد ، تكيه داد و پاي خود را روي پاي ديگرش انداخت و گفت : هيچ كدام از خلايق حق ندارد كه اين طور بنشيند .
در صفحه بعد كساني را كه اين روايت را تصحيح كردند را نام مي برد :
قال ابويعلي في ابطال التأويلات (1 / 189) : قال ابومحمد الخلال : هذا حديث اسناده كلهم ثقات ، وهم مع ثقتهم شرط الصحيحين مسلم والبخاري . قلت : علي شرط البخاري فقط ، فان مسلم لم يرو لمحمد بن فليح ولا لابراهيم بن المنذر شيئا .
ابويعلي حنبلي در كتاب ابطال التأويلات گفته : ابومحمد خلال گفته اين حديثي است كه تمام راويانش ثقه هستند . علاوه بر اين كه راويانش از راويان صحيح بخاري و مسلم هستند .
مؤلف كتاب مي گويد : اين حرف درست نيست و روات اين روايت فقط شرايط بخاري را دارد و مسلم از محمد بن فليح و ابراهيم بن منذر روايت نقل نكرده .
عثمان بن سعيد دارمي ،نقض عثمان بن سعيد ، با تحقيق منصور بن عبد العزيز سماري ، چاپ اضواء السلف ، ص 512
پس در اين صورت روايت شرايط بخاري را دارد و مثل اين است كه روايت فقط در صحيح بخاري آمده باشد . افراد ديگري كه اين روايت را نقل كردند را هم در ادامه مي آورد .
اين روايت هم از آن دست رواياتي است كه صريح و واضح و روشن تجسيم را بيان ميكند و هر كس كه اين روايت را ببيند ، متوجه تجسيم و تشبيه آن مي شود . در اين روايت حتي كيفيت نشستن را نقل كرده ؛ اما اين كه پاي خدا به شكل باشد ، بهانه هايي است كه فايده اي در آن نيست و مشخص است كه اين ها طرفدار تجسيم هستند .
جالب است كه خود علماي اهل سنت حتي بعضي از سلفي ها مثل ابن كثير و الباني مي گويند : اين روايت نمي تواند درست باشد . اين روايت را زنديق ها درست كردند و يهود نقل مي كند .روايت را نشان داديم كه مصدر اصلي آن كعب الاحبار بود .
آقاي ابن كثير در كتاب جامع المسانيد و السنن خود همين روايت را بيان ميكند .
جامع المسانيد و السنن ، تأليف ابن كثير دمشقي ، جلد 7 ، با تحقيق عبد الله بن عبد الله بن دهيش ،چاپ بيروت ، صفحه 91 :
ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال : ان الله عزوجل لما قضي خلقه استلقي فوضع احدي رجليه علي الاخري. وقال : لا ينبغي لاحد من خلقي ان يفعل هذا ….
هذا اسناد غريب جدا . وفيه نكارة شديدة ولعله متلقي من الاسرائيليات اشتبه علي بعض الرواة فرفعه الي رسول الله صلي الله عليه وسلم ….
وقتي خدا خلقش را تمام كرد ، تكيه داد و پاي خود را روي پاي ديگرش انداخت و گفت : هيچ كدام از خلايق حق ندارد كه اين طور بنشيند .
اين روايت خيلي عجيب و غريب است و متن آن منكر است . شايد اين روايت را از اسرائيليات گرفته باشند . آن هايي كه اسرائيليات را نقل كرده و به خورد مسلمانان مي دادند ، بعضي از مثل كعب الاحبار مي گفت من اين روايت را از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گرفتم و آن روايت را به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت مي دادند .
ابن كثير دمشقي ، جامع المسانيد والسنن ، ج 7 ، با تحقيق عبد الله بن عبد الله بن دهيش ،چاپ بيروت ، ص 91
قتاده از تابعين و از بزرگان اهل سنت است كه متأسفانه روايتي را كه از كعب الاحبار و وهب بن منبه شنيدند را به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت مي دهند . واقعا هيچ مسلماني نمي تواند اين روايت را قبول كند ؛ اما ابويعلي و محمد دشتي و عثمان بن سعيد دارمي و طبري …. آمدند و اين روايت را نقل كرده و تمام تلاش خود را كرده اند تا اين روايت را تصحيح كنند .
مجري :
اين هم خلاصه اي از مطالبي كه قبلا بيان شده بود . كليپ دوم از يكي از علماي سرشناس اهل سنت ، آقاي حسن سقاف است كه در مورد همين روايت صحبت مي كنند . بعد از آن ، تعليقي هم بر افرادي كه قصد دفاع از اين روايت را دارند ، مي زند . مثل ابويعلي فراء و خلال و ديگران از اهل حديث كه اين روايت را قبول دارند .
كليپ (2) :
حسن السقاف ـ عالم اهل سنت :
حديث مي گويد : كه ما رفتيم تا اين كه بر ابوسعيد خدري وارد شديم و ديديم كه او بر پشت خوابيده و پاي راستش را بر پاي چپش گذاشته است يعني ابوسعيد بر پشتش خوابيده بود و يك پايش را روي پاي ديگرش گذاشته بود بر او سلام كرديم و نشستيم . سپس قتاده بن النعمان دستش را به سمت پاي ابوسعيد خدري برد و شديد آن را گرفت . ابوسعيد گفت : سبحان الله پايم درد گرفت .
قتاده گفت : قصد من هم همين است . پيامبر فرمود : زماني كه خداوند كار آفرينش را به اتمام رساند بر پشت خوابيد ويكي از پاهايش را بر پاي ديگر گذاشت و گفت : براي احدي از مخلوقاتم شايسته نيست كه چنين كنند . ابوسعيد خدري گفت : به خدا سوگند هرگز اين كار انجام نخواهم داد .اين حديث را طبراني در معجم الكبير نقل كرده است و ديگر چه كسي ؟ خلال در كتاب السنه .
خلال كه اهل تجسيم است در كتاب السنه يعني عقيده اين ها عقايدشان است . به همين دليل امثال اين احاديث كه به بطلانشان واضح است و منكر و ناپسند و زشت است . مي بيني كه در كتاب هايي مانند السنه خلال و السنه عبد الله بن احمد و السنه ابن ابي عاصم نقل شده است . اين كتاب ها در نزد آن ها مصدر و منبع سنت است يعني عقيده را از آن مي گيرند . مي گويند مثلا فلاني از متشددين در سنت بود . در شرح حال آن ها اين طور مي گويند يعني چه ؟ يعني از افراد سر سخت و محكم در عقيده بود . منظور از عقيده چيست ؟ همين عقيده ي تجسيم و تشبيه .
مجري :
اين هم از آقاي حسن السقاف ، عالم اهل سنت اشعري العقيده بود كه روايت استلقاء را خواندند و توضيح دادند و دلالت آن بر تجسيم را هم گفتند . به صورت كلي اشاره داشتند به عقيده تجسيمي افرادي كه غالبا هم حنبلي مذهب هستند و كتاب هايي تحت عنوان السنه دارند كه در بين متقدمين معمولا رسم بود كه كتاب هاي عقيده را با كتاب السنه جمع آوري مي كردند . ايشان اشاره داشتند كه لفظ سنت را كه در اين كتاب ها مي آورند يعني عقيده ، همان عقايد تجسيمي را در غالب روايات جمع مي كنند كه يكي از آن ها همين روايت استلقاء يا حديث استلقاء است . به هر حال اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) چنين چيزي را نگفته است و افراد صحيح العقيده هم چنين عقيده اي را نداشته اند ، اين براي ما قطعي است ؛ اما افرادي تحت عنوان اهل حديث و سلفي گري پيدا شده اند كه چنين عقايدي را به عنوان عقايد توحيدي ناب مطرح كرده اند .
استاد يزداني :
باز يكي از مواردي كه خيلي مهم بود ، بحث حديث اطيط بود كه خيلي معروف و مشهور است و از آن دست رواياتي است كه بسيار مضحك و خنده دار مي باشد و اين ها نمي توانند از آن فرار كنند . متأسفانه از اولين افرادي كه خود را اهل حديث مي دانستند مثل احمد بن حنبل گرفته تا امروز مثل آقاي الباني ، اين روايت را تصحيح كرده و سند آن را صحيح دانسته اند .
حديث اطيط ، حديثي است كه به خاطر سنگيني وزن خدا ، وقتي كه روي عرش مي نشيند ، صداي عرش بلند مي شود. صداي آن هم مثل صندلي نويي كه به تازگي روي آن بنشينند و صدايي مثل قرچ قرچ از آن بلند مي شود . يا اين صدا مثل صداي شتري است كه براي اولين بار روي آن سوار مي شوند . مي گويد : وقتي خدا روي عرش مي نشيند ، عرش ناله اي مي كند مثل ناله ي شتري كه براي اولين بار سوارش مي شوند ، ناله مي كند .
اين روايت واقعا مضحك است . خدايي كه وزن دارد ، وزن از مشخصات قطعي جسم است . چيزي كه جسم است ، وزن دارد . امكان ندارد كه بپذيريم خدا وزن داشته باشد ، ناله كرسي را بلند كند و جسم نباشد .
بنده سخن آقاي الباني را نشان مي دهم . در كتاب مختصر العلو لعلي الغفار كه اصل كتاب براي آقاي ذهبي است ؛ اما آقاي ناصر الدين الباني وهابي اين كتاب را مختصر و تحقيق كرده .
العلو لعلي الغفار ، با تحقيق ناصر الدين الباني ، چاپ المكتب الاسلامي ، صفحه 123 ، حديث 85 :
حديث ابي موسي رضي الله عنه قال : الكرسي موضع القدمين / 75 وله اطيط كاطيط الرحل
ابوموسي اشعري روايت كرده كه كرسي جاي پاهاي خداوند است و اين كرسي ناله اي مثل ناله رحل دارد . (رحل يا صندلي نويي است كه روي آن مي نشينند و صدايي از آن بلند مي شود يا شتري است كه براي اولين بار سوار آن مي شوند و ناله اي مي كند .)
ابوموسي اشعري از كساني بود كه در نقل اسرائيليات از كعب الاحبار و وهب بن منبه و نسبت دادنش به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقش داشت .
ما به صورت مفصل سند هاي اين روايت را در برنامه هاي قبل بررسي كرديم . در صفحه 124 خود آقاي الباني مي گويد:
قلت : واسناده موقوف صحيح …
واعله الكوثري المعروف بانحرافه عن اهل السنة في تعليقه علي الاسماء والصفات (ص 404 ) بانه في اسناده عمارة بن عمير …
آقاي الباني مي گويد : سند اين روايت بر ابوموسي اشعري موقوف است و صحيح مي باشد .
حديث موقوف حديثي است كه از صحابه نقل شده و به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده نشده وباشد . يعني سخن يك صحابي باشد .
در ادامه به آقاي كوثري سني مذهب كه گفته اين روايت دروغ و جعلي است ، پاسخ مي دهد كه اين روايت صحيح است و اشكالات آن را بيان و رد مي كند .
ذهبي ، العلو لعلي الغفار ، با تحقيق ناصر الدين الباني ، چاپ مكتب الاسلامي ، ص 123 و 124
اين خيلي واضح است كه روايت جعلي و دروغ مي باشد ؛ حتي اگر ابوموسي اشعري اين روايت را گفته باشد ، قطعا تهمت به خداوند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) است . نميتوان پذيرفت كه خدا وزن داشته باشد و كرسي تحمل وزن خدا را نداشته باشد . مگر خدا نمي تواند يك كرسي محكمتري بسازد كه ناله نكند . گرچه اين ناله كردن دائمي نيست و خدا بعضي شب ها به زمين مي آيد ؛ اما باز هم به آسمان مي رود و روي همان كرسي مي نشيند . اين ظلم نيست كه خدا در حق كرسي مي كند !!!
واقعا انسان نمي داند در مقابل اين مطالب چه عكس العملي از خود نشان دهد . شايسته است كه به حال اين ها گريست كه اين وهابي ها با عقايد مسلمانان چه كرده اند ؟ كساني كه خود را صحابي مي دانستند ، در حق اسلام چه كرده اند ؟ يا اين كه اصلا صحابه اين مطالب را نگفته اند و اين ها به صحابه نسبت دادند و واقعا ابوموسي اشعري چنين مطالبي را نگفته . بقيه جعل كردند و احمد بن حنبل و مروزي و خلال و ابويعلي فراء و ابن تيميه و ابن قيم اين روايت را گسترش دادند . واقعا وهابي ها با عقايد مسلمانان و با خداي خود چه كرده اند ؟ اين چه خدايي است ؟ خدايي كه يك جوان زيبا با موهاي فرفري و در عين حال با وزن بسيار زياد كه وقتي روي كرسي مي نشيند ،صداي ناله كرسي بلند ميشود و از كرسي هم چهار انگشت بزرگتر است .
مجري :
تا اين جا مرور بر مباحثي كه در برنامه هاي گذشته مطرح شده ، بود . البته اين نكته را بيان كنم شايد مطالبي كه ما در اين برنامه بيان مي كنيم ، از نظر ما طنز و غير قابل باور باشد ؛ اما عده اي هستند كه همين الان بر صحت اين روايات مصر هستند . در طول قرن ها بوده اند در عصري كه اهل حديث به صورت گسترده توانستند عقايد خود را نشر دهند ، به خصوص از دوره احمد بن حنبل ، كساني تا به امروز بوده اند كه از چنين رواياتي دفاع مي كنند و اين روايات را عين سنت و عقيده رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي دانند و خداي خود را به اين شكل تصور مي كنند و هر كس هم كه با آن ها مخالف كند يا او را در مواردي تكفير مي كنند يا در مواردي آن ها را اهل بدعت دانسته و تفسيق مي كنند .
چيزي هم وهابي ها در شبكه هاي خود مطرح مي كنند يا در كتاب ها و سايت هاي خود مي آورند و خود را موحد مي دانند ، آن موحد و آن توحيدي كه آن ها تعريف مي كنند ، بر مبناي چنين عقايدي بنا شده و چيزي غير از اين نيست .
اما استاد يزداني اگر امكان دارد در اين وقت كم موضوع جديد را مطرح و در مورد آن توضيحاتي را بيان كنيد .
استاد يزداني :
يكي از مباحث بسيار عجيب و غريبي كه سلفي ها و اهل حديث نقل كردند و امروزه روي آن مانور مي دهند ، بحث اين است كه آخرين مكاني كه خداوند در آن قدم گذاشته و آخرين جاي پاي خدا كجا است ؟
روايتش را ابتدا احمد بن حنبل در مسند خود نقل كرده . يا به عبارت ديگر مسندي كه پسرش عبد الله جمع كرده . احمد بن حنبل وقتي زنده بود ، مسند ننوشت و بعد از احمد بن حنبل پسرش مسند را نوشت كه شامل سي هزار روايت است . خود احمد هم مي گفت كه من از ميان ده ميليون يا يك ميليون روايت اين سي هزار روايت را شنيده ام كه خودش موفق به كتاب كردن اين سي هزار روايت نشد كه عبد الله بن احمد بن حنبل آن را به صورت كتاب در آورد .
المسند لامام احمد بن حنبل ، با تحقيق حمزه احمد الزين ، جلد 13 ، چاپ دار الحديث قاهره ، صفحه 417 ، حديث 17492 :
ثنا عفان ثنا وهيب ثنا عبد الله بن عثمان بن خثيم عن سعيد بن أبي راشد عن يعلى العامري انه جاء حسن وحسين رضي الله عنهما يستبقان إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فضمهما إليه وقال إن الولد مبخلة مجبنة وان آخر وطأة وطئها الرحمن عز وجل بوج …
از يعلي العامري نقل كرده كه امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) با هم مسابقه مي گذاشتند كه چه كسي زودتر به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي رسد ….
آخرين جايي كه خداوند قدم گذاشت ، منطقه وج بود .
المسند لامام احمد بن حنبل ، با تحقيق حمزه احمد الزين ، ج 13 ، چاپ دار الحديث قاهره ، ص 417 ، ح 17492
قطعا روايت جعلي است و ما از ساحت مقدس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) عذر خواهي مي كنيم . اين روايتي است كه اين ها نقل كردند و به شدت بعدي ها روي آن مانور داده اند كه منظور چيست . منطقه وج را بعضي ها گفته اند كه در طائف است ، بعضي ها هم گفتند : در حنيف و در سقيف است . اما اين روايت ثابت مي كند خدا روي زمين آمده و پاي خود را در جايي گذاشته . اين روايت را مي توان به صورت هاي مختلفي معنا كرد . اگر از شيعه بپرسند ، مي گويد : وج يعني آخرين جايي كه خداوند مشركين را قلع و قمع كرد و مسلمانان را بر مشركين پيروز غلبه داد .
علماي اهل سنت هم همين طور معنا كردند كه آخرين جنگ پيامبر (صلي الله عليه وآله) در منطقه سقيف در طائف با قبيله هوازن بود . خدا آخرين جايي كه به مسلمانان كمك كرد و مشركين را در سختي قرار داد و آن ها را اذيت كرد ، وج بوده . اين روايتي است كه احمد بن حنبل نقل كرده . حال ببينيم ديگران اين روايت را چطور نقل كردند .
ابويعلي فراء حنبلي ، در كتاب ابطال التأويلات خود بيان كرده و صريح و واضح و روشن مي گويد : اين روايت را به معناي ظاهري آن مي گيريم .
كتاب ابطال التأويلات لاخبار الصفات ، تأليف ابويعلي فراء ، متوفاي 458 هـ ، با تحقيق ابي عبد الله محمد بن حمد الحمود النجدي ، جلد اول ، صفحه 202 ، روايت چند سند دارد كه يكي از آن ها از كعب الاحبار است .
ثنا أبو محمد الحسن بن محمد ، قال : نا أبو حفص بن شاهين ، قال : نا الحسين بن جعفر الكوكبي ، قال : نا العباس بن عبد الله ، قال : نا أبو المغيرة ، قال : نا صفوان ، قال : نا سريج بن عبيد ، عن أبي بشر الأذرمي ، عن كعب ، قال : إن الله تعالى نظر إلى الأرض ، فقال : إني واط على بعضك ، فانتسفت إليه الجبال فتصعصعت الصخرة فشكر لها ذلك ، فوضع عليه قدمه .
از كعب الاحبار نقل شده كه گفت : خدا نعوذ بالله به زمين نظري انداخت . بعد گفت : من به روي زمين قدم خواهم گذاشت . كوه ها از جا كنده شدند و خودشان را به خدا رساندند كه پايت را روي ما بگذار . صخره از هم پاشيد و طوري خود را آماده كرد كه خدا پايش را روي او بگذارد . خدا از او تشكر كرد و قدمش را روي آن گذاشت .
خيلي واضح است كه روايت دروغ و جعلي و اسرائيلي است و از يهود وارد شده .جالب است كه محقق وهابي در پاورقي مي گويد :
الخبر من الاسرائيليات كعب هو الاحبار .
خبر از اسرائيليات است و نمي تواند اين مطلب درست باشد .
ابويعلي فراء ، ابطال التأويلات لاخبار الصفات ،متوفاي 458 هـ ، با تحقيق ابي عبد الله محمد بن حمد الحمود النجدي ، ج اول ، ص 202
در صفحه 377 دقيقا همين روايتي كه در مسند احمد آمده بود را بيان كرده :
ناه أبو القسم بإسناده ، عن خولة بنت حكيم ، أن النبي صلى الله عليه وسلم خرج وهو محتضن أحد ابني بنته ويقول : ” إنكم لتجبنون وتبخلون وتجهلون ، وإنكم لمن ريحان الله ، وإن آخر وطأة الرحمن بوج “
356 – وناه أبو القسم بإسناده ، عن يعلى العامري : أنه جاء حسن وحسين يستبقان إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فضمهما إليه وقال : ” إن الولد مجبنة مبخلة ، وإن آخر وطئة وطئها رب العالمين بوج ” وفي رواية أبي الحسن ، وأبي القاسم ابني بشران بإسناده ، عن يعلى بن مرة : ” وإن آخر وطئة وطئها رب العالمين بوج .
از خوله بنت حكيم نقل شده كه نعوذ بالله پيامبر (صلي الله عليه وآله) خارج شد …. در آخر گفتند : آخرين جايي كه خدا پاي خود را گذاشته ، منطقه ي وج بوده .
با سند ديگري اين روايت را نقل ميكند :
از يعلي بن عامري نقل شده كه آخرين جايي كه خدا قدم گذاشت ، منطقه وج است .
در روايت ابي الحسن و ابي القاسم با سند يعلي بن مره نقل مي كند : آخرين جايي كه خدا زير پاي خود كرد ، منطقه وج است .(خدا روي اين منطقه قدم زد )
اگر در مورد انسان ها باشد كه وطئها ، يعني آن را زير پاي خود له كرد . اما در مورد خداوند يعني قدم زد . خدايي كه به اين بزرگي است ، چطور خود را كوچك كرده و در اين منطقه قدم زده . ما قبلا از اين ها خوانديم كه عرش و كرسي از همه مخلوقات بزرگتر هستند و بر همه آسمان ها و زمين احاطه دارد . خدا وقتي روي كرسي مي نشيند ، همه كرسي به اندازه پاهاي خداوند است . اين خدا با اين عظمت چطور روي زمين آمده ؟
كليپي هست كه ناسا پخش كرده كه بسيار جالب بود . اين كليپ از كليپ هايي است كه ما را در توحيد و در اثبات خداوند و اين كه در عالم نظم وجود دارد ، كمك مي كند . در اين كليپ زمين را با ساير سيارات مقايسه مي كرد . به هر حال خيلي عجيب و غريب بود . خدا با اين عظمت چطور خود را كوچك كرده . مثل اين كه نعوذ بالله يك فيل خود را به اندازه مورچه اي كرده باشد البته اين اصلا قابل قياس نيست . به هر حال خدا به منطقه وج آمده و در آن جا قدم زده .
محقق در پاورقي كتاب گفته :
اسناده ضعيف ….
سند روايت ضعيف است و نمي تواند اين روايت درست باشد .
ابويعلي فراء ، ابطال التأويلات لاخبار الصفات ،متوفاي 458 هـ ، با تحقيق ابي عبد الله محمد بن حمد الحمود النجدي ، ج اول ، ص 372
چند صفحه در مورد اين مطلب صحبت كرده تا در صفحه 379 روايتي از كعب الاحبار نقل مي كند :
قال الحميدي : موضع بالطائف يقال له وج اعلم أنه غير ممتنع على أصولنا حمل هذا الخبر على ظاهره ، وأن ذلك معى يتعلق بالذات دون الفعل ، لأنا حملنا الخبر على ظاهره في قوله : ” ينزل الله إلى سماء الدنيا …
از كعب الاحبار نقل شده كه گفت : وج منطقه مقدسي است ؛ چون خدا از اين جا عروج كرده و بالا رفته و كار خلق زمين را به پايان رساند .
از حميدي هم نقل مي كند كه وج جايي در طائف است .
اما اين كه چه رابطه بين كعب الاحبار و طائف بوده ، بايد يك برنامه ديگر مي خواهد كه تحليل كند يهود در آن منطقه چه كار داشته .
اين غير ممتنع است طبق اصول ما (اهل حديث و اصول اهل سنتي كه احمد بن حنبلي كه پايه گذاري كرد ) كه اين خبر را بر ظاهرش حمل كنيم .
واقعا خدا زمين را خلق كرده و آخرين جايي كه قدم گذاشته ، منطقه وج است .
در ادامه هم يك روايت جعلي ديگر نقل كرده كه در بحث نزول خداوند شب هاي جمعه يا هر شب در ساعتي مشخص به آسمان دنيا مي آيد و فرياد مي زند : چه كسي است كه از من طلب حاجت كند و من حاجت او را بدهم . چه كسي است كه طلب استغفار كند و من گناهان او را ببخشم .
مي گويد : اين روايت مثل همان روايت است . خدا به منطقه وج ،آخرين قدم خود را گذاشته باشد يا به آسمان دنيا بيايد ، مثل هم هستند و ظاهرشان يكي است . يعني واقعا خدا اين همه مسافت را هر شب از عرش خود پايين مي آيد تا به آسمان دنيا برسد . واقعا هم خدا آمده و پاي خود را به منطقه وج گذاشته .
خيلي واضح است كه اين روايات دروغ و جعلي است و تهمت به خداوند مي باشد و فقط و فقط از افرادي مثل اهل حديث و ابن تيميه قابل انتظار است .
در صفحات بعد روايات و ادله ديگري را مي آورد كه خيلي عجيب و غريب است و در ادامه كساني را كه به اين روايت جواب دادند ، مي آورد :
وهو أن آخر ما أوقع الله سبحانه بالمشركين من الشدة بوج وهو اسم موضع بالطائف ، لأنه كان آخر غزوة غزاها رسول الله صلى الله عليه وسلم وحنين أدنى الطائف ، وهذا مثل قوله صلى الله عليه وسلم : ” اللهم اشدد وطأتك على مضر ، وابعث عليهم سنين كسني يوسف ” فتتابع القحط عليهم سبع سنين حتى أكلوا القد والعظام ، والعرب تقول في كلامها : اشتدت وطأة السلطان على رعيته ، وليس يريدون بذلك وطء القدم ، كذلك ها هنا …
اين درست نيست . چون اين روايت مثل روايتي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) دعا كرد : خدايا فشارت را بر مضر اضافه كن و آن ها را نابود كن و بر آن ها هفت سالي را بگذران مثل هفت سالي كه بر قوم حضرت يوسف عليه السلام گذشت .
هفت سالي كه مردم در قحطي زياد بودند تا جايي كه استخوان و حيوانات مرده را مي خوردند .
اين روايت مثل آن روايت نيست و بايد اين روايت را هم بر ظاهرش عمل شود يعني خدا از آسمان به زمين آمده و آخرين نقطه اي كه قدم گذاشته منطقه اي به نام وج در طائف است .
در صفحه بعد جواب هاي متعدد ديگري مي آورد . سخن ابن قتيبه دينوري را مي آورد كه اين روايت را رد مي كند و بعد آن را تأييد مي كند . ان شاء الله به اين مطلب هم پاسخ مي دهم .
جالب است كه در آخر ابن قتيبه دينوري اعتراف كرده كه اين روايت بر ظاهرش بايد حمل شود .
وهذا الكلام من ابن قتيبة إقرار منه بفساد هذا التأويل ، وحمل الخبر على ظاهره كما ذهبنا إليه …
ابويعلي فراء ، ابطال التأويلات لاخبار الصفات ،متوفاي 458 هـ ، با تحقيق ابي عبد الله محمد بن حمد الحمود النجدي ، ج اول ، ص 379 به بعد
اين هم روايت ابويعلي حنبلي بود كه بيان كرديم .
مجري :
پس تا اين جا ديديم كه موضوع جديد برنامه اين بود كه عده اي از علماي اهل حديث و علماي حنابله بودند كه چنين روايتي را قبول كردند و طبيعتا وقتي يك اهل حديث ، يك سلفي و يك وهابي ، حديثي را قبول كرد به خصوص در بحث اسماء و صفات ، اين ها حق تأويل قائل نيستند و كسي كه تأويل مي كنند را تكفير مي كنند يا در مواردي او را اهل بدعت مي دانند . به همين دليل است كه هيچ راهي ندارند كه بگويند منظور از اين حديث چيز ديگري است و بر همان ظاهرش حمل مي كنند و همان ظاهر را قبول مي كنند . يعني عده اي از علماي اهل حديث و سلفي بوده اند و شايد تا به امروز باشند كه اعتقاد دارند واقعا خداوند پاي خود را به زمين گذاشته و آخرين منطقه اي كه در آن قدم زده ، منطقه وج در طائف بوده .
قضاوت با شما بينندگان عزيز كه چه نامي بر اين عقيده مي گذاريد .
استاد يزداني :
ابن جوزي خودش حنبلي است ؛ اما در اين موارد با اهل حديث همراه نشده و بسياري از رواياتي كه ابويعلي حنبلي و خلال و احمد بن حنبل آوردند را رد كرده . ايشان كتابي به نام دفع شبه التشبيه باكفّ التنزيه دارد . ايشان طرفدار تأويل هستند و در بسياري از موارد اين روايات را به تأويل برده و رد كرده و گفته : اين روايت درست نيست .
ابن جوزي حنبلي ، دفع شبه التشبيه باكفّ التنزيه ، با تحقيق حسن سقاف ، چاپ دار امام النووي ، صفحه 221 ، حديث 31 :
روت خولة بنت حكيم عن النبي صلي الله عليه وسلم انه قال : ” آخر وطأة وطئها الرحمن بوج ووجّ واد بالطائف وهي آخر وقعة اوقعها الله بالمشركين علي يد رسول الله صلي الله عليه وسلم .
از خوله بنت حكيم از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه نعوذ بالله فرموده باشند : آخرين جايي كه خدا قدم گذاشت ، منطقه وج بوده . وج منطقه اي در طائف است و اين آخرين جنگي بود كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در اين منطقه انجام داد و خداوند در آن جا مشركين را به دست رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نابود كرد .
اين تأويلي است كه آقاي ابن جوزي از اين روايت دارد . شايد اين تأويل درست باشد . چون اين روايت شيعه نيست ما اصلا وارد آن نمي شويم . محقق كتاب هم كلا روايت را نابود كرده و اشكالات متعددي بر آن وارد كرده .
در صفحه بعد مي گويد :
والوطأة مأخوذة من القدم ، وإلى هذا ذهب ابن قتيبة وغيره وقال سفيان بن عيينة في تفسير هذا الحديث : آخر غزاة غزاها رسول الله صلى الله عليه وسلم بالطائف * .
وقال القاضي أبو يعلى ( المجسم ) : غير ممتنع على أصولنا ،حمل هذا الخبر على ظاهره ، وإن ذلك المعنى بالذات دون الفعل ،لأنا حملنا قوله : ” ينزل ويضع قدمه في النار ” على الذات .قلت : وهذا الرجل يشير بأصولهم إلى ما يوجب التجسيم والانتقال والحركة ، وهذا مع التشبيه بعيد عن اللغة ومعرفة التواريخ وأدلة العقول ، وإنما اغتر بحديث روي عن كعب أنه قال : ” ووج مقدس ،منه عرج الرب إلى السماء ، ثم قضى خلق الأرض “
وطأ از قدم گرفته شده و ابن قتيبه و ديگران طرفدار همين هستند كه منظور از روايت اين است .
ابويعلي حنبلي گفته : ممتنع نيست كه ما اين روايت را بنابر اصول اهل حديث بر ظاهرش حمل كنيم .
اصول ما اين گونه است كه مي توانيم روايت را بر ظاهرش حمل كنيم .
ابن جوزي در جواب مي گويد :
اين اصولي كه آقاي فراء حنبلي مي گويد ، همان اصول تجسيم است .
يعني خدا بايد جسم باشد كه آخرين جاي پايش منطقه وج باشد . خدا بايد جسم باشد كه از زمين به سمت آسمان حركت كند . انتقال و حركت از ويژگي هاي جسم است . جسم است كه حركت مي كند و از يك منطقه به منطقه ديگري منتقل مي شود. اگر بگويم آخرين جاي پاي خدا در وج بوده و به آسمان رفته و به زمين نيامده ، جسم بودن خدا را ثابت ميكند و اين كه خدا حركت ميكرده .
اين روايت علاوه بر اين كه تشبيه است ، با لغت و تاريخ و ادله عقلي هم سازگار نيست . اين ها مي خواهند مردم را با روايت كعب الاحبار فريب دهند كه وج منطقه مقدسي است و آخرين جايي است كه خدا از آنجا به آسمان عروج كرده .
حتي اگر سند اين روايت به كعب الاحبار درست باشد ، كعب الاحبار اين روايت را از پيامبر (صلي الله عليه وآله) و صحابه نشنيده ، بلكه از اهل كتاب شنيده و در بين مردم حكايت كرده …
ابن جوزي حنبلي ، دفع شبه التشبيه باكفّ التنزيه ، با تحقيق حسن سقاف ، چاپ دار امام النووي ، ص 221 ، ح 31
متأسفانه مسلمانان آن را باور كرده و جزء اعتقادات اهل سنت به معناي خاص شده . اهل سنتي كه آقاي احمد بن حنبل تعريف مي كند . اولين كسي كه كتاب اصول اهل سنت را تبيين كرده ، همانطور كه قبلا كتابش را نشان داديم ، آقاي احمد بن حنبل است . آقاي احمد بن حنبل براي اولين بار اعتقادات اهل حديث را تبيين و مستدل كرد و كتابي به نام اصول السنه نوشت كه اصول و اعتقادات اهل سنت به معنايي كه خودش قبول داشت را در آن آورد . البته كتاب به مرور اضافه شد . اين افراد اين روايت را به عنوان اعتقادات قطعي اهل سنت قبول كردند و طبق گفته ابن جوزي حنبلي كه از پيروان احمد بن حنبل است ، مي گويد : اين روايت تشبيه و تجسيم را ثابت مي كند . لازمه قبول اين روايت اين است كه خدا حركت مي كند . لازمه حركت هم جسم بودن است و هر كس خدا را جسم بداند ،قطعا از نظر ساير مسلمانان ، توحيدش مشكل دارد . خود علماي اهل سنت از جمله آقاي حسن سقاف در جاهاي متعدد گفته بود كه اين كفر بواح است .
مجري :
اين هم توضيح يكي از علماي اهل سنت مشهور كه خود او هم حنبلي مذهب است كه در عقيده با اهل حديث موافق نيست و شخصي مثل ابويعلي فراء را مجسم مي داند .
كليپ بعدي يكي از انديشمندان اهل سنت افغانستان است كه صحبت هاي جالبي دارند ، مي باشد .
كليپ (3) :
عبد البار راشد ـ رئيس سابق آكادمي علوم افغانستان :
در وحدت بين امت اسلامي ، دو نوع وحدت را مد نظر داريم . اول ، وحدت قلبي مؤمنين . چون همه روشنفكرا و علماي و مردمان دانشمند هستيد ،به جزئيات نمي پردازيم . من در يك كلمه خلاصه مي گويم كه وحدت به معناي اصلي و قلبي امت مسلمه چيست ؟ اين است كه هر سني اي كه در قلبش خطور كند ، شيعه از ما نيست و بيگانه است و فرقه اي ديگر است . مطمئن باشد كه مؤمن نيست و در جمله افراد رسول خدا نمي باشد . من مي گويم در قلبش خطور كند ، نه اين كه خداي نكرده در عمل جنايتي انجام دهد يا ظلم كند يا جنگ كند . تنها با خطور در قلبش ، اگر برتري احساس كند ، فضيلتي را گمان كند كه داشته باشد و جانب مقابل را كوچكتر و زبون تر يا خداي نخواسته ، خلاف اسلام گمان كند ، حاجت پوس پوس نيست كه پشت سر كند، همين كفرش بس است و هر شيعه اي كه در قلبش گمان كند كه همچين برتري را نسبت به سني دارد و سني كمبودي دارد ، به همين شكل است. بايد شيعه و سني عين هم باشند . خدا ائمه دين را ببخشد ، شخصيت هايي كه كوشش كردند براي ما و شما راه هاي عبادت را جستجو و تحقيق كردند شايد اين يا آن در اجتهاداتشان به خطا رفته باشند . خطاهاي اجتهادي موجب اين اختلافات بين امت در سراسر دنيا شده كه به حيث وسيله ي اغيار قرار گرفته و امروز ما را دشمنان سركوب مي كنند .
اين مسأله وحدت بايد در قلب همه مؤمنين و مؤمنات باشد . اگر نبود خود به خود ، خود را به عنوان مسلمان نفرين كند هرگاه اندك ترين مخالفت را با يكي از فرق مسلمين در كره زمين داشته باشد ، هر كسي كه باشد . كسي كه به خدا و پيامبر ايمان دارد ، كسي كه به قرآن ايمان دارد ، كسي كه به سوي كعبه نماز ميگذارد و اصول اسلام را مي پذيرد ، خدا كند كه به هر مذهبي كه باشد . خدا مي فرمايد : كلما اوقد نارا للحربي ادفعه الله ، از اين سخن مطمئن باش . اين را نمي توانند انكار كنند ، چون خدا نگهدار بشريت است و اين زمينه ها و اين امكانات را از دستشان مي گيرد ، چنانچه در عين قدرت و عظمت تجاوز و جنايتگري هايي كه غرب با ارتجاع عربستان فاسد سعودي و با رژيم غير انساني اش كه در برابر مسلمين به نفع اسرائيل در طول تاريخ كار كرده . از ايجاد نظام سعودي و نظام آل يهود در عربستان كه به نفع اسرائيل كار مي كنند و به نفع كفر جهاني كار ميكنند تا به امروز كه عملا در سنگر ها آمدند و بر ضد مسلمين و به نفع آمريكا و اسرائيل كار مي كنند . مسلمانان را در اين جهت مي بينيم كساني كه از مؤمنين و مؤمنات ، كساني كه سر بريده مي شوند ، چه كسي دفاع مي كند . در اين خط عملا چه كسي قرار دارد . اين جا نشان مي دهد كه چه كسي مسلمان است و چه كسي غير مسلمان است . اين جا كيست كه در جمله اشداء علي الكفار رحماء بينهم مي تواند شامل شود . برداشت از اين آيات و حفظ آن ها در اين نيست كه انسان گمان كند يك همسايه به همسايه ، نان خشكي دهد يا برف بامش را پاك كند . بايد براي آزادي بشريت خون دهند . براي تأمين عدالت و رفع احتياجات جان دهند و بالاخره دور كردن بلا و آفات از سراسر كرده زمين . مگر نمي بينيد فعلا در عراق ، در سوريه ، در يمن ، در فلسطين ، در ليبيا ، در لبنان چه كساني جنگ مي كنند ، غير از سه قدرت جهاني ، اسرائيل و دو كشور نام نهاد اسلامي تركيه و عربستان سعودي و ديگر عوان و انصار مفسد و مرتجعشان .
مسلمانان بيدار باشند كه براي نجات بشريت و براي نجات جهان اسلام ، جز وحدت قلبي كه قبلا عرض كردم ، كه اگر اين مطلب در قلب نباشد ، هر چقدر كه انسان تظاهر به وحدت اسلامي كند ، ابدا خدا بر سر ملت ها رحم نمي كند . علت اين حال همين است .
مجري :
صحبت هاي آقاي عبد البار راشد را كه از شخصيت هاي علمي و اهل سنت كشور افغانستان است را شنيديم كه در موضوعات خيلي مهمي صحبت كردند و ان شاء الله با توجه به چنين نكاتي زندگي خود را پيش ببريم و بتوانيم از شر چنين تفكرات فاسدي كه سلفي ها و اهل حديث و وهابي ها دارند ،خودمان را نجات دهيم .
تماس بينندگان :
بيننده : علي از مشهد ـ شيعه
اميدوارم برادران اهل سنت و برادران شيعه اي كه پاي شبكه هاي وهابي مي نشينند ، بدانند كه اگر اين ها دم از اهل بيت (عليهم السلام) و اسلام و خداي يكتا مي زنند ، اصل عقايدشان اين است كه شما بيان كرديد . وهابي ها به خاطر اين كه بقيه مسلمانان خدا را جسم نمي دانند ، در سوريه و عراق سر شيعه و اهل سنت را مي برند .
خدمت استاد يزداني سؤالي داشتم . بنده شبكه كلمه را تماشا مي كردم كه بيننده به آقاي عقيل هاشمي زنگ زدند و از ايشان پرسيدند كه آيا خداوند دست دارد يا خير ؟ ايشان آيه اي از قرآن آورد و گفت : خداوند فرشتگان را با دو دست خود خلق كرد. منظور از دو دست ، قدرت نبوده . اگر امكان دارد در اين باره توضيحاتي را بيان كنيد .
بيننده : سعيد از تهران
بنده صحبت هاي آقاي يزداني را گوش مي دادم كه سؤالي برايم مطرح شد . آن هم اين كه مطالبي كه ايشان از كتاب هاي اهل سنت مطرح مي كند ، گويا به نظر مي رسد كه ميخواهند ثابت كنند كه مذهبي به نام وهابيت وجود دارد و اين وهابيت داراي چنين امامان و مرشدان و بزرگاني هستند كه عقيده جسمانيت خدا را دارند و اين كه اين مذهب يك مذهب دروغين و غلط است ؛ چون توحيدشان بر باطل است . اين در ظاهر كاملا درست است .
آيا نظر بنده تا اين جا درست است ؟
مجري :
البته بيان شما نياز به اصلاح دارد . اين كه ما بارها گفته ايم اين مطالب از كتب اهل حديث و سلفي ها و وهابي هاي امروزي است و اهل سنت اشاعره اصلا اين مطالب را قبول ندارند و حتي بر عليه آن ها كتاب نوشته اند . تأكيد ما اين است كه بايد چنين تفكيكي بايد صورت بگيرد كه كتب اهل سنت اشاعره و ماتريدي است و كتب اهل حديث و سلفي ها و وهابي ها كه امروز در يك جبهه هستند و چنين عقايدي را نشر مي دهند .
بيننده :
بنده از شما سؤالي داشتم كه يك جواب ساده از شما مي خواهم . آيا ما در ايران يك عالم وهابي كه معتقد به اين چنين خرافاتي باشد ،داريم يا نداريم ؟
مجري :
طبيعتا هر كس اين مباني را قبول داشته باشد ، حتي اگر آن را بر زبان نياورد ، افكارش منتهي به تجسيم مي شود .
بيننده :
اين جواب بنده نيست .
مجري :
هر كس بگويد من سلفي هستم ، قاعدتا اين عقايد را هم دارد .
بيننده :
اين امكان ندارد . شما اگر مي خواهيد به صورت ملموس ثابت كنيد و همه ما متوجه شويم كه چنين عقيده و ايماني وجود دارد ، يك عالم وهابي ايراني به ما نشان دهيد كه ما صحبت هاي او را متوجه شويم و بگويد : ما پيرو احمد بن حنبل هستيم و چنين عقيده اي داريم . كتاب هايي كه آقاي يزداني نشان مي دهد ،ما قبول داريم كه خدا دست و پا دارد و حركت مي كند .
اگر چنين حرفي بزنند ، ما هم به خوبي متوجه مي شويم كه چنين چيزي واقعيت دارد .
استاد يزداني :
مگر بنده همين امشب از آقاي الباني مطلب نخواندم ؟ آقاي الباني از علماي معاصر سلفي است .
بيننده :
ما يك شخص زنده مي خواهيم كه اين مطالب را به ما بگويد .
استاد يزداني :
به نظر شما نسل سلفي ها منقرض شده ؟ مگر بنده از آقاي سماري مطلب نخواندم ؟
بيننده :
ما يك شخص را مي خواهيم كه زنده باشد .
استاد يزداني :
ايشان الان زنده هستند .
مجري :
آقاي سماري از كارشناسان شبكه هاي وهابي هستند كه برنامه هاي زنده دارند . شما مي توانيد با برنامه زنده ايشان تماس بگيريد و همين مطالب را بگوييد كه شما در فلان كتاب محقق بوديد و اين روايت را تصحيح كرديد ، اين دلالت بر تجسيم دارد يا خير ؟
استاد يزداني :
اين عكس آقاي سماري است كه در حال حاضر هم زنده هستند .
بيننده :
بنده يك عالم وهابي ايراني مي خواهم كه به من نشان دهيد . شما يك خارجي را به من نشان ندهيد .
مجري :
آقاي منصور السماري چه مذهبي دارند ؟ آيا اهل سنت هستند يا مذهب ديگري دارند ؟ شما بزرگواري كنيد و پاسخ اين سؤال را بدهيد ؟
بيننده :
بنده نه ايشان را مي شناسم و نه براي من ارزشي دارند .
استاد يزداني :
شما چه كسي را مي شناسيد ؟
مجري :
آقاي منصور السماري يكي از معروف ترين شخصيت هاي عقيدتي ـ كلامي سلفي هاي حال حاضر است . تخصص ايشان در كلام ، به خصوص در مبحث توحيد است . اين كه شما اطلاع نداشته باشيد ،تقصير ما نيست . اما كسي كه اهل علم و اهل تحقيق است يا دوست دارد كه در اين باره تحقيق كند ، ميتواند بررسي كند كه آقاي منصور السماري چه جايگاهي دارد . جايگاه ايشان در حال حاضر به گونه اي است كه اگر ما بگوييم نماينده بخش قابل توجهي از سلفي هاي معاصر است ، حرف اشتباهي نگفتيم .
استاد يزداني :
ايشان مي گويند بايد ايراني باشد . بنده از كتاب فتاوي منبع العلوم كوه ون مي آوردم كه نويسنده سني مذهب و از سيستان و بلوچستان است و ماتريدي مذهب مي باشد و تصريح مي كند كه سلفي ها چنين اعتقادي دارند .
كتاب فتاوي منبع العلوم كوه ون ، تأليف آقاي مولانا محمد عمر سربازي ، جلد دوم ،صفحه 31 :
پرسش : گروهي از سلفيه معتقدند كه خداوند كريم بر سر عرش مستقر است . مثل استقرار شخص بر تخت . آيا اين عقيده از سلف صالح در روايتي هست ؟
پاسخ : هرگز از سلف صالح چنين روايتي نيست . آري مشبه و گروه مجسمه از اهل بدعات و اهواء داراي چنين عقايد بودند . اهل سنت معتقدند كه الله تعالي فوق العرش است . بدون شك اما نه مستقر بر عرش است و نه متمكن بر سطح آن . اما بدون كم و كيف .
مولانا محمد عمر سربازي ،فتاوي منبع العلوم كوه ون ، ج دوم ،ص 31
ايشان صريح و واضح مي گويند : مسلمانان دو دسته هستند . يك دسته اهل سنت و يك دسته مجسمه و مشبهه از سلفي ها كه معتقدند خدا روي عرش مستقر است و روي آن مي نشيند .
اين هم يك عالم فارسي زبان بود كه كتاب آن را خواندم . واقعا بهانه عجيبي است كه خودش نمي تواند بگويد يك وهابي است و با عنوان يك شيعه تماس مي گيرد . بعد هم مي گويد يك عالم فارسي زبان زنده بياوريد كه بگويد من معتقد هستم خدا جسم است . هيچ وهابي چنين حرفي را نمي زند . اگر شما منصور بن عبد العزيز سماري را نشناسيد كه خيلي عجيب است . در صورتي كه صريح و واضح اين حرف را در برنامه هاي خود مي گويد ، در كتاب هاي خود مي آورد كه خدا همان جوان موفرفري است . ما در تمام موارد از كتاب هاي ايشان استفاده كرديم . ايشان صريح و واضح بحث عرش را مي پذيرد كه خدا روي عرش مي نشيند و حركت مي كند .
از آقاي بن عثيمن هم خوانديم كه اين مباحث را مي پذيرد . اما ايشان اصرار دارد كه حتما بايد ايراني باشد . اين مرزبندي ها چه فايده اي به حال شما دارد . آيا ثابت مي كند كه خداي شما ، جوان موفرفري نيست ؟؟؟
مجري :
از شما استاد يزداني عزيز و هم چنين بينندگان محترم تشكر و قدر داني مي كنيم .
اللهم عجل لوليك الفرج
يا علي مدد
خدا يار و نگهدارتان .